اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند
دربارۀ قانون و استثناء


۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴   2800  4  0 نشست

 

 

محمد‌هادی محمودی: جامعه ایرانی در وضع امروز با مسائلی روبرو است که هر کدام از ما آن‌ها را به نحوی صورتبندی کرده است و پیگیری می‌کند؛ صورتبندی‌هایی مثل نسبت سیاست و فلسفه یا نظر و عمل، نسبت علم و اسطوره، نسبت ترجمه و تفسیر و متن و نسبت فلسفه و زندگی‌روزمره. برای من که از نزدیک شاهد ضمنی این پیگیری‌ها هستم، همۀ این صورتبندی‌ها درگیر با یک مسئلۀ اساسی است و آن پرسش از ماهیت وحدت است؛ وحدت بین سیاست و فلسفه، علم و اسطوره، ترجمه و متن و مسائلی از این دست که در نهایت همگی وحدت بین انسان با خودش است.پرسش از ماهیت وحدت را در متون قدیم و جدید می‌توان دنبال کرد. دربارۀ مسئلۀ وحدت در فلسفه و عرفان بسیار سخن گفته شده است که همگی قابل پیگیری است. اما خود پرسش از ماهیت وحدت از ابتدا اقتضائاتی را در این پیگیری بر سر راه ما قرار می‌دهد. مهمترین این اقتضائات شاید رعایت ضمنی بودن وحدت باشد. وحدت همواره در ضمن نسبتی طرح می‌شود یا می‌توان گفت وحدت وضع و نسبتی است که امور با هم دارند. رعایت این اقتضاء شاید باعث شود که ما هم پرسش از ماهیت وحدت را مستقیماً و صراحتاً طرح نکنیم، بلکه اجازه دهیم در ضمن مسائل دیگر طرح شود. همینطور برای پیگیری این پرسش در تاریخ تفکر منتظر شنیدن کلمۀ وحدت یا توحید یا واحد از متون فلسفی و عرفانی نشویم، بلکه هر مسئله‌ای که در این متون مطرح شده است را با نظر به پرسش از وحدت بخوانیم. این تذکری است که در بسیاری از همین متون هم داده شده است، آنجا که گفته‌اند خود وحدت ناگفتنی و ناشنیدنی و بلکه یک سِرّ است.وحدت ضمنی است، شاید ابتدایی‌ترین طرح برای بیان این مسئله شبیه کردن وحدت به فعل باشد. در منطق قدیم، همۀ گزاره‌ها را به گزاره‌های حملی ارجاع می‌دادند. گزارۀ حملی از موضوع و محمول و فعل یا همان رابطه تشکیل شده است. موضوع با خود این‌همان است و محمول با خود این‌همان است، اما در فعل و رابطه از وجهی با یکدیگر نیز این‌همان می‌شوند و یک همان بزرگتر از همان موضوع یا همان محمول تشکیل می‌شود. این واحد جدید همان گزاره حملی است. در متافیزیک با این پرسش روبرو بودند که مناط حمل چیست، اما به هر حال معلوم بود که حمل، فعل، نسبت و رابطه خود مستقلاً وجود ندارد، بلکه در ضمن موضوع و محمول است که محقق می‌شود. در واقع، حمل، موضوع‌بودن موضوع و محمول‌بودن محمول و گزاره‌بودن گزاره بود. حمل جهت وحدت موضوع و محمول است و می‌دانستیم که وحدت ضمنی است و تحقق مستقل ندارد. وحدت مثل یک بازی است که میان موضوع و محمول در جریان است. ما بازیگران را می‌بینیم، متوجه اتفاقات فیمابینشان می‌شویم و بازی همین است؛ بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند.


علیرضا شفاه: وحدت بازی در بیرون از بازی قرارداد نمی‌شود، خود بازی‌کردن است که وحدت بازی را رقم می‌زند. شاهدش آنکه نمی‌توان با دفترچه راهنما دوچرخه‌سواری یا فوتبال یاد گرفت، اگرچه دفترچه‌های راهنما همواره چیزهای بسیاری دربارۀ بازی به ما می‌گویند. تجربۀ زیستۀ ما هم این گفته را تأیید می‌کند، چنانکه هیچ کدام از ما اینگونه دوچرخه‌سواری یا فوتبال یاد نگرفته‌ایم. ما به بازی افتاده‌ایم و بازی را یاد گرفته‌ایم، همان وقتی که داشتیم با بازی‌کردنمان بازی را نه تنها گرم می‌کردیم، بلکه اساساً زنده نگه می‌داشتیم.


