واقعیت، سرشار از موقعیتهایی است که در محتواهای از پیش تمهید شده نمیگنجند. دولت سیزدهم تا آنجا که بر انسجام درونی خود تاکید میکند، نمیتواند از سیاست ترمیم فراتر رود. از این رو ما شاهد آن هستیم که صرفا رفع و رجوع معضلات را در دستور کار خود قرار داده است. توجه واقعی به مشکلات تنها زمانی ممکن میشود که دولت آماده باشد این انسجام از پیش تعیین شده را ترک و برای اتخاذ هر تصمیم لازمی آماده باشد. انسجام از پیش، چه در فهم باشد و چه در آرایش بازیگران، دولت را در سطح رتق و فتق سطحی امور و نه چیزی بیشتر نگه میدارد
ساخت مسکن ۴میلیونی، افزایش یارانهها، اصلاحات اقتصادی، نجات بورس، بهبود معیشت مردم از جمله وعدههای دولت سیزدهم بودند که امیدهای لرزانی در دل مردم ایجاد کرد. هر چند واکسیناسیون عمومی بهواسطه واردات گسترده واکسن یا عدم استقراض از بانک مرکزی برای کسری بودجه گویا توانست مرهمی برای مشکلات عاجل ما باشد اما آیا همین اقدامات که از آنها به عنوان بزرگترین دستاورد دولت در ۱۰۰روز اول یاد میشود، میتواند پاسخی مناسب برای امیدهای عمیقتر مردمی که بهنحو شکنندهای از این دولت استقبال کردند باشد؟ مدیران دولتی میگویند به فرصت بیشتری نیاز داریم تا معضلات اساسیتر را حل کنیم؛ این ادعا در وهله اول نمیتواند نادرست باشد و کمترین درخواست برای حل انبوهی از مشکلات ریشهدار همین فرصت بیشتر است. اما آیا «کیفیت» مواجهه دولت سیزدهم با این معضلات میتواند آن کسانی را که به تماشای این دولت نشستهاند در بلندمدت امیدوار نگه دارد؟
دولت سیزدهم با سرعت زیادی در حال سرکشی از مشکلی به مشکل دیگر است. روزی گفتار حمایت از اقشار ضعیف را پژواک میکند؛ روزی سیاستهای انقباضی مانند حذف ارز ۴۲۰۰تومانی یا کاهش حداقل افزایش دستمزد کارمندان در پیش میگیرد؛ یک روز افزایش قیمت خودرو را تصویب میکند؛ فردایش دستور لغو آن را میدهد و دوباره بعد از مدتی قیمتها را افزایش میدهد؛ قیمت بالای کالاهای اساسی را با ایجاد سامانهای برای عرضه مستقیم آنها از فوریت خارج میکند و... گویی دولت راه عمیقتری برای چارهجویی مشکلات سراغ ندارد. به سطح نازلی از فراهم آوردن وسائل ضروری زندگی اکتفا میکند. اگر مشکلی پیش آید واکنشی نشان میدهد و سراغ دیگری را میگیرد. دولت گرفتار مشکلات شده؛ پای خود را در میان انبوهی از مشکلات ریز و درشت و پراکنده گیر انداخته و نمیتواند خود را از آنها فارغ کند.
چرا دولت اینگونه پا در گل است؟ دولتی که عمدتا تصور میشد با رفتن دولت قبل و سرکار آمدن نیروهای انقلابی میتواند ما را از وضع بدمان «نجات» دهد. دولتی که با روی کار آمدن نیروهایی با جهتگیریهای همسو و درک سیاسی مشترک نوید آن را میداد که دیگر مشکلی آنقدر دشوار نخواهد بود که حل نشود. اما دولتی که کوشید از خود تصویر یک دولت ناجی بسازد امروز مشغول رفوی معضلات است و نمیتوان گفت در حال مداوای زخمهای عمیق کشور است. در اینجا چه چیزی مانع مواجهه دولت با آن زخمها است؟
تصور اینکه تصدی پستهای سیاسی امکان حل مشکلات است تصوری غالب نه تنها نزد عموم که نزد نخبگان سیاسی و جناحی است؛ تصور میشود قدرت گرفتن تیمی هماهنگ با ایدههای سیاسی همسو و وابسته به قشری خاص (در دولت سیزدهم انقلابیها) صحنه را از پراکندگی و واگرایی نجات میدهد تا مشکلات فرصت رفع شدن پیدا کنند. این تیم منسجم در واقع جناحی است؛ با سلسلهای از جهتگیریها و برنامهها برای حل مشکلاتی که میبیند و تشخیص میدهد و آنها را پیوسته بصورت عمومی و رسانهای اعلام میکند. انسجام و هماهنگی به وجود آمده بعد از روی کار آمدن این تیم، عدم تمرکز را از بین خواهد برد