وجود داعش از لزوم توجه به «فرم سیاست» میگوید
تکفیر، تفکری آشنا در سپهر فکری و فرهنگی اسلام است. سالهاست، ظهور جریانی را که در پیوند با فهمی انحصاری از سنت پیغمبر، دعاوی خلوصخواهانهای دربارۀ «امر الهی» و «امر دینی» دارد و از همین رهگذر، تقریبا هیچ یک از نحلههای اسلامی را برنمیتابد؛ دریافتهایم. ریشهها و زمینههای کلامی-تاریخی ظهور این نحله در سپهر اندیشۀ اسلامی، حالا دیگر بسیار آشنا و شناخته شده است. میدانیم که فیالمثل، تکفیریگری سابقهای طول و دراز دارد و آنگونه که تصور میشود، انگارهای مدرن نیست. میدانیم که در سویۀ کلامی، تبار تکفیر را میتوان به خوارج بازگرداند که با انگارۀ مرکزی «بدعت»، هرگونه کنش معطوف به «امر حادثی» را انحراف از اصول و شرکتِ شرکآلود در «تدبیر الهی» تلقی میکردند و به این ترتیب، با حوادث پیرامون خود، همواره صرفا از موضعی سلبی مواجه میشدند و نیز میدانیم که میتوان این تبار را در اشاعره نیز دنبال کرد، آنجا که آنها مواجهۀ عقلایی و استوار بر ادراک حادثی (نه همچون امری داده شده) از جهان را نفی میکردند و با ایستادن سفت و سخت بر «نقل»، عملا بسیاری از «مستحدثات» را بیرون از دایرۀ شرع و بلکه مترادف با «شرّ» میپنداشتند. فقه تکفیریها بهمثابۀ «میزان عمل» در میان گروههای تکفیری نیز برای ما به هیچ وجه ناشناخته نیست. جریان فقه تکفیری، از «ابن تیمیه» تا «محمدبن عبدالوهاب»، جریان شناختهشدهای در میان مشارب فقهی متفاوت اسلامی است. آموزههای مکتوب آن و اصول روششناختی آن همه و همه در دست ماست. حتی سخن گفتن از نسبت آموزۀ تکفیر با تفکر وهابی و پیوند آن با مدارس مذهبی آلسعود نیز تکرار مکررات است. در واقع میتوان اینگونه گفت که امروزه مستندات کلامی، دینی، تاریخی و سیاسی ما دربارۀ تبار گروههای تکفیری و سنت «تکفیریگری»، انبوه و دانش ما دربارۀ آنها بسیار است. اما با اینهمه، چرا وقتی به ناگاه، گروهی همچون داعش به عنوان گروهی تکفیری در عراق و سوریه سربرمیآورد و خودی نشان میدهد؛ حتی ما نیز با این حجم از دانش و اطلاعات دربارۀ این افراد و پیشینه و تبار فکری و دینی اینها، تا این اندازه شگفتزده میشویم و این پدیده همانقدر برای ما عجیب است که برای اروپاییها و آمریکاییها رعبآور است؟ به واقع چرا هر اندازه که دربارۀ داعش، با اتکای به دانش خودمان از گروههای تکفیری میگوییم و مینویسیم، باز هم از غرابت داعش برای ما کاسته نمیشود؟ چرا وقتی که میخوانیم که تبار «ابوبکر البغدادی» را اصحاب جریانشناسی فکری، به ابن تیمیه میرسانند؛ باور میکنیم که این قیاس، چیز چندان مهم و زیادی دربارۀ داعش به ما نمیگوید؟ این چه نیروی مازاد و مضاعفی در داعش است که از قرار گرفتن آن ذیل همۀ طبقهبندیهای شناختهشده از آموزۀ تکفیر میگریزد؟ چرا هیچ یک از طبقهبندیهای نظری موجود، امروز دیگر نمیتواند ما را به واقعیتِ داعش -و تکفیریگری پس از داعش- نزدیک کند؟ به بیان دیگر، پس از داعش، تکفیریگری، چه وضعی پیدا کرده است که ادراک آن، از ما دور و دورتر شده است؟ به نظر میرسد این نیروی گریزنده و مازاد، همان نیروی فعل و کنش و نیروی «واقعیت» است.