محمدهادی محمودی: این که «بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند»، البته ارتباطی به این ندارد که بازی دوچرخه‌سواری یا فوتبال یا غیر از آن‌ها است. این نسبتی است که همواره در نسبت میان بازیگر به عنوان بازیگر و بازی به عنوان بازی برقرار است. منظور از بازی به عنوان بازی، آن است که بازی را به قواعدش ارجاع ندهیم؛ فوتبال قواعدی دارد که با دوچرخه‌سواری متفاوت است و به خاطر این قواعد متفاوت است که فوتبال فوتبال است و دوچرخه‌سواری دوچرخه‌سواری، با این همه، هر دو بازی بازی‌اند. بازی بودنِ بازی به چیست؟ ابتدائاً به نظر می‌رسد، صرفنظر از این که قواعد هر بازی چه هستند، بازی مجموعه قواعد است. البته ممکن است این قواعد به صلاحدید بازیگران تغییر‌ کنند، اما بازی همان بازی می‌ماند، حتی ممکن است بازی دیگر همان بازی نماند و بازی دیگری بشود، اما بازی می‌ماند. اما اگر «بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند» پس قاعده چیست و چه نقشی در بازی دارد؟ آیا بی‌توجهی به قاعده بازی را از بازی بودن نمی‌اندازد؟


علیرضا شفاه: به نظر می‌رسد در طرح مسئلۀ قاعده در بازی باید تجدید نظر کنیم. قاعده آن بیرون نیفتاده است، بلکه آن است که پیروی می‌شود. می‌توان گفت که پیروی از قاعده است که قاعده را قاعده می‌کند، اما باز به محض اینکه چنین بگوییم، گفته می‌شود «اگر قاعده مستقل از پیروی بازیگر نباشد، بازیگر با چه چیز روبرو است و از چه چیز پیروی می‌کند؟». به نظر می‌رسد ما با یک مشکل منطقی روبرو هستیم، اما این مشکل منطقی، پرسش اصلی ما را می‌پوشاند یا به انحراف می‌کشاند. آنچه باید پرسید این است که پیروی از قاعده اساساً چیست و چگونه ممکن است.ویتگنشتاین گفته است که «معنی کلمات نحوه به کار بردن آن‌ها است». فهم عرفی ما می‌گوید این جمله غلط است، چرا که این خود معنی کلمات است که نحوه درست یا غلط به کار بردن کلمات را به ما می‌گوید. به عبارت دیگر اگر معنی کلمات نحوه به کار بردن آن‌ها بود، دیگر هیچ کلمه‌ای غلط به کار برده نمی‌شد،  چرا که هر کاربردی معنای جدیدی برای آن درست می‌کرد. اما این نظر عرفی به همان اندازه که درست به نظر می‌رسد از بیان مقصود ویتگنشتاین عاجز است. «معنی کلمات نحوه به کار بردن آن‌ها است» طرحی از بازی در دل خود می‌پروراند. کلمات در کاری که می‌کنند معنا دارند، همانطور که بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند. مثلاً توپ فوتبال در بازی فوتبال است که کار می‌کند و هست، یعنی می‌چرخد، پاس‌کاری می‌شود و به سمت دروازه شلیک می شود، اما اگر بازی فوتبالی نبود توپ فوتبالی هم نبود.


امید شفیعی: اما توپ فوتبال سرگذشتی برای خودش دارد؛ وزنش کم و زیاد شده است، طرحش متنوع شده است، کارهایی که با آن می‌توان در بازی فوتبال کرد تغییر کرده است، بنابراین ما نمی‌توانیم معنای توپ فوتبال را معنایی محصل و جوهرین که گویی یک بار برای همیشه به وجود آمده است تلقی کنیم.


