اکنون علم بیش از هر چیز از صحنه خویش به دور افتاده است. علم از انسان جان میطلبد و جان از انسان علم، اما معلوم نیست کدامین جان بتواند بهای علم را پرداخت کند و کدامین علم بتواند خونبهای جانی باشد. جان کندن نام دیگر علمآموزی است ولی ما که علم را بیجان کندن میخواهیم، چگونه میتوانیم جان کندن بیاموزیم؟
فکر کردن جنگیدن است و گفتن شمشیر زدن، هم از این روی هر کس را یارای گفتن و جنگیدن نخواهد بود. چه بسیار جنگجویانی که جنگ را تباه میسازند و چه بسیار متفکرانی که تفکر را بیرمق میدارند، پس بر هر متفکر و پهلوانی است تا بیش از همه از حقیقت تفکر و حقیقت جنگ پاسداری نماید تا جنگ از کشتار و گفتن از غوغا فاصله گیرد. آیین جنگ پاسداشت معنای جنگ است و آداب گفتن حراست از معنای تفکر. ما که بر سر میز علم گرد هم آمدیم بیش از هر چیز باید از آن بیمناک باشیم که آیا ما را یارای آن است که آیین پهلوانی و آداب تفکر را به جای آوریم؟ آیا میتوانیم هزینه علمآموزی را پرداخت کنیم؟ یا آن که آموختن را بی هزینه میخواهیم؟
علم از انسان جان میطلبد و جان از انسان علم، اما معلوم نیست کدامین جان بتواند بهای علم را پرداخت کند و کدامین علم بتواند خونبهای جانی باشد. جان کندن نام دیگر علمآموزی است ولی ما که علم را بی جان کندن خواستهایم، چگونه میتوانیم جان کندن بیاموزیم؟ کندن جان تنها در صحنه علم ممکن خواهد بود اما اکنون علم بیش از هر چیز از صحنه خویش به دور افتاده است. جایی که صحنه نیست علم دیگر نه موضع آدمیان که فخرشان خواهد بود و بهای این فخرفروشی اگرچه جان کندن نیست اما گندیدن جان میتواند باشد. جان آدمی غایب است و همین آدمی را به جان کندن میاندازد، آدمی جان میکند تا جان بگیرد. موضع علم پیگیری جان آدمی است ولی وقتی علم خود موضع آدمی نیست آنگاه به اطلاعات تبدیل میشود و اطلاعات کجا میتواند آبستن جان آدمی باشد؟! آنچه علم را از ورطهٔ اطلاعات به موضع آدمی تبدیل میکند لحن و موقعیت آن است. هر چقدر علم در مقام اطلاعات، عمومی است و لحن سوم شخص دارد علم بهمثابهٔ موضع با شخصیت طرح میشود و لحن اول شخص دارد. لحن گزارههای علمی پیشاپیش حکمی در مورد موقعیت و مقام آدمیدارد. لحن، آدمی را به درون صحنه میکشاند یا او را به بیرون پس میزند. آدمی بیرون صحنه تماشاگر است و تماشاگر راوی، و راوی روایتگر صحنهای است که در فاصلهای با او قرار گرفته است. راوی اگرچه ناقل حکم دیگران است اما از خود حکمی ندارد و حتی اگر داشته باشد مسئولیت حکم دادن را بر دوش ندارد. فراغت از مسئولیت احکام و قوانین هستی اگرچه راوی را ایمن میکند و صفحات داستان را پرشتاب بهپیش میبرد، اما لحن مسموم داستان کار خود را خواهد کرد و زهرش را به جان آدمی مینشاند. لحن مسموم ، محتوای داستان را هم مسموم میکند و داستان خود اولین قربانی لحن مسمومش خواهد شد. داستان علم در زمانه ما چه بسیار حاوی این زهر است و شاید این زهر به تمامه خود را در روایت داستان علم بر تن و جان آدمی نشانده باشد، جایی که داستان علم هر چه باشد اثری بر احکام و قوانین علمی ندارد. داستان علم، مسئولیت علم را از دوش خود برداشته است و این فراغت، لحن و محتوای داستان علم را نیز آلوده کرده است.
داستان علم در روزگار ما پر است از دوگانههای زهرآگینی که روایت استاندارد تاریخ علم را بر دوگانههایی که اصالت آنها پیشفرض گرفته شده بنا کرده است، دوگانههایی که در صفآرایی واژههای قدیم و جدید، کمیت گرایی در برابر کیفیت گرایی، کلنگری در برابر جزءنگری و تجربهگرایی در برابر عقلگرایی به گزارههای مشهور ماجرای تکوین علم جدید تبدیل شدهاند.
از میان توضیحاتی که درباره تاریخ انقلاب علمی و نقش مهم گالیله در این انقلاب آمده است، مقاله «گالیله و انقلاب علمی قرن هفدهم» نوشته الکساندر کویره، حاوی بصیرتهایی اساسی است. آنچه درباره بحران لحن در تاریخنگاری علم آمد، در متن کویره خود را نمایان ساخته است.
