اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





ملت، هم بنیاد و هم غایت اقتصاد است
وبر و طرح اقتصاد سیاسی ملت‌بنیاد در برابر اقتصاد سیاسی فردگرا


۳ بهمن ۱۴۰۱   1836  1  0 گروه گفتار سیاسی
همۀ ما هویت و شخصیت آلمان شرقی را چیزی می‌دانیم که باید از آن محافظت شود... با این حال مفروضات علم اقتصاد چگونه با چنین چیزی ارتباط پیدا می‌کند؟ آیا چنین تلقی می‌شود که این قبیل آراِی ارزشی ملی‌گرایانه همچون تعصب و پیش‌داوری‌ای است که سیاست اقتصادی باید به دقت خود را از این‎گونه تجویزها و دستورها برهاند تا بتواند بدون اینکه تحت‌تأثیر تأثرات عاطفی قرار گیرد، معیار ویژۀ خود را در واقعیت‌های اقتصادی اعمال کند؟ و اصلاً این معیار ویژه برای سیاست اقتصادی چیست؟

اشاره: اقتصاددانان جدالی پیوسته با اهل سیاست دارند که کمتر متوجه قواعد بازارند و با کلی‌گویی‌ها و سیاست‌های جاه‌طلبانه‌شان نظام اقتصاد را مختل می‌کنند؛ سیاستمداران هم خسته از محاسبات اقتصادی، این معادلات را نسبت به موقعیت انضمامی قدرت، کور می‌دانند. با این حال همواره این پرسش زنده است که چگونه می‌توان در تفکیک ادارۀ روزمره جامعه از طرفی و جهت سیاسی و وحدت‌بخش آن از طرف دیگر، به تمامیت یک ملت اندیشید. تلاش وبر در سخنرانی مهم «دولت ملی و سیاست اقتصادی» که در افتتاحیه درس اقتصاد سیاسی در دانشگاه فرایبورگ به سال ۱۸۹۵ ایراد شده است، نشان دادن اهمیت توجه به «منافع قدرت ملی» است که همزمان این دو بعد را در نظر می‌گیرد. از نظر او گفتار اقتصاد سیاسی، گفتار طبقه متوسط جامعه است که عمومیت جامعه از آن به دست می‌آید.

*عکس: کارخانه لوکوموتیو آگوست بورسیگ در برلین (حدود 1847) - نقاشی از مجموعه هنر و معماری پروس، گرت استراید و پیتر فیرابند (ویرایشگران)، کونمان وی جی، کلن، 1999. موسسۀ مهندسی مکانیک بورسیگ برلین


وبر با نقد بنیادین اقتصاد سیاسی متعارف (نئوکلاسیک)، در صدد پی‎‌ریزی طرح جدیدی از اقتصاد سیاسی است که در آن هم بنیاد، هم واحد تحلیل و هم غایت، «ملت» است؛ در برابر اقتصاد سیاسی متعارف که بر فرد متمرکز است.  

مهم‌‎ترین مؤلفه‌‎های اقتصاد سیاسی ملت‎‌بنیاد وبر به شرح زیر است:

اصالت منافع ملی به جای نفع شخصی

مهم‌‎ترین آگزیوم اقتصاد متعارف، عقلانیت به معنای حداکثرسازی نفع‎ شخصی است. در اقتصاد سیاسی کلاسیک، طبق ایدۀ دست نامرئی و قاعدۀ لسه‌‎فر، حداکثرسازی نفع شخصی تضمین‌کنندۀ تحقق منافع اجتماعی است. در اقتصاد نئوکلاسیک، طبق قضیۀ اول رفاه که ارو و دبرو مطرح کردند و به دلیل اهمیت آن شایستۀ دریافت جایزۀ نوبل شدند، حداکثرسازی منافع شخصی در بستر بازار رقابتی تضمین‎‌کننده حداکثرسازی ِ تابع رفاه اجتماعی است. 