محمدهادی محمودی: دقیقاً همینطور است و طرح بازی قرار است همین‌ نکته را به ما یادآوری کند. ولی آیا این به آن معنا است که توپ فوتبال هر لحظه هر طوری می‌تواند باشد و بازی فوتبال هر شکلی می‌تواند داشته باشد؟ به قول تو، توپ فوتبال «سرگذشتی» دارد، این سرگذشت خود بازی فوتبال است. سرگذشت این توپ در بازی فوتبال رقم خورده است و همه تغییراتی که کرده است در بازی فوتبال بوده است. توپ فوتبال ممکن است تغییرات زیادی بکند، اما همواره توپ فوتبال است و تا فوتبال هست، توپ فوتبال هم هست و تا این هست آن هم هست، چون فوتبال و توپ فوتبال در نام و معنای هم مشارکت دارند.


علیرضا شفاه: این نکته مهمی است که می‌تواند وحدت بازی را به ما نشان بدهد. نمی‌توان دلبخواهی قواعد بازی را تغییر داد؛ اقتضائاتی هست که تغییرات را راهبری می‌کند. این اقتضائات اقتضائات خود بازی است. خود بازی برای اینکه بهتر بشود، بازی‌تر بشود، می‌طلبد که تغییراتی بکند.


امید شفیعی: ما معادل همین نکته را در موسیقی هم می‌بینیم. آیا موسیقی‌دان شدن آن است که ما بتوانیم آنچه می‌شنویم را درست با نت‌ها بنویسیم و نت‌های نوشته شده را درست بنوازیم؟ البته این مهم است، اما وقتی به موسیقی نزدیک‌تر شده‌ایم یا به بیان شما موسیقی ما موسیقی شده است که بتوانیم یک موسیقی خلق کنیم، خلقی که تازه باشد، اما همچنان موسیقی باشد، همانند تغییری که در قواعد بازی می‌دهیم و بازی را تازه می‌کند، اما همچنان همان بازی نگه می‌دارد. اوج این اتفاق در موسیقی وقتی می‌افتد که کسی بتواند بداهه‌نوازی کند.


محمدهادی محمودی: شاید حالا بتوانیم جمله آغازینمان را بهتر بفهمیم؛ «بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند». البته در این بازی‌کردن قواعدی در کار است، اما باز هم بازی‌کردن است که قاعده را قاعده می‌کند. منظور این نیست که قاعده‌ها دلبخواه بازیگران تعیین می‌شوند، بلکه ما از این جمله به سرآغاز قاعده‌ها نظر داریم. نقطه‌ی اتفاق قاعده‌ها در خود بازی است، نقطه‌ی اتفاق بازی و لحظۀ آغاز بازی هم در خود بازی است. البته در ادراک ما همواره چیزی همچون «لحظۀ قبل از بازی» لحاظ است که بازی از آن-‌جا شروع می‌شود، اما تقدیر چنین لحظه‌ای معمولاً به صورت پیش‌پاافتاده‌ای تاریخی فهم می‌شود، بدون اینکه پرسیده‌ شود که این چطور آن-جائی و چه نحوه تقدیر و تاریخی است. آنچه در این صورت پیش‌پاافتاده رها می‌شود پیگیری خود بازی تا لحظۀ آغازش است و آنچه به جای آن می‌نشیند تقدیر لحظۀ آغازی در آن بیرون است، بدون آنکه گفته شود این بیرون که حیات بازی را از اساس مورد تهدید قرار داده است چطور می‌تواند احیاکننده آن باشد.


محمد ملاعباسی: بیایید به نقطۀ آغاز یک قاعده در بازی توجه کنیم. این اتفاقی است که در سرگذشت هر بازی قابل پیگیری است. مثلاً از وقتی زین‌الدین زیدان در میانۀ میدان یار حریف را به نحوی خارق‌العاده دریبل می‌زند که قبل از او کسی نزده است، ما در فوتبال دریبل زیدانی داریم. سبک‌های بازی هم چنین نقطه‌آغازهایی دارند و همگی در دل خود بازی شکل گرفته‌اند. در این نقطه‌های آغاز همزمان هم وحدت بازی لحاظ شده است و هم امتداد آن و به این اعتبار می‌توان گفت وحدت و امتداد در بازی هم‌سرآغازند. اما هنوز بر من پوشیده است که این لحظه چطور چنین رویدادی را به صحنه می‌آورد؟