تکفیریگری، وقتی به عمل گرفته میشود و از خلال کنش، به حرف میآید، دیگر یک نحلۀ فکری و یک طبقه بندی نظری نیست. نمیخواهم بگویم که این طبقه بندیها در جای خود، بیاعتبارند و یا اینکه در موقعیت بیرون از عمل، هیچ مناقشۀ نظری دربارۀ آنها نمیشود داشت؛ آنچه میگویم این است که به محض اینکه آموزهی تکفیر، به آزمون واقعیت گذارده میشود، مسئلۀ اصلی نسبت سنجی آموزۀ تکفیر با امکانهای واقعیت است. اینجاست که رهیافت نظری، جز تا جایی که رهیافتی در قبال «واقعیت» باشد؛ چندان به کار نمیآید. اما چگونه میتوان یک رهیافت نظری، به «واقعیت» داشت؟ رهیافت نظری به واقعیت، چگونه رهیافتی است؟ چگونه میتوان به شیوۀ نظری، به واقعیت داعش نزدیک شد؟ آنهم در شرایطی که رهیافتهای نظری گوناگون (از جریانشناسی فکری-تاریخی، تا آموزههای کلامی- فقهی) چیز چندانی دربارۀ واقعیت داعش به ما نمیگویند؟
به باور من، نزدیک ترین رهیافت نظری به واقعیت، اندیشیدن دربارۀ «فرم» است. با تأمل در باب «فرم واقعیت» است که ما دربارهی واقعیت - از همان حیث که واقعی است- اندیشیده ایم. و گامی عملی در فهم واقعیت و امکانهای پیش روی پدیدههای واقعی برداشتهایم. از همین روست که به باور من برای فهم داعش، فراتر از هرگونه سنخشناسی کلامی- جریانشناختی و تاریخی - فقهی، این تمرکز بر خودِ واقعیت، و نحوۀ تقرر واقعیت داعش از دریچۀ تمرکز بر «فرم» داعش است که راهگشا خواهد بود.
اینکه داعش امروز برای همۀ مردم دنیا - کم و بیش- همچون تجسم «امر غریب» است؛ بیش از آنکه واجد معنایی دربارۀ تبار تکفیری داعش و مثلا دور بودن آن از فرهنگ مدرن باشد، به مسئلهای دربارۀ «فرم داعش» باز میگردد. به بیان دیگر، پس از ظهور «امر داعش»، تکفیریگری، بیش از هر چیز، پرسشی دربارۀ فرم است. بیهوده نیست که پس از ظهور داعش، بیش از آنکه نگاهها متوجه آموزههای عقیدتی این گروه و صدق و کذب آن باشد؛ این شیوۀ عمل داعش در پیجویی مقاصدش بود که بسیار پرسشبرانگیز و البته خوفآور مینمود. جهان امروز، کشتار برای کسب قدرت را میفهمید، اما عمومی، همگانی، بی مرز بودن و از همه مهمتر «بی دولت بودن» ماشین کشتار برایش بسیار غریبه و رعبآور مینمود. مولفههایی که جملگی بیش از آنکه به نظام صدقی- ارزشی داعش و آموزۀ تاریخی تکفیر، بازگردد؛ به فرم سیاست داعشی اشاره دارد.
وقتی که از «فرم سیاست» سخن میگوییم، میخواهیم از واقعیت قدرت سخن بگوییم. مسئلۀ «فرم»، در میانۀ نسبت «معنا» و «واقعیت» طرح میشود. پرسش از فرم، پرسش از معناست تا جایی که واقعیت دارد. به بیان دیگر، پرسش از فرم، پرسش از نحوۀ معنادار بودن چیزها و نحوۀ واقعی بودن آنهاست. مواجهۀ معنادار با امکاهای واقعیت، صرفا از خلال تمسک به یک «فرم» است که میسر میشود. مشارکت در واقعیت نیز تنها تا جایی ممکن است که ما نسبت واقعیت با فرم، و اینکه همواره، با واقعیت تنها از دریچۀ فرم، مواجه هستیم را دریابیم. اینچنین است که هر آموزهای که «صورتی» ندارد - هرچقدر هم که واجد حقیقت باشد- معنایی را در واقعیت، منتقل نمیکند. «فرم»، واسطهای است که «معنا» را به واقعیت، آورده و نیز باعث میشود تا «واقعیت»، همچون یک پدیدۀ معنادار، به بیان درآید. فرمدار بودن واقعیت است که باعث میشود ما بتوانیم دربارۀ معنای واقعیت، سخن بگوییم و در واقعیت مشارکت کنیم. درک معنای واقعیت، همواره از دریچه درک فرم واقعیت، ممکن است. همواره با التفات به واقعیت، و فرم خاص آن است که میتوانیم واقعیت را آنگونه که هست دریابیم و دربارۀ واقعیت، سخن بگوییم و در واقعیت، مشارکت کنیم. فرمِ واقعیت، واقعیت را معنادار میکند و امکان تحقق واقعی یک ایده و معنا را فراهم میآورد.