و به ظاهر در سایه یکپارچگی فرصت پیادهسازی محتوای سیاسی مد نظر فراهم خواهد شد. مشخصا در دولت سیزدهم این ویژگی مشهود بود و بسیاری از قبل به این هماهنگی امید بسته بودند. باید توجه داشت این درک مربوط به این دولت نیست، بلکه هر نیرویی سیاسیای که سودای دولت دارد میتواند با طرح محتوایی خاص، خود را حلال مشکلات معرفی کند و عدم توفیق کشور را دولت بر سرکار بداند. اما پرسش مهم این است که آیا دولتها به واقع با ایدههای سیاسی خود و آرایشی که برای مواجهه با واقعیت سیاسی آماده کردهاند میتوانند مشکلات کشور را ببینند و برنامهای برای حلشان داشته باشند؟ آیا وجود ایده سیاسی مشخص و انسجام در بازیگران ما را به سوی موفقیت سیاسی پیش میبرد؟ ایا تیم منسجم دولت سیزدهم میتواند برای عبور کشور از مشکلات سختش کفایت کند؟
واقعیت، سرشار از موقعیتهایی است که در محتواهای از پیش تمهید شده نمیگنجند. صحنۀ واقعیت همیشه مستعد آن است که هر نوع ایدۀ داشتهای را پس بزند چرا که تازگی موقعیتهای پرفشار قابل پیشبینی نیستند. در لحظۀ خطیر واقعیت ما با وضعی روبهرو هستیم که حتی ممکن است مجبور به تغییر خود شویم. به راحتی نمیتوان حق موقعیتهای تنگ و ضیق صحنه را به جا آورد چرا که شاید برابر با از دست رفتن همه داشتههایمان باشد. در دولتی که انسجام و هماهنگی بر هر چیزی اولویت دارد همواره ترسی از واقعیت وجود دارد چرا که نیروهای پنهان شده، خرد کننده و غیرقابل پیشبینی واقعیت در هر لحظه مستعد به خطر انداختن هماهنگی هستند. اگر پیادهسازی ایدههای از پیش تعیین شده، محور باشد استقبال عمیق از واقعیت صورت نخواهد گرفت چرا که انسجام نباید به خطر بیفتد.
دولت سیزدهم تا آنجا که بر انسجام درونی خود تاکید میکند، نمیتواند از سیاست ترمیم فراتر رود. از این رو ما شاهد آن هستیم که صرفا رفع و رجوع معضلات را در دستور کار خود قرار داده است. توجه واقعی به مشکلات تنها زمانی ممکن میشود که دولت آماده باشد ترک این انسجام از پیش تعیین شده را ترک و برای اتخاذ هر تصمیم لازمی آماده باشد. انسجام از پیش، چه در فهم باشد و چه در آرایش بازیگران، دولت را در سطح رتق و فتق سطحی امور و نه چیزی بیشتر نگه میدارد. دولتی که قرار بود ناجی باشد و صحنۀ اقتصادی و سیاسی کشور را به نفع ملت تغییر دهد هنوز نه تصمیم جدی برای کشور اتخاذ کرده است و نه توانسته است بازیگرانی به واقع با اراده و مصمم را به صحنه فرا خواند و کار را به آنها بسپارد. افزایش خاموش قیمتها، ناپایداری قیمت ارز و تزلزل دوبارۀ بورس حاکی از آن است که دولتی که صرفا رفوگر باشد، تغییری در کلیت مشکلات رقم نخواهد زد.
چگونه یک دولت به واقع میتواند حکمرانی کند؟ چگونه میتواند راهی به سوی مواجهه با مسائل و مشکلات کشور باز کند؟ آیا بحث سر گفتارها و ایدههای مختلف است؟ آیا مناقشۀ اصلی تقابل ایدهها است؟
سیاست همواره آمادگی برای اتخاذ تصمیمات بزرگ است؛ تصمیماتی که چه بسا سیاستمدار آمادۀ آنها نباشد اما این ویژگی سیاست، بیش از هر زمان دیگری خود را در تنگنا نشان میدهد. فرصت تنگ، مجالی نمیدهد به تقابل ایدهها. فرصت تنگ سیاست را از محتوا خالی میکند و به سمت اراده و تصمیم پیش میبرد. در این فرصت تنگ، بیش از یک تیم منسجم به بازیگران مصممی نیاز است تا بیش از آنکه محتوای سیاسی، آنها را متمرکز کند، اراده به تحول و تصمیم آنها را متحد کرده باشد؛ بازیگرانی که واقف باشند با تصدی پست سیاسی اتفاقی نمیافتد؛ اتفاق در جوار تصمیم آرمیده است و تصمیم نمیتواند بر انسجام و ایدهای از پیش، تکیه داشته باشد.
این موقعیت امروز جمهوری اسلامی و دولت سیزدهم، توامان، است.