در مقابل این رویکرد، وبر اقتصاد سیاسی را بر بنیادی کاملاً متفاوت بنا می‎‌نهد. وبر اساس اقتصاد سیاسی ملت‌‎بنیاد را «نوع‎‌دوستی» می‌‎داند. در درون مرزهای یک ملت، اساس باید «نوع‌‎دوستی» میان افراد یک ملت باشد و نه «نفع‎‌طلبی شخصی»: «اما مسلم است که نمی‌‎توان اقتصاد سیاسی را جز بر اساس نوع‎‌دوستی دریافت. بزرگ‌ترین ثمرات تلاش‌‎های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نسل حاضر اغلب نصیب نسل‌‎های بعدی و نه خود این نسل خواهد شد. آنچه به حیات فعلی ما معنا می‌‎بخشد این است: نگرانی و دغدغه‌‎مندی نسبت به آینده، برای آیندگان». درون مرزها اساس بر «نوع‌‎دوستی» است و در بین ملت‎ها اساس بر جنگ و تنازع اقتصادی برای بقاء».

اما غایت این دغدغه‌‎مندی نسبت به آیندگان، معطوف به خوشی و شادکامی آنها نیست. غایت نهایی اقتصاد سیاسی ملت‎‌بنیاد، «لذت و شادکامی» و حتی بالاتر از آن حل مسائل تولید و توزیع نیست بلکه «بقاء و حفظ شأن و کرامت انسانی» است: «این دغدغه‎‌مندی نسبت به آیندگان نه صِرف امید و آرزومندی خوش‎‌خیالانه نسبت به شادکامی  آنهاست. باید بپرسیم که آیندگان چگونه خواهند زیست؟ این پرسش اساس هر کاری در اقتصاد سیاسی است. ما در اقتصاد سیاسی خواهان آن نیستیم که حسی از شادکامی صرف را سبب شویم بلکه در عوض در پی آنیم که عظمت و کرامت سرشت انسانیمان[1] را پرورش دهیم... ما مالک مطلق صلح و خوشبختی انسان نیستیم که بتوانیم آن را برای نسل‎‌های بعدی‎مان به ارث بگذاریم، بلکه در عوض مبارزه‌‎ای ابدی برای بقا و بهبود از طریق پرورش دقیق شخصیت ملی را باید بتوانیم برایشان باقی گذاریم. ... هدف فعالیت‌‎های سیاسی-اجتماعی ما کسب بهروزی و رفاه در جهان نیست بلکه به خاطر مبارزات سختی که پیش رو داریم مهم‌ترین هدف ما اتحاد اجتماعی ملت‎مان است که اکنون به واسطۀ توسعه اقتصادی مدرن پاره‌‎پاره شده است». مخاطره‌‎ای که اقتصاد سیاسی متعارف ایجاد می‎‌کند این است که احساسات سیاسی ملی را به نفع منافع اقتصادی منحل سازد: «واقعا مایۀ تأسف است اگر علم اقتصاد با ایجاد عقاید ضعیف لذت‌‎گرایی به سمت تخریب احساسات سیاسی ملی حرکت نماید». 

براین مبنا وبر رویکرد یوتیلیتارین Utilitarian اقتصاد متعارف را رد می‎‌کند: «مطمئناً برداشت مبتذل از اقتصاد سیاسی این است که اقتصاد سیاسی عبارت است از دستورالعمل‎‌هایی برای ساختن دنیایی شادتر. یا گفته می‎‌شود تنها هدف حرفۀ اقتصاددانان سیاسی، بالابردن سطح  لذت و خوشی در زندگی است، که آن نیز به دلیل وجود مسئلۀ وحشتناک جمعیت [طبق نظر اقتصاددانان سیاسی کلاسیک بدبین مثل مالتوس] نمی‌‎توانیم تصور کنیم صلح و شادکامی حتی در دامان آینده نهفته است و نمی‎‌گذارد باور کنیم آسایش رویایی در این زندگی زمینی بتواند از راهی جز مبارزۀ سخت آدمیان با یکدیگر محقق شود». 

