وضعیتی که در آن هستیم، برخلاف تمام توسلات به واقعیت، وضعیت آشنایی ما با ضعفمان نیست. آیا ما با ضعف خود مواجه شدهایم و تحت فشار نپذیرفتن آن قرار گرفتهایم؟ آیا برای ما این یک حقیقت شرمآور است که ضعیفیم؟ اگر اینگونه است، راه برای پیدا کردن در پشتی باز است. برای عبور از دماغههای ناممکنی که ما را در همین صحنه عینی، در همین زندگی واقعی، کامیاب میکند.
ایران روزهای سختی را سپری میکند. روزهایی که تلخکامی آن، شاید از یاد هیچ کس نرود. اما این تلخی حاصل چیست؟ عموم مسئولین کشوری و کارشناسان سیاسی، صرفنظر از گرایشات متنوعشان، برای پاسخ به این سوال، به واقعیت پناه میبرند. واقعیتی که معلوم نیست چرا میتواند تلخکامی ما را توضیح دهد. آنها درباره عقبماندگی فناورانه ما حرف میزنند. درباره اینکه در نبرد نظامی و در حل مسائل مدنی دچار مشکلاتی هستیم که خودمان نمیتوانیم از عهده حل آنها برآییم. ناترازیهای ما چه در برق باشد و چه در سلاح، همگی بیانگر ناتوانی نسبی ما در برابر دشمن است. در صحنه نظامی این شیوه حرفزدن، منجر به انفعال و تسلیم و در صحنه مدنی، منجر به بازشدن درهای واردات کالا و خدمات خارجی میشود. مذاکرات چه مذاکرات آتشبس باشد چه مذاکرات رفع تحریم، همگی از این ناحیه موجه شدهاند که ما عقبماندهایم و چارهای جز این نداریم که دیگران به داد ما برسند.
نیروهای متعهد به جمهوری اسلامی ایران، همانها که از این وضعیت ملول و ناراضی هستند، همانها که آرزو میکردند میتوانستند در نبردی نظامی، خود را فدا کنند تا با این صحنه مواجه نشوند، امروز با یک پرسش مواجهند: امکان مقاومت در برابر چنین وضعی از کجا ظهور میکند؟ چطور ممکن است در برابر این گزاره فراگیر، مقاومت کنیم که «دیگر همه چیز تمام شده و باید کرنش کرد»؟ آنهم در شرایطی که نهتنها دشمن این جمله را با شور و شعفی بیسابقه به زبان آورده است بلکه شرایط داخلی ما بهگونهای پیش میرود که همه شخصیتها و جریانات سیاسی حتی کارشناسان غیرغربگرا نیز، با توسل به واقعیتهای میدانی ما را به این گزاره رهنمون میکنند.
ما پیش از اینکه با این وضع تلخ، در شکل اقتصادی-سیاسیاش مواجه شویم، به شکل عریانتری در شکل نظامی آن مواجه شده بودیم. مواجههای که برخلاف مواجهه اخیر نظامیمان با رژیم صهیونیستی، یک مواجهه تمامعیار و مردمی بود: جنگ با صدام. وقتی صدام به ایران حمله کرد، همین سوالها را میشد پرسید. روزهای جنگ هر چقدر جلوتر میرفت، این سوال را جدیتر میشد پرسید که آیا میتوان مقاومت کرد؟ ما نه از حیث پشتیبانی مالی نه از حیث فناوریهای نظامی و اطلاعاتی، با عراق قابل مقایسه نبودیم و اسطورههایی نظیر F-14 های ایران در مقایسه با کلیت ناترازی مالی و تسلیحاتی ایران و عراق، مزیت بزرگی محسوب نمیشد. آنجا چه چیزی ورق را برگرداند؟ آیا ما توانستیم بر این ناترازی فائق بیاییم؟ آیا توانستیم در رقابتهای قدرتهای بزرگ، آنگونه که در رقابت هند و پاکستان مرسوم است، موازنهای فناورانه با دشمن خود داشته باشیم؟ پس آن توفیقات عینی، آن پیروزیهای غیرقابل انکار، از کجا ناشی شد؟
نبرد نظامی برای ما، یک درب پشتی داشت. طلب اینکه من باید «به هر ترتیبی» که شده، بر دشمن پیروز شوم. عبارت «به هر ترتیبی» آنقدر از ایمان گویندگانش لبریز میشد که اجازه نمیداد ترتیبات غلبه بر دشمن، محدود به شیوههایی بماند که همه میشناسند. شیوههایی که راه غلبه در آنها، بهشکل طبیعی مسدود بود. این تجربۀ ما و تمام همرزمان ما در طول تاریخ و جغرافیای مقاومت بوده است. با این حال، ما تجربۀ چندان موفقی در اقتصاد و سیاست جمهوری اسلامی نداریم که متکی بر چنین ارادهای باشد. گویا تفاوتی تعیینکننده، بین این دو صحنه را خطکشی کرده است: مواجهه با ضعف!
