۱. با وفاق نباید جنگید. وفاق لحظهٔ تثبیت همهٔ معادلهها و نامعادلههای موجود در جامعه و سیاست است. از نظر ملی نوعی مصالحه بر سر «وضع موجود» از سوی دولت و مردم است و از نظر سیاست داخلی، هم نوعی مصالحه بر سر سهمخواهی فرساینده گروههای سیاسی است و هم نوعی ابهام در مورد موضع سیاسی است. با وفاق موضع سیاسی داشتن نیروی خود را از دست میدهد و از این میان کسانی که موضع سیاسی ندارند قدرت نسبی پیدا میکنند: این حتی طرحی از آزادی و عدالت نیز هست. مشروعیت یافتن منفعتخواهی (آزادی اقتصادی) و قدرت یافتن امر روزمره (آزادی اجتماعی) در برابر سیاست.از این همه میتوان فهمید که مخالفت با وفاق با سرعت مخالف را در موضع آشوبگر، سهمخواه و دشمن آزادی قرار خواهد داد.
با اینهمه نباید با وفاق جنگید نه به دلیل هزینههای زیادی که در این جنگ باید متحمل شد، بلکه به این دلیل که وفاق یک علت نیست بلکه یک معلول و یک دستاورد بینابینی است. دستاوردِ زد و خوردهای کم و بیش نامولدی که گروههای سیاسی را در ایران خسته کرده است. وفاق به رسمیت شناختن خستگی است. آنچه باید پشتسر گذاشته شود جان خستهٔ سیاست و ملال اجتماعی است نه سند اعلان و رسمیت بخشیدن به آن. جان سیاست کجا خسته شد و ملال را چگونه باید پشت سر گذاشت؟ سرزندگی کجا است؟
۲. شورمندی و امید و اراده دشمنان «وضع موجود» ما در ایران هستند. ایرانی که با ظهور خوشیمن و نابهنگام جنگ ۱۲ روزه مجبور شد تن خستهاش را با اراده و شوری ناگزیر بیامیزد و نیروهای فروخفته و سرخوردهاش را آزاد کند. اکنون آنها که منطق خستگی را به منطق مسلط سیاست و حکمرانی تبدیل کردهاند و هر شورمندی و ارادهمندی و شادی حقیقی را دوری از تدبیر و عقلانیت و مخالف صلاح ملت و حکومت تلقی میکنند، مجبورند مسیرهای بروز این شور و اراده را مسدود کنند و در این مسیر اگرچه بسیار پر تجربه هستند اینبار کار سختی در پیش دارند زیرا ناپایداری فزایندهٔ سیاست بینالمللی برای خستگانی که میخواهند به نظمهای از پیش موجود بینالمللی به جای نظم درونزای جامعهٔ خود تکیه کنند بسیار ناهموار و نامساعد است. تنها راه این ائتلاف سیاسی در ایران آن است که تا میتوانند جامعهٔ ایران را با تحقیر ارادهٔ فائقهاش در این جنگ، به نوعی تسلیم سوق دهند. این راهی ناهموار و پر هزینه است و مستلزم به خرج دادن مبالغ غیر مجازی وقاحت در منظر عمومی سیاست خواهد بود.
۳. هیچ بنبستی در کار نیست. اما سرکوبگر تحولخواهی و آرزوهای بلند ملت ایران باید از بنبستها پاسبانی کند. هر کجا معضلهای بروز میکند از ناترازی انرژی و آب تا تورم و تحریم، پاسبانانی آگاه و ناآگاه دارد. به صورت مشخص میتوان از سه جزء سرکوبگر تحولخواهی و ارادهمندی و نشاط ملی نام برد:
یکُم نگرشی که سیاست را به مدیریت تقلیل میدهد و زندگی را روزمره کردن چرخهٔ امور میپندارد و نه آمادگی برای مواجهه با حوادث و اتفاقات بدیع. زندگی در این نگرش چرخهای تکراری است و نه میدان تجربه و نه میدان مواجهه با آیندههای بدیع فردی، اجتماعی و تاریخی. اینها فقط میتوانند در پی اقوام و اجتماعات پیشرو و با تجارب عادی شده اقوام دیگر زندگی کنند و دشمنان ناآگاه شجاعتهای روحی و پاسبانان ناخودآگاه بنبستها هستند زیرا صرفا در چارچوب امکانات موجود حکمرانی میکنند. این نگرش احتیاجی به «ملت» ندارد بلکه سر و کارش با شهروندان پراکنده است و در تخاطبش با مردم آنها را به عنوان مردم روزمره در نظر میگیرد حتی استعدادها را بروکراتیزه میکند و چون اداره کردن چشمش را پر کرده نمیتواند به گسستها و تجارب حقیقی مردمانی که پیشاپیش اجزای زندگیشان در پلتفرمها و دفاتر ثبت نشده رو کند.