ایده کویره در توضیح انقلاب علمی قرن هفدهم را باید در فرازهای پایانی مقاله او جستوجو کرد. جایی که بر پیشینی و انتزاعی بودن علم جدید که ریاضیواره است در برابر طبیعیات قدیم که بر حس متکی است، انگشت میگذارد. انتزاعی و پیشینی بودن ریاضیات قلب توضیح کویره از علم جدید است. انتزاعی بودن، دامن ریاضیات را از کیفیت بری میکند و هم از این روی کویره را به گفتن این جمله وا میدارد که: «هیچ کیفیت و حرکتی در قلمرو شکل و عدد وجود ندارد». کویره پیشینهٔ طرح ریاضیاتی از علم را در افلاطون مییابد و میگوید: « قوانین اساسی حرکت، قوانین ریاضیاتی هستند. قلمرویی که روابط و قوانین اشکال و ارقام حاکم است. ما آنها را در طبیعت نیافتهایم، بلکه در خودمان، در ذهنمان، در حافظهمان آنها را یافتیم همانطور که افلاطون مدتها پیش به ما آموخته بود». او انقلاب قرن هفدهم را جدال افلاطون و ارسطو مییابد و بر آن است تا با طرح ریاضیات بهمثابه علم پیشینی و کیفیت زدایی شده، انقلاب گالیلهای را در گسست از سنت ارسطویی و بازگشت به آموزههای افلاطون روایت نماید: «اگر کسی ثابت کند که فیزیک میتواند و باید مستقیماً بر اساس تجربه و ادراک حسی ساخته شود او یک ارسطویی است و اگر کسی مدعی شود ریاضیات انتزاعی ارزش مرجحی در توضیح طبیعت دارد او یک افلاطونی است». به همین جهت گالیله در متن وی ملقب به گالیله افلاطونی میشود.
چطور ممکن است افلاطون که فرم گفتارش دیالوگ است مدعی علم ریاضیاتی باشد که پیشینی است و از عالم کیفیتزدایی کند؟ مگر نه آن که دیالوگ افلاطونی سرشار از امور نامنتظرهای است که در گفتوگو رخ مینماید؟ از آنسو چطور ممکن است ارسطو که فرم گفتارش منطق است، مبدأ علمی پیشینی نباشد؟ مگر نه آن که منطق هر چه باشد منطق صوری است و آنطور که خود میگوید فارغ از کیفیت موادش حاضر میشود؟ و مگر نه آن که اگر بنا بر مقایسهٔ فرم منطق ارسطویی و دیالوگ افلاطونی باشد باید کفهٔ کیفیت در سمت افلاطون سنگینی کند؟ آیا جز این است که منطق هر چه قدر بسته است، دیالوگ گشوده است و با این گشودگی آینده پیدا میکند؟ در این پرسشها بیشتر باید تأمل کرد و دوباره پرسید آیا روایت کویره از ماجرای انقلاب علمی قرن هفدهم به درستی طرح شده است؟
مکان در فیزیک ارسطویی طبیعی است و بهصورت پیشینی جای هر چیز را مشخص میکند. مکان طبیعی، همبستهٔ زبان منطقی ارسطو است، همچنان که منطق گفتار را در خود مندمج میکند مکان طبیعی نیز حرکت را در خود کهنه و فرسوده میکند. کهنگی همبستهٔ کیفیتزدایی از جهان است چرا که کیفیت در تازه شدن خود را به نمایش میگذارد. آنچه کیفیت دارد زنده است و زنده تا آن جا زنده است که از خود بیرون میآید و تازه میشود. اگر چیزی که گفتهایم درست بوده باشد، آنگاه باید با دیدهٔ تردید بر قول مشهور کیفیتمندی طبیعیات قدیم نگریست. آنچه طبیعی است چطور میتواند کیفیتمند باشد؟
در طرف دیگر ریاضیات اگرچه مسئلهٔ قانون و حکم دارد اما گشوده است و این گشودگی خود را در طرح آزمایش نشان میدهد. نقیضهای در ریاضیات و بهتبع آن علم جدید وجود دارد که هم پیشینی است و قانون بر آن حکم میراند و هم گشوده است و تن به آزمایش میدهد. این نقیضه که در علم جدید جمع شده، باعث میشود تا علم بتواند مدعی تازگی و از همینجا مدعی کیفیتمندی باشد. برخلاف آنچه کویره میگوید ریاضیات، جهانی پیشینی نیست بلکه پیشینی کردن جهان است. پیشینی کردن بهمثابهٔ فعل و فعالیت آدمی، علم را همچون نیرو طرح میکند و اجازه میدهد علم نهتنها طبیعی نباشد بلکه اساساً غیرطبیعی بوده و هم از این روی بتواند موضع آدمی باشد. ریاضیات مواجهه با جهان متناقض است اما تن به این تناقض نداده و جهان را در تناقضش رها نمیکند. اعجاز ریاضیات آنجاست که جهانی را که پیشینی نمییابد، پیشینی میکند و پیشینی بودن را همچون فعل آدمی طرح میکند. آدمی در این فعل است که جان میکند تا جان بگیرد، پیر میشود تا کودکی کند و میمیرد تا زنده شود. کویره ریاضیات را پیشینی بودن میداند و از طرح ریاضیات بهمثابه پیشینی کردن جهان عاجز است و به همین دلیل داستان علم را نیز چنانکه شایسته مقام اوست روایت نمیکند.
آنچه بزرگترین مورخان علم را هم در روایت داستان علم ناکام میگذارد، لحن و موقعیت آنها است. فراخنایی که در گفتن داستان علم نهفته است تنگنایی را به پیش آدمی نمیکشد و نمیتواند علم را چونان فعل و موضع آدمی نگه دارد. داستان علم هر چه قدر بیشتر بر صفحات کاغذ حاضر میشود، جان آدمی نیز بیشتر در غیبت خانه میکند. خواندن و نوشتن داستان علم آیین خود را دارد و نیچه این آیین را چنان توضیح داده است:
«از نوشتهها تنها دوستدار آنام که با خون خود نوشته شده باشند. با خون بنویس تا بدانی خون جان است.»