هرچه جنگ طولانیتر شود و هرچه این زمان طولانی بحرانیتر باشد، سازمان پشت جبهه اهمیت بیشتری پیدا میکند. وقتی عملیاتهای نظامی نمیتوانند معنای سیاسی جنگ را پیش ببرند و پیروزی را در کوتاهمدت احراز کنند، دولتها و سازمان سیاست داخلی کشورها و ارادههای پشت جبهه اهمیتی دوچندان پیدا میکند. اکنون باید پرسید آیا دولت جمهوری اسلامی ایران و دیگر نهادهای سازماندهنده امکانات کشور، کارآمدی لازم برای ایجاد ارادۀ سیاسی متناسب با نبردی که پیش رو داریم را دارند؟
حاج صادق امیدزاده، معاون اطلاعات نیروی قدس سپاه پاسداران در حملۀ اسرائیل به دمشق به شهادت رسید. در روزهای اخیر و تا پیش از نوشتهشدن این سرمقاله، این آخرین ضربه از ضربات متوالی و دردناکی است که ایرانیان از رژیم اسرائیل در جنگ غزه خوردهاند. در این جنگ ضربههای دردناک کارکردهای متفاوتی دارند. ایران نیز متقابلاً ضربههای دردناکی به رژیم اشغالگر و نیز به آمریکا و انگلستان وارد کرده است. اما این ضربهها اهداف متفاوتی را پیگیری میکنند.
ایران در این جنگ یک هدف دارد و آن رسیدن به یک آتشبس فعال است. آتشبسی که منتهی به سازش پایدار میان اعراب و دیگر کشورهای اسلامی با اسرائیل نشود. چنین آتشبسی برای اسرائیل کشنده خواهد بود. ضربههای دردناک ایران به آمریکا و اسرائیل همین هدف را دنبال میکند؛ ایران میخواهد تنش فزایندهای را که اسرائیل تولید میکند، متوقف کند. اما این امر، نیازمند زدن ضربهای چنان دردناک است که افزایش تنشها در محاسبات دشمن، ارزندگی خود را از دست بدهد. «این ضربه کدام است؟» این مهمترین پرسش این روزهای تصمیمگیران نظامی و سیاسی ایران است. اگر چنین ضربهای وجود داشت میتوانست تنها راه نجات رژیم را که افزایش تنشها تا سرحد جنگی بزرگ است، مسدود کند و او را به آتشبسی هرقدر دردناک بکشاند. اما ترور مقامات بلندپایه ایران و حزبالله لبنان در چند روز اخیر و گارد تهاجمی اسرائیل بهسمت لبنان نشان داد که چنین ضربهای هنوز اجرا یا شاید حتی کشف نشده است.
اما ضربههای دردناک دشمن به مقاومت معنای دیگری دارد. در اینجا ما با دو جناح در جبهۀ دشمن روبهرو هستیم که هریک ماجرای متفاوت اما در همتنیدهای را دنبال میکنند و لذا هرکدام نسبت متفاوتی با ضربات دردناک به مقاومت دارند. یکی جناح اصلی اسرائیل به سرکردگی نتانیاهو است و دیگری آمریکا و مؤتلفینش در اسرائیل. سود آمریکاییها از ضربات اولاً بازداشتن ایران و لبنان از مداخلۀ شدیدتر در جنگ و ثانیاً مذاکرات هرچه نامتوازنتر در لحظۀ آتشبس است بهطوریکه طرح آتشبس هر چه مستقیمتر منجر به صلحی پایدار بین کشورهای منطقه با رژیم اسرائیل شود.
اما آنچه حاکم شیطانصفت اسرائیل دنبال میکند، جلوگیری از وقوع آتشبس، با بالا نگهداشتن ضربان جنگ بهوسیلۀ ضربات دردناکی است که طرفین به هم وارد میکنند؛ در واقع این جناح حتی از ضربات دردناکی که ایران به اسرائیل میزند نیز تغذیه میکند. این ضربات پیشنهاد توقف جنگ از سوی طرفداران آتشبس در جبهۀ دشمن را نزد آن جبهه ناموجه میکند و به آنها اعلام میکند که هنوز میتوان پیشروی کرد و نقطۀ کنونی، نقطه توازن و آتشبس نیست. این بههمزدن موازنه میکوشد تنش را تا نقطۀ بروز یک جنگ، طولانی و فزاینده کند.
این سیاست وقتی در امتناع محور مقاومت از وقوع جنگ بزرگ ضرب میشود، کیفیت مشخصی از زمان در ساحت سیاست برای ما میسازد. ما با زمانی روبهرو هستیم که اگرچه در بازههایی، نبضی بسیار دردناک دارد، اما پایانش ناپیدا است؛ تا جایی که به نظر میرسد میتواند بسیار طولانی باشد. یعنی ما در شرایطی هستیم که نه آمریکا نه اسرائیل و نه مقاومت، توان آن را ندارد تا ضربهای چنان شدید و نامنتظره به صحنه بزند که جنگ را وارد مرحله پایانبندی کند (بارزترین مثال این عملیات، پایان جنگ جهانی دوم با حملۀ هستهای به ژاپن و بمباران مرگبار درسدن است). همۀ اطراف جنگ درک کاملی از کیفیت این زمان دردناک و طولانی دارند و اکنون از خود میپرسند «این بازۀ زمانی تازه چه الزاماتی دارد و چه تغییری در جبهههای سیاسی و نظامی اعمال میکند؟».
هرچه جنگ طولانیتر شود و هرچه این زمان طولانی بحرانیتر باشد، سازمان پشت جبهه اهمیت بیشتری پیدا میکند. وقتی عملیاتهای نظامی نمیتوانند معنای سیاسی جنگ را پیش ببرند و پیروزی را در کوتاهمدت احراز کنند، دولتها و سازمان سیاست داخلی کشورها و ارادههای پشت جبهه اهمیتی دوچندان پیدا میکند. اکنون باید پرسید آیا دولت جمهوری اسلامی ایران و دیگر نهادهای سازماندهنده امکانات کشور، کارآمدی لازم برای ایجاد ارادۀ سیاسی متناسب با نبردی که پیش رو داریم را دارند؟ آیا دولت طرح مدون و از آن مهمتر سازمانی از ارادههای منسجم برای حضور در جنگ اقتصادیای که سالها است درگیر آن هستیم، دست و پا کرده است؟ نیروی جنگ اقتصادی، -امروز که جنگ به مراحل طولانی خود رسیده- بیش از هر زمانی باید حقیقتا در قامت یک جنگ دیده شود. اما به نظر میرسد خمودگی و روزمرگی نهتنها دولت را فراگرفته بلکه دیگر نهادهای حاکمیتی ایران هم توان تشکیل یک جبهه جنگی واقعی را ندارد. دولت اگر نگوییم زمینگیر شده در مواجهه با اصطکاک زمین زیر پایش، کُند و حتی تا حدی روزمره شده است. حتی در انتخابات پیش روی قوه مقننه نیز معلوم نیست چه نیروی سیاسیای بنا است چه تغییری در این وضع ایجاد کند. همه چیز در داخل به شکل یک تعادل کند و کمحرکت درآمده و اذهان کند و دستهای کندتر توان تغییر کیفی در صحنه ندارند. این صحنه بیشک باید متحول شود و نه آنکه بهبود یابد. تحولی که از سازماندهی و اجتماع ارادهها ایجاد میشود و آنکه در هنگامه نبرد به خواب رود با لگد دشمن بیدار خواهد شد.