دوم نگرشی که تحرک سیاسی جامعه را ضد امنیت تفسیر میکند. این نگرش نادانسته و دانسته سیاست را از جامعه دریغ میکند و میدان حرکت سیاسی ایران را کم عمق میکند. زیرا مسایل و بحرانها را به پشت پرده میبرد و امیدی ندارد جامعه را در مسایل ملی شریک نماید. او هم به نوعی نگران بروز ارادههای خارج از محاسبهاش است. نگران است که مردم در مسیر تعامل با مسایلشان نظم موجود را تحتالشعاع قرار دهند. از همین رو است که پدیدار بدنام عادینمایی افراطی هر مساله و هر حادثهای ویژگی مشهور این نگرش در میان خاص و عام است. در این نگرش دوام بالاترین فضیلت است و تحول همواره تحتالشعاع این فضیلت تبدیل به حرکتهایی با سقف پرواز معین و تعریف شده میشود. مردم ایران در تخاطب و تعامل این نگرش مردمی اتمیزهاند که بهتر است مشغول کار و بار خود باشند با سرگرمیها و شادیهای کوچک و حتی درصد مشخص و قابل قبولی از فساد. زیرا هر چیز به دوام بیانجامد تا حدی فضیلت است.
سوم سیاست مزورانهای که آگاهانه مایل است از طریق تثبیت مدارهای نامولد قدرت اقتصادی و سیاسی بر کشور تسلط تام پیدا کند و خودش را به عنوان واقعیت در معادلات اداره و امنیت بگنجاند و تثبیت کند. این جریان نگرشی است که قدرت را به جاهطلبی و اقتصاد را به منافع فرو میکاهد. از حماقت نهاد علم و فساد استادان دانشگاه بهره میگیرد تا خودش را به عنوان «واقعیت» و «قانون طبیعی» مشروع کند و دانشگاه بروکراتیزه و استادان بیخرد نیز که بخشی از انحطاط اخیر علم در جهان معاصر هستند آن را مشروع مینمایند. (فساد علم به صورت تاریخی یاریگر جاهطلبی و منفعتطلبی بوده است و نهادهای علم در ایران نیز در این زمینه به جز برخی نقاط درخشان و مستثنا، وضع خوبی ندارند).
۴. هیچ بنبستی در کار نیست. میدان تحرک ایرانیان به واسطهٔ نیروی خطیر سیاستهای سترگ جمهوری اسلامی و ملت ایران گشوده شده است. پس از ۷ اکتبر و پس از حوادث پس از آن و پس از جنگ ۱۲ روزه تمام نقشههای جغرافیا دعوتگر ارادهٔ ملت ایران شدهاند. نوبت بازیگری ایرانیان رسیده و نباید این نوبت تاریخی را پس زد. پس از این بعید است نوبت بزرگ دیگری برای ما در کار باشد.
ایرانیان بابد برای جنگ خود متحد و آماده باشند. زندگی هیچگاه تا این پایه محتاج اراده ما نبوده است. جامعه ایران باید برای زندگی از نو آرایش جنگی بگیرد. ناترازیها را پشت سر بگذارد.
اینکه اصلاح کشاورزی و شیوههای آبیاری آن دهها سال معطل مانده یا ناترازی انرژی بیداد میکند، محصول مستقیم انحراف تاریخی اراده سیاسی در ایران است. زیرا در دهه هفتاد و هشتاد شمسی اراده سیاسی ایران که بسیار زنده و پویا بود به جای آنکه خود را با واقعیات جغرافیای سیاسی ایران تطبیق دهد و خود را برای جنگی مانند آنچه تجربه کردیم تجهیز کند، در تضاد منافع بربادرفته طبقه فرودست با حباب فانتزیها و رویاهای طبقه متوسط فرسایشی جبرانناپذیر یافت. فرسایشی که زمینهٔ قدرت یافتن تمام نیروهای ضد اجتماعی و ضد سیاسی را مهیا کرد. سال ۸۸ اوج این منازعه غمبار اراده سیاسی در ایران بود. در یک تحلیل مجزا میتوان نشان داد که آن اتفاقات تا اندازه زیادی به نقصهایی ذاتی در اراده سیاسی ما باز میگشت. اما اکنون آن دوران سپری شده است. ما در دوران پس از ۷ اکتبر دوباره به صحنه سیاست داخلی ایران دعوت شدهایم. جنگ تحمیلی ۱۲ روزه تاریخ سیاست در ایران را دوباره با نهیبی ناگزیر بیدار کرده است. اکنون اراده جامعه ایران از نو فراخوان شده است تا سیاست داخلی تازهای بسازد: صف آرایی ارادهٔ مولد قدرت ملی. هیچوقت تا این اندازه برای زندگی به جنگ فرا خوانده نشده بودیم. هیچگاه تا این حد تا آستانه تاسیس یک اتحاد ارادهمند ملی پیش نرفته بودیم.
نیروهای ضد اتحاد و مدارهای سرکوبگر اراده اجتماعی در کار اند اما مسیر این حرکت سیاسی با تاکید بر «اتحاد ارادهمند» ایرانیان گشوده میشود. هر مبارزهای با این نیروها نه در چارچوب آسیبشناسی منفعلانه حرکت آنها بلکه با سرسختی در برداشتن گامهای آبادانیساز و قدرتساز ممکن خواهد شد. این اراده باید اتحادی فعال و رو به آینده باشد و از این رو نباید با وفاق جنگید.
* این سرمقاله در شماره اول نشریه کرانه در تاریخ چهارم مرداد به چاپ رسیده است.