علیرضا شفاه: هم‌سرآغاز بودن وحدت و امتداد در بازی یعنی چه؟ ممکن است کسی به همان پیش‌پاافتادگی که هادی گفت، تصور کند که وحدت و امتداد در بازی دو چیزند که در لحظۀ رویداد قاعده به هم می‌رسند، مانند دوقلوهایی که از یک رحم بیرون می‌آیند. اما هم‌سرآغاز بودن این دو در بازی در واقع به معنی یکی بودن این دو در بازی است؛ وحدت در بازی همان امتداد در بازی است.می‌توان وحدت در بازی را مقابل وحدت شیء قرار داد. هر شیئی واحد است، توگویی یکبار برای همیشه به وجود آمده است و یک جا افتاده است. وحدت شیء اصولاً در برابر امتداد است، یعنی اگر قرار باشد خود شیء در طول زمان امتداد داشته باشد، تا زمانی که این امتداد در جریان است شیء شیء نشده است. این صورتبندی کلاسیک متافیزیک است. در متافیزیک گفته می‌شود «شیئیت الشیء بصورته»، صورت هم فعلیت دارد، حالت منتظره ندارد، به همین خاطر هم گفته‌اند که خداوند که وجود محض است صورت محض است  و فعلیت محض است و هیچ قوه و ماده‌ای در او راه ندارد. همانطور که می‌بینید ماده و امتداد با هم به گوش می‌آیند و در توضیح اینکه ماده چرا ماده است بعضی گفته‌اند «از آن رو که شرط امتداد در حمل است».در امتداد حرکت مد نظر است و طرح متافیزیک حرکت را عارض بر جوهرشیء می‌داند، یعنی در ذات شیء حرکت راه ندارد، اما در بازی وضع فرق می‌کند. حرکت نه تنها «در» بازی وجود دارد، بلکه ذات بازی را هم شکل می‌دهد، به شرط آن که از این ذات طرح متافیزیک از ذات و شیء و جوهر نشنویم، بلکه توجه داشته باشیم که این ذات خود «در بودن» است. وقتی می‌گوییم حرکت ذات بازی را شکل می‌دهد و از ذات «در بودن» را لحاظ کنیم، یعنی با حرکت است که ما در بازی هستیم، بلکه با حرکت است که بازی ذاتاً بازی می‌شود و به وحدت می‌رسد. این وحدت هم پیش از آنکه وحدت امور در بازی با هم باشد، وحدت بازی با خود بازی است، بازی‌بودنِ بازی است. باز هم باید همان جملۀ آغازین را تکرار کنیم که «بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند».


محمدهادی محمودی: وحدت شیء را می‌توان در برابر وحدت جمع و وحدت کل قرار داد. البته کسی که وحدت را پیگیری کند طرح متافیزیک از وحدت شیء را هم بازخوانی خواهد کرد تا مگر نسبت وحدت شیء و وحدت جمع با هم روشن شود، بلکه وحدت با خودش وحدت داشته باشد و وحدتِ وحدت در کار بیاید. با این همه، قبل از اینکه به این پیگیری دست بزنیم، می‌بینیم که طرح متافیزیک وحدت شیء را از وحدت جمع و وحدت کل متمایز کرده است.هیدگر جایی گفته است که فعل legein یونانی که لوگوس از آن مشتق است، در یونان باستان به معنای «جمع شدن» بوده است و اگرچه ما اکنون لوگوس را در برابر فوزیس که انشراح است می‌فهمیم، لوگوس و فوزیس در یونان باستان به یک معنا بوده‌اند. شاید این نسبتی داشته باشد با اینکه وحدت و امتداد یا وحدت و حرکت در بازی هم‌سرآغاز و هم‌معنا هستند. بازی سرآغاز جمع است، ما با بازی جمع می شویم، در بازی است که از اساس هستیم، هستیم با همۀ ماجراهایمان، در تاریخمان، هستیم در افقی که فرارویمان گشوده شده است، در حالی که خود صحنۀ رخداد این افقیم، رخدادی که تنها از راه ما است که ممکن است و بیرون از ما خاموش است، آنقدر خاموش که نه می‌توان گفت هست و نه می‌توان گفت نیست. ما از آن بیرون هیچ برآوردی نداریم، رخداد آن بیرون را برآورد می‌کند و در نسبت با ما قرار می‌دهد، بیرون از ما می‌کند، چنان که ما را ما می‌کند. بازی آنجا شروع می‌شود که ما توفیق مواجهه با امر از اساس برآوردناشده را می‌یابیم و «بیرون، ما، درون» اتفاق می افتد. در این جا که خودِ جا است و آغاز آن، ما با خودمان جمع می‌شویم، وحدت می‌یابیم و امتداد پیدا می‌کنیم. با این رخداد است که ما زنده و تازه می‌شویم.


