پرسش اصلی از دولت این است که آیا واقعا این ضعف و شکنندگی را درون خود یافته است؟ یا همچنان در سودای باز کردن راههایی برای تامین مالی بدون کار است؟ معطل شدن دولت برای باز کردن راه دوباره فروش نفت یا راهحلهایی مثل فروش اموال، نشانههایی ناامیدکننده برای فهم دولت از اقتصادسیاسی موجود است. اما اگر واقعا دولت متوجه شده باشد که این ضعف، یک ضعف بنیادین است، آنگاه شاکله دولت تغییر خواهد کرد.
با شروع به کار دولت ابراهیم رئیسی، آرام آرام گرد و غبار هیاهوی پیروزی فروخواهد نشست و خیلی سریع انرژیهای منفیای که پشت سر انتظارات از دولت وی بوده است، تبدیل به نوعی سرخوردگی از قابلیتهای این دولت میشود. اما آیا اساسا در وضع فعلی سیاست در ایران، میتوان به دولت همچون یک بازیگر قدرتمند سیاسی نگاه کرد؟
وقتی از این صحبت میکنیم که دولت کانون سیاست است، معمولا از این غافل میشویم که قدرت در دولت، به طور طبیعی وجود ندارد بلکه میتواند به دست آید. در واقع ممکن است به سادگی تصور کنیم که هر کس به دولت دست یافت، به قدرت سیاسی دست پیدا کرده است. این نگرش، البته نگرش غالب و متداولی در جمهوری اسلامی بوده است و در میان معدود احزاب سیاسی ایران، ردپای این نگرش را جایی میتوان پیدا کرد که حزب، توسط رئیسجمهور و پس از تصاحب این منصب، تاسیس شده است. به این ترتیب تصور غالب این است که ماشین تامین مالی دولت، این قدرت را به رئیسجمهور و همراهانش میدهد تا بتوانند ساختارهای سیاسی و اجتماعی پایداری را در بیرون از دولت تاسیس کنند تا از این طریق حین مسئولیت و پس از آن، کنش سیاسی داشته باشند. به عبارت دیگر، گویی تصاحب منصب ریاست جمهوری، نه دستاورد یک فعالیت سیاسی، بلکه اتفاقا امکان و آغازی برای یک فعالیت سیاسی عمیق و گسترده است بنابراین در این نگرش، دولت، امکان تأسیس سیاست است.
اما نگرش دومی وجود دارد که سیاست را از طریق تشکیل هستههای سیاسی در بیرون از دولت پیگیری میکند. این هستهها، خود را در ساختارهای اقتصادی، سیاسی، علمی و فرهنگی سازماندهی میکنند و صرفنظر از اینکه به دولت برسند یا نرسند، صاحب قدرت و یکی از بازیگران کشور هستند. در این نگرش، اجتماع و اتحاد هستههای پراکنده ولی صاحب قدرت، اتحادیههایی بزرگ را سبب میشود که تصاحب دولت را همچون تصاحب زمین بازیای فراختر برای اعمال رویکردهایی که پیش از این نیز دنبال میکردهاند میبینند. به این ترتیب، تصاحب دولت در این نگرش، دستاورد عزم یک اتحادیه قدرتمند سیاسی است که میخواهد با دولت، بسط ید پیدا کند.
برای قضاوت بین این دو نگرش، باید کمی به عقبتر برگردیم. پیش از اینکه صحنه اقتصادسیاسی ایران با فشار صفر شدن درآمد نفتی روبهرو شود، تصاحب دولت، تصاحب منبع لایزال درآمدهایی بود که بین برندگان دولت و بازندگان دولت، کنتراست فوقالعاده شدید ایجاد میکرد. در چنین شرایطی، پیروز میدان انتخابات، میتوانست به اتکا آن منابع نفتی، ساختارهای سیاسی قدرتمندی ایجاد کند که تا سالیان سال دوام بیاورند. نمونه حزب کارگزاران، شاید موفقترین نمونه چنین فرآیندی در صدسال اخیر باشد. اما تنشهای اقتصاد سیاسی در دهه اخیر، اوضاع را به کلی دگرگون کرده است. امروز کاملا مشهود است که دولت در میان رقابت بازیگران صحنه، چه جایگاه شکنندهای دارد و دیگر خبری از آن وضع تضمینشده پیشین نیست. اقتصاد سیاسی دولت، با قطع منابع نفتی، باید از نو ساخته شود و این یعنی در لحظه تصاحب دولت، یک کنتراست ناگهانی ایجاد نخواهد شد.