در طول ۴۵سال عزم ملت ایران برای مستقلبودن، همواره داستان جنگ و زندگی، از همدیگر سوا بوده است. ما برای ایران اسلامی جان دادهایم در حالی که معلوم نبوده است به چه بهایی زندگی میکنیم؟ اینجا نقطه تمایز است: منابعی که بیحدوحصر میتوانستهاند مصرف شوند، به ما اجازه ندادهاند تا ضعفمان را نظاره کنیم. درست برخلاف مواجههای که با ارتش صدام داشتیم. برای ما واضح بود که آنجا ضعیفیم و البته برای ما قابل قبول نبود که ضعیف باشیم. ادغام این دو گزاره، دربهای پشتی را باز کرد. راههایی برای جنگیدن که اصرار بر پیروزی داشت ولی اصراری بر رفع ناترازی نداشت. آیا ما در اقتصاد و سیاست با چنین گزارهای مواجه شدهایم؟ واضح است که نه. ما همچنان تصور میکنیم قدرت اقتصادی، نسبت مستقیمی با قابلیتهای طبیعی یک کشور نظیر منابع نفت و گاز و معادنش دارد. درست به همین دلیل است که ضعف اقتصادیمان را به رسمیت نمیشناسیم بلکه آن را در سایه شیوههای مسرفانهتر کشورهای حاشیۀ خلیجفارس، نظاره میکنیم و با خود میگوییم: چرا ما نباید مثل این کشورها، مرفه باشیم؟ همچنین است ضعف سیاسیمان که زیر قاب گفتارهای فرهنگی و اخیرا امنیتی، پوشانده میشود تا حدی که گویا اساسا انسجام و وحدت ملی در ایران، پیشفرضی از پیش موجود است که گروههای ماجراجو آن را دستمالی میکنند و به خطر میاندازند.
کشوری که ضعف خود را واقعا ببیند، صرفنظر از اینکه بخواهد مقاومت کند یا نه، بهنحو عاجلی تصمیم خودش را میگیرد. برای ژاپن در لحظه بمب، این تصمیم، تصمیم تسلیم بود و برای ما در لحظه تجاوز صدام، تصمیمی برای بیرونراندن او. وضعیتی که در آن هستیم، برخلاف تمام توسلات به واقعیت، وضعیت آشنایی ما با ضعفمان نیست. آیا ما با ضعف خود مواجه شدهایم و تحت فشار نپذیرفتن آن قرار گرفتهایم؟ آیا برای ما این یک حقیقت شرمآور است که ضعیفیم؟ اگر اینگونه است، راه برای پیدا کردن در پشتی باز است. برای عبور از دماغههای ناممکنی که ما را در همین صحنه عینی، در همین زندگی واقعی، کامیاب میکند.
در تمام طول این دو سال، مخصوصا از زمانی که ورق جنگ به ضرر محور مقاومت برگشت، در حالی که ما در سیاست داخلیمان، در حال شنیدن سخنرانیها، خواندن یادداشتها و دیدن کنشهایی از سر ترس بودیم، کشوری در ساحل دریای سرخ، با ضعف خود مواجه شد و همزمان نخواست زیربار آن برود. وضع روحی انسان یمنی در این کشاکش، منجر به ایجاد توفیقات و پیروزیهایی برای او شد. یمن، تنها نزد فرشتگان الهی سربلند نیست، بلکه واقعا توانسته ناو آمریکایی و فرودگاه اسرائیلی را بزند. یمن توانسته واقعا دشمنش را منفعل کند و این «واقعیت» به چشم ما نمیآید. ما فکر میکنیم راه غلبه، مستقیم است. از آن غلبههای طنزآمیز تلفن پاناسونیک روی میز رئیسجمهور آمریکا. اما از قضا، غلبههای واقعی و پیروزیهای غیرقابل انکار، حاصل اختراع شیوههای جدیدی برای زندگی و جنگ است.
ما هنوز با وجود ۴۵سال جنگیدن با دشمنی بزرگ، در موقعیت سفر واسکودوگاما نیستیم. ما هنوز نمیخواهیم به هر ترتیبی پیروز شویم، بنابراین به سرعت مستعد این هستیم به هر قیمتی، بقای خود را از بیگانه طلب کنیم. تلخکامی ما، درست در این نقطه تولید میشود. در نقطهای که گویا فکر میکنیم یک زندگی مرفه، حق طبیعی ماست و چون از ما سلب شده، باید آن را از زورمندان بخواهیم. گدایی زندگی، عامل تلخکامی ماست، وگرنه این واقعیت که ما ضعیفیم، مهمترین نیروی محرکه هر انسانی برای ایستادن و ساختن است.