علیرضا شفاه: اگر اتفاق بازی در بازی می‌افتد و با این اتفاق بازی تازه می‌شود، پس چرا درک ضمنی ما از بازی تکرار را به خاطر می‌آورد. در زبان روزمرۀ ما هم این نکته جلوه‌گر شده است، مثلاً پیچی که دنده‌هایش هرز شده‌اند در جایش بازی می‌کند، یعنی می‌چرخد، بی‌آنکه اتفاق تازه‌ای بیفتد، مثلاً به پیش یا پس برود. یا کسی که بی هدف تسبیحی در دستش می‌گرداند، با آن تسبیح بازی می‌کند، بدون آنکه قصد و غرضی را دنبال کند یا اتفاق تازه‌ای رخ بدهد. به نظر می‌رسد در این بازی، افقی باز نشده است و چیزی تازه نشده است، بلکه این بازی از اساس می‌گذارد همه‌ چیز سرجای خودشان بمانند، بدون اینکه حرکتی که آن بیرون در جریان است آن‌ها را با خود ببرد. مثل این است که حرکت زمان در دستان کسی که تسبیح در دستش می‌گرداند به تسبیح منتقل می‌شود تا او و دست او بتوانند آسوده بمانند، به خواب بروند و فراموش شوند. به همین خاطر نیست که بازی با غفلت و بی‌خبری و بی‌غرضی و ملال قرین شده است؟


محمدهادی محمودی: بهتر است سؤالمان را با توجه به راهی که آمدیم بازسازی کنیم. علیرضا تذکر می‌دهد که در بازی تکرار است و تکرار امور را ملال‌آور می‌کند، در حالی که ما در بازی امتداد و تازگی دیدیم. تازگی و ملال فرع امتداد و تکرارند. باید پرسید چطور امتداد و تکرار به هم می‌رسند و تازگی و ملال در هم ادغام می‌شوند؟


امید شفیعی: من می‌خواهم باز هم از هنر مدد بگیرم و کار استاد را با کار شاگرد مقایسه کنم. کیفیتی رازآلود در نحوه ارتقاء هنرجویان به استاد وجود دارد که همیشه فکر مرا به خودش مشغول کرده است. شاگرد در مدرسۀ هنر، از استاد سرمشق می‌گیرد و تلاش می‌کند تا مو به مو کار استاد را تکرار کند، تا آنجا که نتوان میان کار او و کار استاد فرق گذاشت. اینجا، یعنی درست همان جایی که تکرار به نهایت خویش رسیده است، هنرجو استاد شده است و از این به بعد کارش تازه است، حتی اگر ظاهراً هیچ نوآوری در کار نکند و رسمش همان رسم استاد و اسلافش باشد. در واقع، به نحوی غریب در هنر می‌فهمیم که امر تازه همان امر جدید نیست و اثر مکرر الزاماً تکراری نیست. اما اگرچه هر شاگردی چشم به دست استاد دارد و می‌خوهد پا جای پای او بگذارد، اما همه کس به این مقام نائل نمی‌شوند. همه کس نمی‌توانند تکرار را به نهایت برسانند تا آنجا که ضمن کارشان شاهد امر تازه باشند. می‌خواهم جرأت کنم و بگوییم بازی وقتی فراموشی و ملال به بار می‌آورد که به نهایت نرسیده است، به اصطلاح بازی نشده است.علافی که تسبیح را بی‌جهت در دستان خودش می‌چرخاند، چطور می‌تواند بگوید که هر بار کار قبلی را تکرار کرده است؟ معمولاً وقتی از کسانی که کاری را عادتاً بارها و مدام تکرار می‌کنند بخواهید که کارشان را تکرار کنند دچار لکنت می‌شوند. صاحب عادت همین که آگاهی را در کار تکرار وارد می‌کند کار به هم می‌خورد. می‌خواهم بگویم که معتاد صاحب کار خود نیست، او صرفاً خودش را کنار کشیده است و اجازه داده است که کاری انجام شود، اما استاد صاحب کار خود است. استاد در اثری که از خود برجا می‌گذارد لحاظ شده است، اما صاحب عادت اصولاً اثری از خود برجا نمی‌گذارد و در کاری که از او سر می‌زند لحاظ نشده است.