با افزایش تنشهای اقتصادسیاسی ایران، روزبهروز امکان تاسیس سیاست از ناحیه دولت به سوی جامعه، کمتر میشود. این بدین معنی است که در میان دو نگرش مذکور، اساسا چارهای جز اتخاذ نگرش دوم وجود ندارد. دولت ابراهیم رئیسی با مشکلاتی بسیار سخت مواجه است. در چنین شرایطی هیچ کدام از سازمانهای قدرت در ایران طمع ندارند تا با سیطره بر دولت عهدهدار پرداخت حقوق عائلهی دولت یعنی کارمندان شوند. این یعنی با از دسترفتن نقطه قوت دولت یعنی نفت، نه تنها دولت، بلکه بخش بسیار بزرگتری از مردم وضع تضمینشده سابق را از دست خواهند داد.
این مخمصه، کشور را در نقاط بسیاری به ورشکستگی کشانده است. دولت بدهکار است و تادیه بدهیهایش نیازمند تامین مالی است. این بار اما تامین مالی به سادگی ممکن نیست. نه میتوان به راحتی نفت فروخت نه میتوان با لطایفالحیل نقدینگی موجود نزد مردم را به جیب دولت منتقل کرد. در وضعی که مردم و دولت، توامان در مرز فروپاشی هستند، تنها امیدی که میتوان داشت، فعالیت گروههای اقتصادی-سیاسی مستقل به نحو سازمانیافته و حرکت به سمت برایندگیری از نیروهایشان است. این مسئله بیش از آنکه به سادگی همان فرایند تشکیل احزاب در تاریخ سیاست فهم شود، چیزی درباره تنها راهحل ضروری برونرفت از این مخمصه میگوید. این یک راه است که ممکن است در ابتدا یا حتی در سرنوشت خود، فرمی غیر از فرم متعارف فعالیت احزاب باشد، اما خصیصه مهم آن این است که تمامی ذینفعان این راه، برای صیانت از موجودیتشان، چارهای جز قدم گذاشتن در آن ندارند. ایجاد خلق سرمایه توسط این گروههای مولد، تنها راهی است که میتواند مردم را از بیکاری و دولت را از ورشکستگی نجات دهد. اگر روزگاری صحبت از ضرورت عبور از دولت نفتی، نوعی شعار شیک به حساب میآمد، امروز واقعیترین امر ضروریای به حساب میآید که به دیدگان عمومی میآید. تنها در چنین وضعی است که حرکت مردم و نیروهای حکومتی، توامان یک حرکت واقعی و صدالبته حماسی خواهد بود. چرا که واقعیترین حماسه دقیقا در جایی رخ میدهد که شخص نه با ارجاع به مفاهیمی والا، بلکه اتفاقا برای نجات خودش از نابودی، وارد یک کارزار بزرگ و دامنهدار میشود. برای کشوری مثل ایران، چنین تنگنایی کمتر سابقه داشته است. به همین دلیل هم هست که فرصت استفاده گروههای مولد از این تنگنا برای پوستاندازی کشور، فرصتی کوتاه خواهد بود.
پرسش اصلی از دولت این است که آیا واقعا این ضعف و شکنندگی را درون خود یافته است؟ یا همچنان در سودای باز کردن راههایی برای تامین مالی بدون کار است؟ معطل شدن دولت برای باز کردن راه دوباره فروش نفت یا راهحلهایی مثل فروش اموال، نشانههایی ناامیدکننده برای فهم دولت از اقتصادسیاسی موجود است. اما اگر واقعا دولت متوجه شده باشد که این ضعف، یک ضعف بنیادین است، آنگاه شاکله دولت تغییر خواهد کرد. تنها در چنین وضعی میتوان انتظار داشت دولت، زمین بازی گروههای مولد و میز عملیات اقتصاد سیاسی کشور باشد.
سید علیرضا دربندی
گفت:
سلام ممنون راه حل شان قابل تامل اما در حد یک ادعای بدون استدلال است.یعنی استدلال نیاوردند که این شیوه پیشنهادی، با چه سازوکاری می تواند در شرایط فعلی نجاتبخش باشد
۱۴۰۰/۵/۲۴
18:18