در اقتصاد سیاسی ِ ملت‌بنیاد ادعای جهانشمولی اقتصاد متعارف رد می‌شود و هویت ملی مشخصۀ اصلی هر نظریه اقتصاد سیاسی است. «معیارهای ارزشی و ارزش‎گذاری با محوریت ملی»[2] جزء لاینفک نظریه‌‎پردازی اقتصاد سیاسی است. بالتبع در عرصۀ سیاست‎گذاری نیز وبر با اصالت دادن به منافع ملی به جای منافع فردی، داشتن «عرق ملِّی»[3] را جزء لاینفک سیاست اقتصادی می‌داند و معتقد است که سیاست اقتصادی باید در خدمت این منافع ملی قرار داشته باشد: «منافع نهایی و تعیین‌کننده‌ای که سیاست اقتصادی باید خود را در خدمت آنها قرار دهد همان منافع قدرت ملی است[4]... آیندگان از محدوده‌ای که از این جهان برایشان تسخیر کرده و باقی گذاشتیم و از زندگی‌ای که پشت سر گذاشتیم خواهند پرسید... سیاست‌های اقتصادی هر کشور و معیارهای ارزشی‎ بنیادین نظریه‌های اقتصادی به کار گرفته‌شده توسط نظریه‌پردازان آن کشور، نمی‌توانند فارغ از مشخصۀ ملی آن کشور باشند: یعنی همواره با سیاست‌های ملی و معیارهای ملی مواجهیم»[5]‎.

تأکید بر هویت ملی در تحلیل اقتصاد سیاسی صرفاً بعد هنجاری ندارد بلکه وبر با ذکر مقدمه‌ای مفصل و تاریخی در مورد سرنوشت آلمان شرقی در اواخر قرن نوزدهم، نشان می‌دهد که تحلیل‌های ماتریالیستی اقتصاد سیاسی مارکسیستی و تحلیل‌های مبتنی بر نفع‌طلبی شخصی اقتصاد سیاسی نئوکلاسیکی، قادر به تبیین تحولات تاریخی رخداده نیستند و صرفاً توجه به واحد تحلیل «ملت» می‌تواند ریشۀ تحولات این برهه را توضیح دهد. وی در ریشه‌یابی تغییرات نسبت پیروان دو مذهب پروتستان و کاتولیک در روستاهای منطقۀ پروس شرقی بین سال‌های 1871 تا 1885 که مقارن با کاهش نسبی پروتستان‌ها با مهاجرت کارگران روزمزد عمدتاً  آلمانی از دشت‌های بسیار حاصلخیز و افزایش نسبی کاتولیک‌ها با افزایش جمعیت کشاورزان روستایی عمدتاً لهستانی در  تپه‌های کمتر حاصلخیز نتیجه می‌گیرد که هر دوی این کاهش و افزایش به یک دلیل مشترک رخ داده است: «تفاوت در استانداردهای زندگی مورد انتظار یک ملت هم در بعد جسمانی و هم روانی». استانداردهای زندگی مورد انتظار یک ملت «توانایی انطباق با شرایط» را توسط آن ملت تعیین می‌کند. به تعبیر وبر، در بازی آزاد نیروهای انتخاب‎گر و تنازع دائمی ملت‌ها بر سر دستیابی به بهروزی همه نسل‌ها، ملتی پیروز خواهد شد که بتواند خود را با شرایط منطبق سازد. به عنوان نمونه در مورد خاصی که وبر به آن پرداخته است، اسلاوها (به سبب طبیعت یا پرورش این خلق‌وخو در طول تاریخشان)، استانداردهای زندگی پایین‌تری داشته‌اند و این همان چیزی است که به پیروزی اقتصادی آنها کمک کرده است. در زمین‌های کمتر حاصلخیز، کسانی از مزیت امکان حفظ زندگی برخوردار خواهند شد که سطح تمنیات جسمی و روحی پایینی داشته باشند: «خرده‌دهقان لهستانی گرچه سطح پایینی از توقعات روحی و جسمی داشت، اما همین سطح پایین عادات فیزیکی و فکری به آنها اجازه می‌داد زنده بماند». در مقابل، ملت آلمان استانداردهای زندگی بالاتری داشته‌اند. مهاجرت کارگران آلمانی به دلایل مادی نبود، زیرا ناامنی شغلی را به جان می‌خریدند و جذابیت‌های مادی آنی کمتری منتظر آنها بود، ولی اگر در املاک اربابی در وطنشان می‌ماندند برای این کارگران روزمزد چیزی جز بردگی در زمین‌های اربابی وجود نداشت: «کارگران روزمزد آلمانی کسانی نیستند که طی مناقشات علنی توسط مخالفان سیاسی عالی‌رتبه از زمین‌ها رانده شوند بلکه در مبارزۀ بدتری یعنی در سکوت و تنگنای اقتصادی زندگی روزمره‌شان، ناچار سرزمینشان را به یک نژاد دیگر که در سطح پایین‌تری قرار دارد واگذار می‌کنند و به سمت آینده‌ای مبهم و بی‌نشان قدم برمی‌دارند». وبر در این مطالعۀ موردی، نمونه‌ای از تحلیل اقتصاد سیاسی ملت‌بنیاد را ارائه می‌کند و نشان می‌دهد که عدم توجه به واحد ملت در این تحلیل‌ها حقیقت موضوع را مخفی می‌نماید، اتفاقی که برای اقتصاد سیاسی فردگرایانه نئوکلاسیکی رخ داده است: «در این توجه عمیق و نیمه‌آگاهانه به سرنوشت نسل‌های بعد و افق‌های دورتر، عنصری از یک آرمان‎گرایی ابتدایی وجود دارد و کسی که این مسئله را نادیده می‌گیرد، نمی‌تواند درکی از نیروی افسون‎گر آزادی به دست آورد». در همین جا وبر  اقتصاد سیاسی مارکسیستی را مورد انتقاد قرار می‌دهد: «برای مدت‌های مدید هر دو نژاد آلمانی و لهستانی در یک شرایط مشابه زیستی قرار داشتند. اما پیامد این امر آن چیزی نشد که ماتریالیست‌های مبتذل تصور می‌کنند. نه‌تنها شرایط یکسان باعث نشد این دو ملیت از جنبۀ مادی و روان‎شناختی شبیه هم شوند، بلکه یکی جای خود را به دیگری داد و آن که در انطباق با شرایط اقتصادی و اجتماعی مستعدتر بود پیروز شد». 