محمدهادی محمودی: امید می‌خواهد بگوید که صاحب عادت حقیقتاً کاری را تکرار نمی‌کند، بلکه این استاد است که می‌تواند تکرار کند. به بیان دیگر، صاحب عادت حقیقتاً بازی نمی‌کند، بلکه بازی می‌خورد، اما استاد بازیگر است. با این همه، من می‌خواهم باز مقاومت کنم و کار صاحب عادت را هم بازی بدانم، هر چند همانطور که امید می‌گوید صاحب عادت در آن بازی بازیگر نباشد. خوب است توجه کنیم که خود لفظ عادت به معنی تکرار و دور است و ما از لفظ بازی باز و دوباره را می‌شنویم. به علاوه درست است که به قول امید، استاد بر خلاف صاحب عادت در اثری که از خود برجا می‌گذارد لحاظ شده است، اما این لحاظ شدن هم به نحوی عجیب شبیه به همان کار صاحب عادت است، قبل از اینکه از او بخواهیم کار خود را آگاهانه تکرار کند. استاد در راه شاگردی تکرار را تمرین می‌کند تا آنجا که می‌تواند آن را به نهایت برساند، آیا این به آن معنی نیست که استاد هم خود را از کار کنار می‌کشد و اجازه می‌دهد تا کار جاری شود؟ هم استاد و هم صاحب عادت به نحوی بی‌خود اند و همین بی‌خودی است که کار هر دو را بازی می‌کند. پس شاید بتوانیم جمله آغازینمان را اصلاح کنیم و بگوییم «بازی بازی است» و دیگر هیچ. هیچ کس به ذات بازی راه ندارد مگر آن که خود را کنار می‌کشد و می‌گذارد بازی بازی باشد. این کنارکشیدن و اجازه‌دادن است که بازی را تازه می‌کند، این کنارکشیدن و اجازه‌دادن است که بازی را ملال‌آور می‌کند و نهایتاً این کنارکشیدن و اجازه‌دادن است که بازی را بازی می‌کند. همچنین می‌توانیم به همان جمله آغازین بازگردیم و بگوییم «بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند»، به شرطی که بدانیم بازی‌کردن کنار‌کشیدن و اجازه‌دادن است.


محمد ملاعباسی: نظر عجیبی است! چطور می‌توان چنین گفت؟! بازی‌کردن مراقبه و مراقبت است. کسی که در بازی است دائماً در حال سنجیدن وضع خود در نسبت با محیط و متعاقباً اتخاذ تصمیم مقتضی است. خطری در کار هست که نقش بازیگر در نسبت با آن تعریف می‌شود و بازیگر آن خطر را رصد می‌کند. به خصوص وقتی بازی گرم‌تر و جدی‌تر می‌شود که آن خطر پررنگ‌تر باشد، مثلاً خطر مرگ و زندگی باشد. اگر این خطر و آن رصد و مراقبت نباشد، چه فرقی بین بازیگر است با کسی که بیرون از بازی است. بالأخره ممکن است کسی بیرون از بازی باشد؛ آیا نمی‌توانیم بگوییم کسی که بیرون از بازی است هم خود را کنار کشیده است و اجازه داده است تا بازی بازی شود؟ اگر بگوییم بازی‌کردن کنارکشیدن و اجازه‌دادن است، آیا اساساً چیزی به عنوان بازی باقی می‌ماند؟