از آنجا که «قدرت»، سویۀ معنادار سیاست است، پیوستار «معنا» و «واقعیت»، دربارۀ سیاست، به نسبت «قدرت» با «واقعیت»، تأویل میشود. معنای سیاست جز با تأمل در معنای خطر کردن و اِعمال قدرت یا ایستادن در برابر قدرت به دست نمیآید. قدرت، واقعیت سیاست است و این یعنی فرم سیاست، لحظۀ تجلی واقعی قدرت است. فرم سیاست، جایی است که قدرت، خود را به شکلی واقعی، نمایان میکند. جایی است که قدرت آشکار میشود. لجام میزند و مهار میشود. سیاست، لحظهای است که قدرتمند بودن واقعیت، خود را در پیوند با واقعیت جاری، آشکار میکند. و در اینجاست که ما با یک صورتِ قدرتمند مواجهیم.
در لحظۀ سیاست است که ما قدرتمند بودن واقعیت، و اینکه باید برای پاییدن، در واقعیت، و با واقعیت، و بر واقعیت، «سیاست کرد» را درمییابیم. سیاست کردن با واقعیت، یعنی مشارکت در واقعیت، و قدرتمند بودن و پایدار بودن در واقعیت، لاجرم با درافکندن فرمی برای واقعیت، ممکن میشود.
دولت اسلامی عراق و شام (داعش)، بیتردید، پدیدهای «واقعی» است. تا اندازهای نیز قدرت دارد. قدرت او دستکم تا آنجا هست که رفتارهایش به «صدر اخبار» بنشیند. اما همین واقعی بودن آن است که محل پرسش است. پرسش از چگونگی قدرت داعش است. داعش، چگونه میتواند واقعیت و قدرت داشته باشد؟ چگونه چنین چیزی ممکن است که در سپهر واقعیت اکنون، پدیدهای «غریب»، همچون داعش نیز واقعی باشد؟ اگر داعش، قدرتمند است پس چرا «غریب» است. چگونه «امر غریب» میتواند قدرتمند باشد؟ این پرسشی است که پاسخ دادن به آن، مستلزم اندیشیدن به «معنای قدرت داعش» است. پرسش از معنا و واقعیتِ قدرت، پرسش از «فرم»ِسیاست است.
فهم این موضوع دشوار نیست که خلافتی که امروز «البغدادی» سودای آن را دارد؛ تقریبا هیچ نسبتی با معنای خلافت در صدر اسلام ندارد. خلافت البغدادی، هرگز آن درجهای از معناداری و واقعیتی را که خلافت عباسیان در عصر خود داشت را در این عصر ندارد. اما بیتردید، اینکه البغدادی، امروز و در قرن بیست و یکم از «خلافت» سخن گفته است را نباید نادیده انگاشت و از کنارش به راحتی گذشت. سخن گفتن از «خلافت» در نسبت با امکانهای واقعیت عصر ما، چیزی شنیدنی دربارۀ معنای قدرت و واقعیت داعش به ما میگوید. دقیقهای که باید با نشان دادن «فرم سیاست» داعش، در صدد آشکار کردن آن برآمد/
امروز، سه خبر - تقریبا پایاپای - در صدر اخبار رسانههای جهان قرار دارند. خبر نخست، مذاکرات هستهای ایران و شش قدرت بزرگ جهانی است. خبر دوم، ستیزهجوییهای داعش در عراق و سوریه است. و خبر سوم، به حملات عربستان صعودی به یمن بازمیگردد. این یعنی، جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، و داعش، هریک توانسته اند، در نسبت با واقعیت، معنای خود را داشته باشند و به مثابه واقعیت های معنادار شنیده شوند. اما آیا این به معنای آن است که «ایران»، «عربستان» و «داعش»، هرسه به یک میزان، و به یک نحو، «واقعیت» و «قدرت» دارند؟ آنچه هرسه نیرو را «خبرساز» کرده است؛ وجود شِمایی از «ایستادگی» آنهاست. عربستان، در برابر یمن ایستاده است. ایران، در برابر شش قدرت بزرگ جهانی و داعش نیز ظاهرا در برابر تعدی به قلمروی خودخواندۀ خلافتش ایستادگی میکند. آیا این سه ژست مقاومت، به یک میزان، واقعیت و قدرت دارند؟ بر اساس آنچه که گفته شد، به نظر میرسد تفاوتگذاری میان این سه چهرۀ مقاومت، تنها از خلال تمرکز بر «فرم سیاست» این سه نیرو و پیوند «قدرت» و «واقعیت»، در شماتیک هریک از آنها میسر میشود. و صد البته که این یک تمایزگذاری ضروری و راهبردی برای صیانت از «جبهۀ مقاومت» با محوریت جمهوری اسلامی نیز خواهد بود.