برخلاف مدعای اقتصاد متعارف که بر ماهیت صلح‌گرایانۀ تجارت بین‌المللی تأکید می‌کند و رقابت بازاری را ابزاری برای تحقق «صلح جاویدان» تلقی می‌کند، وبر عرصۀ اقتصاد سیاسی را عرصۀ جنگی دائمی و تنازعی اقتصادی بر سر بقا می‌داند. تنها ملت‌هایی بقا و دوام خواهند داشت که در این جنگ بر سر قدرت اقتصادی پیروز شوند: «باید توجه داشت که در تحلیل نهایی، فرآیندهای توسعۀ اقتصادی یک جنگ قدرت است و منافع نهایی و تعیین‌کننده‌ای که سیاست اقتصادی باید خود را در خدمت آنها قرار دهد همان قدرت منافع ملی هستند». تجلی این قدرت ملی در دولت ملی ظاهر می‌شود که بر اساس «مصلحت دولت»[6] سازمان می‌یابد.

اقتصاد متعارف رقابت و منازعات اقتصادی که بر اساس درک انسان‌های یک ملت بین ملت‌های رقیب رخ می‌دهد را چگونه درک می‌کند؟ وبر این پرسش را پیش می‌کشد: «همۀ ما هویت و شخصیت آلمان شرقی را چیزی می‌دانیم که باید از آن محافظت شود... با این حال مفروضات علم اقتصاد چگونه با چنین چیزی ارتباط پیدا می‌کند؟ آیا چنین تلقی می‌شود که این قبیل آراِی ارزشی ملی‌گرایانه همچون تعصب و پیش‌داوری‌ای است که سیاست اقتصادی باید به دقت خود را از این‎گونه تجویزها و دستورها برهاند تا بتواند بدون اینکه تحت‌تأثیر تأثرات عاطفی قرار گیرد، معیار ویژۀ خود را در واقعیت‌های اقتصادی اعمال کند؟ و اصلاً این معیار ویژه برای سیاست اقتصادی چیست؟». حتی هدف صلح هم هدفی متعلق به نسل‌های بعدی یک ملت است و در صورتی می‌توان تلاش برای دستیابی به آن را فهم کرد که درک یک ملت از کلیت خویش را در نظر بگیریم. و حتی رقابت هم رقابت میان دو ملت و نه مجموعه‌ای از افراد با ملیت‌های مختلف است: «تنازعات اقتصادی بین دو ملیت آلمانی و لهستانی مسیر خود را تعقیب می‌کرد و حتی اگر گاهی ظاهر صلح و همزیستی به خود می‌گرفت باز هم فحوای رقابت داشت».