علیرضا شفاه: من با محمد موافقم که در بازی همواره خطر هست، اما هادی هم به درستی می‌گوید «بازی‌کردن کنارکشیدن و اجازه‌دادن است». بازیگر همواره با خطری در بازی است، مترصد رخداد خطری است. خطر چیست؟ خطر آن است که بازیگر از بازی یا بازی از بازیگر باز بماند. خطر آن است که بازی باشد بی‌آنکه او بازیگرش باشد، یا بازیگر باشد، در حالی که بازی از بازی‌بودن افتاده است و بی‌معنا و مسخره شده است. بازیگر بازی می‌کند تا بازی بازی باشد و بازی هست تا بازیگر بازیگر باشد. بازیگر است که اجازه داده است بازی بازی باشد و بازی است که اجازه داده است بازیگر بازیگر باشد. اجازه‌دادن همان پذیرفتن خطر از بُن و به استقبال آن رفتن است. خطر در این استقبال است که می‌بالد و آشکار می‌شود و بازیگر در آن اجازه دادن است که بازی را تازه می‌کند. این کار پهلوان است. پهلوان مترصد است تا خطر از بُن کجا است. کجا است که بازی و بازیگر از اساس در معرض خطرند و می‌توانند نباشند. آن‌جا مرز بازی است و پهلوان مرزبان است. پهلوان خود را به این مرز و کنار می‌کشد و به استقبال خطر از بُن می‌رود تا بازی بازی باشد. این اجازه‌دادن است.کسی که از بازی بیرون است، اجازه‌ای به بازی نداده است. مثلاً من اکنون از بازی درگیر بین جدایی‌طلبان باسک و دولت اسپانیا بیرونم، اما این به آن معنی نیست که من اجازه داده‌ام که این بازی بازی باشد. من اصولاً در بازی نبوده‌ام و بازی از وضع من تأثیری نپذیرفته است. پادشاهی که شازده‌کوچولو در راه سفر خود به زمین مشاهده کرد می‌پنداشت که خورشید با اجازۀ او طلوع و غروب می‌کند، هرچند این اجازه مقدورات طبیعی خورشید را رعایت کرده بود. اما عملاً این پادشاه خیال خام داشت و از بازی بیرون بود و در مقابل، این شازده‌کوچولو بود که نهایتاً موفق شد اجازه دهد خورشید خورشید باشد، وقتی که در انتهای سفر خود توانست مسئول باشد. اجازه‌دادن‌به‌بازی برعهده‌گرفتن مسئولیت بازی است و این با خطری که پهلوان در مرز بازی پذیرفته است هموار می‌شود. مرز بازی قاعدۀ بنیادین بازی است و همانطور که پیش از این گفتم خطری که در این مرز هست، خطر بی‌معنایی بازی است. پهلوان در آن مرز به استقبال این خطر می‌رود و بازی را بازی می‌کند. باز هم باید گفت «بازی کردن است که بازی را بازی می‌کند» و به یاد داشت پهلوان است که بازی می‌کند.پهلوان است که بازی را معنا می‌کند، به قیمت بی‌معناشدن خویش. ما بازیگرانِ در‌بازی‌افتاده همواره کژدارومریز بازی می‌کنیم، خودمان را بیرون از بازی حفظ می‌کنیم و سری هم در بازی می‌چرخانیم، ما بازی را چنان که خطیر است بازی نمی‌کنیم، با بازی بازی می‌کنیم و نعل وارونه می‌زنیم، اما پهلوان خویش را به پای احیای مقام بازیگر فدا می‌کند. مقام بازیگر همان مقامی است که مجوز حضور شخص پهلوان در بازی بوده است و پهلوان خویش را به احترام این مقام کنار می‌کشد، کنارکشیدن همان و در بازی‌ چونان بازیگر لحاظ شدن همان. غیر از پهلوان، هر که بازی می‌کند در مرزی که او کشیده است و مقامی که او اقامه کرده است قرار دارد. می‌توان گفت پهلوان شخص بازیگرش را فدای شخصیت بازیگر می‌کند. شخصیت بازیگر بازی‌کردن است؛ «بازی‌کردن است که بازی را بازی می‌کند».


