ما فارسیزبانیم و زبان فارسی اصل ماست. زبان فارسی ما را به دامن مردم افغانستان میبرد؛ راهی پیدا میکنیم به نهاد افغانستان، نیرومندتر از معادلههای راهبردی که جایی در بیرون از این کشور فیصله پیدا میکند. اگر یادمان برود که در سیاست، فارسیزبانیم؛ در سستی همه معادلههای بینالمللی و منطقهای شریک میشویم و دست آخر درنمییابیم که سیاست را مردم میسازند
اگر افغانستان برای همه یک کشور است برای ما زخمی است که گهگاه سر باز میکند. هرچند دیری است که باب همدلی و گفتگو بینمان به جهت سیاستمداران ضعیف و نالایق محدود شده است اما بدِ حادثه دوباره به ما نشان داد که هنوز گرفتار همیم. سختی و رنج این روزهای افغانستان برای ایرانیان همواره بیشتر از معادلههای سیاسی و امنیتی است؛ قلب ایرانی نگران هرات و بامیان و بدخشان و اندراب است و گمشدهای از خود را در آنجا و بین مردم همزبانش میجوید. اما ایران چه باید بکند؟ آیا سخنگفتن از سیاست در موضوعی اینچنین عاطفی نکوهیده است؟ آیا باید بیباک بود و در پی این احساس صمیمی و مشتعل رفت و معادلههای سیاسی را نادیده گرفت؟ یا جایی برای این عواطف تاریخی و انسانی در سیاست هست؟ آیا عواطف و شور، بُعدی از سیاست و معادلههای آن هستند؟
اغلب سیاست را جای سیاستمداران میدانند و هرقدر سیاستمدار کارکشته و حرفهای باشد بیشتر او را نظیر سیاست قلمداد میکنند. فرمهای گوناگون سیاسی نیز همینجا و در رابطهی میان سیاست و سیاستمدار پیدا میشوند و تبدیل به سازوکارهایی برای اداره و بهکارگیری منابع و امکانات میگردند. سیاستمداران در عرصهی سیاست مینشینند و معادله میریزند و دربارهی کموکیف قدرت و قدرالسهم طرفها به مصالحهای میرسند. اما گاهی همه فراموش میکنند که همه این معادلهها و مصالحهها دربارهی مردم است و بهواسطهی آنها انجام میشود. نهایتا این مردم هستند که زندگیشان خرج این سیاستها خواهد شد. اگر آنها برنتافتند چه؟ آیا این مردم نیرویی در صحنه سیاست و این معادلههای سیاسی به حساب میآیند؟
هنوز کسی به درستی نمیداند گروهی که امروز در افغانستان قدرت گرفتهاند بهواقع کیستند و به کدامسو میروند. احتمالا خودشان هم نمیدانند اما یک چیز تا اینجای کار روشن است و آن اینکه وضع امروز افغانستان نتیجه معادلههای سیاسی جهانی است؛ نه تنها در ماجرای خروج امریکا و واگذاری قدرت به طالبان، که امروز هم آنچه راجعبه افغانستان گفته میشود باز مربوط به چین و روسیه و دیگر بازیگران منطقهای است. همه چیز درباره آینده افغانستان در معادلهها و بدهبستانهای سیاسی و امنیتی در بیرون مرزهای این کشور تعیین تکلیف میشود. مردم در این بازیهای سیاسی جایی ندارند؛ آنها باید منتظر باشند که ببینند چگونه سرنوشتشان در تعادلی میان قدرتهای منطقهای و بینالمللی رقم میخورد. اما آیا مردم منتظر سیاست میمانند؟ آیا مردم تن به هر معادله سیاسی میدهند؟ آیا مردم شور زندگی و امیدشان را به پای این معادلهها و مصالحهها سر میبرند؟
سیاست همواره در لحظهی مردم، چهرهی تازه و جوشان خود را ملاقات میکند. آنجا که فرمها و معادلههای اینک موجود درهم میریزند و همه چیز مهیای آیندهای دیگرگون میشود. عواطف و شور مردم تکیهگاه سیاست برای رستن از گرفتاریهای اکنون و مایهی تصمیمهای بزرگ است. از مردم درگذشتن، سیاست را بیرنگ و فسرده میکند و منازعات سیاسی را بیمحتوا و بیارزش. مردم افغانستان شاید امروز وضع اسفباری داشته باشند اما تاریخشان نشان داده روح امید را در خود زنده نگه میدارند. شاید مثل همه مردمان دیگر. مولفهی مردم در سیاست هرقدر هم ضعیف شود، به جهت بن فرمناپذیرش هیچگاه از امید تهی نخواهد شد. این گزاره برای هر مردمی صادق است چه برسد به مردم فارسیزبان افغانستان. روح خیال و حماسه در شهرهای افغانستان همچون نسیمی میوزد و دل مردمانش را برای ساختن روزی دیگر آماده و قوی میدارد.
نگاره مینیاتور جنگ تیمور و پادشاه مصر، اثر کمالالدین بهزاد، نقاش شهیر هراتی
|
اما چه بگوییم درباره افغانستان و ایران؟ ما فارسیزبانیم و زبان فارسی اصل ماست. مردم همسایه نیز با ما در آن شریکند و بر سر نگهداشتن آن مبارزه هم کردهاند. چرا از این شراکت استقبال نکنیم. زبان فارسی ما را به دامن مردم افغانستان میبرد؛ راهی پیدا میکنیم به نهاد افغانستان، نیرومندتر از معادلههای راهبردی که جایی در بیرون از این کشور فیصله پیدا میکند. اگر زبان فارسی را در ادای رسم همسایگی فراموش کنیم و یادمان برود که در سیاست، فارسیزبانیم؛ در سستی همه معادلههای بینالمللی و منطقهای شریک میشویم و دست آخر درنمییابیم که سیاست را مردم میسازند.
یادمان باشد قدرت ایران در جغرافیای غربی خود هم مرهون همین سیاست مردمی (و البته فارسیزبان) بود؛ تشکیل هستههای مردمی مقاومت. هر رویکرد متفاوتی در شرق، یعنی صرفنظر از مردم و بسندهکردن به گفتگوهای کلان رسمی، اثری بر شاکله سیاسی ایران میگذارد که چه بدانیم و چه ندانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، دستاوردهای مرزهای غربی تا مدیترانه را به تدریج از دستمان خواهد ربود.