ممکن است ادعا شود که توسعۀ اقتصادی و جهانی‌سازی می‌تواند هویت ملی اقتصاد سیاسی را از بین ببرد. وبر پاسخ می‌دهد همانگونه که با رفتن از مقیاس خانوار به مقیاس ملی، خانواده همچنان اصالت و کارویژۀ خود را حفظ کرده است، با رفتن از مقیاس ملی به مقیاس بین‌المللی نیز ملت اصالت و کاروِیژه خود را از دست نخواهد داد: «مگر مبارزه برای بقای اقتصادی با هدف تامین معاش همسر و فرزندان، در زمانه‌ای که خانواده از کارکردهای پیشین خود به عنوان یک بنیاد تولیدکننده فاصله گرفته و در بافتار  اجتماع اقتصاد ملی مستحیل شده است، دیگر از بین رفته است؟[7] خیر، بلکه این مبارزه خود را به صورت‌های جدیدی استمرار بخشیده است. جامعۀ اقتصاد جهانی نیز همین طور است که تنها شکل دیگری از مبارزه ملت‎ها با یکدیگر است که در نهایت جدال بر سر نگه داشتن فرهنگ ملت‎ها را تشدید خواهد کرد و به هیچ وجه موجب همگرایی و کاهش تنش‌ها نخواهد شد چرا که دامنۀ منافع مادی، یک ملت را در برابر آیندۀ ملی آنها قرار خواهد داد و آنها را به زمین بازی دشمنانشان خواهد کشاند».

مسئلۀ اساسی دیگری که همواره اقتصاد سیاسی با آن مواجه است رابطۀ سیاست و اقتصاد و قدرت اقتصادی و رهبری سیاسی است. وبر در ریشه‌یابی توسعۀ اقتصادی تاریخی دو نقطۀ عزیمت را در مقابل هم قرار می‌دهد: 

- نگرش از بالا به پایین (تمرکز بر رهبری سیاسی): تمرکز بر نقش دولت و سیاست‎گذار اقتصادی و دستگاه‌های اداری و اجرایی دولتی و نحوۀ مدیریت امور اقتصادی و اجتماعی

- نگرش از پایین به بالا (تمرکز بر نیروی منافع اقتصادی): تمرکز بر نقش اقشار و طبقه‌های اقتصادی 

وبر به دنبال یافتن راه میانه‌ای در اینجاست و این کار را با طرح مسئلۀ رهبری سیاسی و نسبت آن با طبقات اقتصادی به سرانجام می‌رساند. تنها اقشار اقتصادی‌ای شایستۀ رهبری سیاسی هستند که به «بلوغ سیاسی» دست یافته باشند. از این جا اولویت سیاست در اقتصاد سیاسی آشکار می‌شود و این ویژگی در تقابل آشکار با اقتصاد متعارف قرار دارد که همه حوزه‌ها از قبیل سیاست و حقوق را ذیل علم اقتصاد قرار می‌دهد: «علم اقتصاد سیاسی یک علم سیاسی است. در خدمت سیاست است. البته نه آن سیاست روزمرۀ اشخاص و طبقاتی که ممکن است در یک دوره خاص بر کشور حاکم باشند، بلکه به آن سیاستی تعلق دارد که در پی تحقق منافع ملی پایدار است». 