عباسعلی منصوری: من باید اعتراف و اعتراضی بکنم. اعتراف کنم به اینکه از بحثی که در جریان است بیرون افتاده‌ام و نتوانستم آن را موضوع را پی بگیرم و اعتراض کنم که مگر شما همان موضوعی که در ابتدا طرح شد را پی گرفتید؟! هادی در ابتدا طرح مسئلۀ وحدت و جنس وحدت کرد و بازی را صرفاً به عنوان یک مثال پیش کشید، در حالی که ما آنقدر به این مثال پرداختیم که فراموش کردیم به بحث اصلیمان برگردیم. قرار بود گفتگوی ما دربارۀ وحدت و جنس وحدت باشد و ما از نسبت بین بازی و بازیگر و قاعده و امتداد و تکرار و تازگی و ملال و پهلوان سر درآوردیم. حیرانم که جمع چطور توانست یک مثال حاشیه‌ای را تا این حد بپروراند، بدون اینکه کس دیگری معترض شود، یا شاید این مثال و بحث پیرامونش حاشیه‌ای نبوده است و لازم است که من مروری دوباره داشته باشم؟ البته نمی‌دانم این اعتراضم بازی بحث را به هم می‌زند یا نه و البته نمی‌دانم من در این بازی بوده‌ام یا از آن برکنار مانده‌ام. اصولاً چه چیز گفتگوی ما را گفتگو می‌کند و ما را دور هم جمع می‌کند؟ وحدت گفتگوی ما به چیست، در حالی که به نظر می‌آید ما از موضوعات بسیاری سخن گفته‌ایم؟ وحدت و جنس وحدت هنوز برای من مسئلۀ طرح‌نشده‌ای است که من در آستانۀ آن مانده‌ام.

بازی زبان پهلوان
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
سرمقاله
اسرائیل و کابوس استقلال منطقه
آیا اردن، می‌تواند گام بعدی محور مقاومت برای تشکیل سازمان‌های ملی مستقل در منطقه باشد؟
محمدحسین تسخیری   
ایران تلاش برای شکل‌گیری سازمان‌های ملیِ باشخصیت را علی‌رغم تمام دشواری‌ها و ریسک‌هایش به عنوان راه نجات تمام کشورهای منطقه در پیش گرفته است. هر جبهۀ جدیدی که گشوده می‌شود، هر هسته جدیدی از مقاومت که در کشوری جدید، سربرمی‌آورد، تنها و تنها در این لحظه، یعنی لحظه‌ای که تبدیل به یک تشکیلات سازمان‌یافته و مسئولیت‌پذیر می‌شود، می‌تواند نویدبخش تولد یک ملت باشد و آن را نمایندگی کند.


سرمقاله
نام من، هیچ‌کس
جغرافیای مقاومت در محاصره افتاده است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
پول هنگفت انباشته در این کشورها به همراه سیاست مسالمت‌جوی دیکته‌شده، همۀ آن چیزی است که امکان رویاپردازی‌های توسعه را فراهم کرده و البته کار را برای کشوری چون ایران بسیار سخت نموده است؛ تصویر پاکیزۀ توسعه در این جغرافیا، در تقابل شدیدی با سیاست مقاومت از طرفی و در ادامۀ آن اقتصاد سیاسی تولیدی جمهوری اسلامی ایران است. جمهوری اسلامی که پس از انقلاب، جبهه‌ای تازه در منطقۀ آسیای غربی باز کرد و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس را در طرف کشورهای مرتجع و وابسته نشاند و خود داعیه‌دار استقلال و مبارزه با نیروهای غیرملی شد، حالا با چهره‌ای جدید از این کشورها روبه‌رو شده است. آن‌ها با شما نمی‌جنگند؛ می‌خواهند همکاری کنند؛ گویا از شما خواسته‌اند که نگاه تنگ‌نظرانۀ ژئوپلیتیک را به کناری نهید و جهان وسیع پر از فرصت را ببینید


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)