تنها معیار ارزشی در اقتصاد سیاسی ملی، «بلوغ سیاسی طبقات اقتصادی» است. «بلوغ سیاسی یعنی درک منافع اقتصادی و سیاسی پایداری که موجب قدرت ملی می‌شوند و توانایی قرار دادن این منافع بالاتر از همۀ ملاحظات دیگری که مطالباتی را به وجود می‌آورند. ملتی مورد لطف تقدیر قرار می‌گیرد که خیلی ساده منافع طبقاتی خود را با منفعت عمومی تطبیق دهد و در عین حال با منافع قدرت ملی نیز مرتبط و برابر بداند». وبر ادعای مارکسیستی مبنی بر زیربنا بودن اقتصاد (و اقتصاد متعارف مبنی بر تقدم منافع اقتصادی فردی بر مصالح سیاسی ملی) را شدیداً مورد انتقاد قرار می‌دهد: «این توهم عمومی تنها پنداری بیهوده و زاییده برآوردهای فراتر از واقع مدرن از اقتصاد است که تمایلات جامعۀ سیاسی را صرفاً بازتابی از زیربناهای اقتصادی منافع متغیر می‌پندارد و گمان می‌کند که این‎ تمایلات سیاسی در مواجهه با نیروی سهمگین منافع اقتصادی مختلف و متغیر  فرومی‌پاشد و دوام نمی‌آورد»[8]. گرچه در مواقع عادی تمایلی به منافع سیاسی در میان تودۀ مردم وجود ندارد ولی در لحظات خطیر تاریخی مانند جنگ، روح مردمان یک قوم از اهمیت قدرت ملی آگاه می‌شود. دولت ملی نیز بر  پایه‌های روان‎شناختی عمیق و اساسی در اقشار وسیع اقتصادی ملت استوار است و به هیچ وجه یک روبنای صرف و سازمان طبقات اقتصادی مسلط نیست. 

دستیابی به این بلوغ نیازمند «تربیت سیاسی»[9] است و نه عوامل اقتصادی. خطر بزرگی که هر ملت را تهدید می‌کند این است که طبقه‌ای زمامدار سیاست شود که یا هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده باشد یا به‌لحاظ اقتصادی افول کرده باشد. از این رو مهم‌ترین رسالت سیاسی، تربیت سیاسی طبقات پیشرو است: «بایستی تلاش عظیمی برای تربیت سیاسی انجام شود و هیچ وظیفه‌ای در دایرۀ تنگ فعالیت‌‌هایمان برای ما از این وظیفه خطیرتر نیست. هدف غایی علم ما باید مشارکت در تربیت سیاسی ملت‎مان باشد». تربیت سیاسی با قیل و قال سیاست‎مداران اجتماع‎گرا و تحویل ایده‌های سیاسی به آموزه‌های اخلاقی توسط آرمان‎گرایان اخلاقی متفاوت است.  

این رویکرد به اقتصاد سیاسی در تقابل کامل با اقتصاد متعارف قرار دارد که خود را در مقام فراهم کردن معیاری برای تعیین ارزش امور از درون خود علم اقتصاد می‌بیند: «در زمینۀ اقتصاد سیاسی هم این تصور در ذهن نسل حاضر ایجاد شده است که کار علم اقتصاد نه تنها دانش ما را پیرامون ماهیت جوامع بشری بسیار گسترش داده است، بلکه کنار آن معیار جدیدی را فراهم آورده که به‌واسطۀ آن بتوان این پدیده‌ها را ارزیابی کرد. یعنی اقتصاد سیاسی در موقعیتی است که می‌تواند آرمان‌های خاص خود را از مطالب خود استخراج کند. متوهمانه بودن این تصور که آرمان‌های اقتصادی یا اجتماعی-سیاسی مستقلی وجود دارند به سرعت آشکار خواهد شد، زمانی که فرد بخواهد یک معیار ارزیابی خاص را مبتنی بر متون موجود علم (اقتصاد سیاسی) تأسیس نماید. در این هنگام فرد با انبوهی از معیارهای ارزشی مشوش و مغشوش مواجه خواهد شد». 

مسئله‌ای که در اینجا مبهم می‌ماند این است که چرا در نزد وبر قضاوت آیندگان تا حد معیار تعیین‌کنندۀ نهایی در اقتصاد سیاسی ملت‌بنیاد ارتقا می‌یابد. آیا صرفاً ارضای یک میل پدرانه به تلاش برای تأمین سعادت فرزندان است؟ «این درست است که ما نمی‌توانیم آرمان‌هایمان را به آیندگان تحمیل کنیم اما می‌توانیم این امید را داشته باشیم که آیندگان در جست‌وجوی چیستی و کیستی پیشینۀ خود، به ما برسند و ماهیت ما را درک کنند. ما آرزو داریم تا خودمان را به مقام آباء نسل‌های آینده از طریق اعمال و نحوۀ زیستمان ترفیع دهیم».  

نتیجه‌گیری: به نظر می‌رسد در اینجا با شکل‌گیری واحد تحلیلی جدید و مستقلی به اسم «ملت» در برابر «فرد» به عنوان واحد تحلیل اقتصاد متعارف و «خانواده» به عنوان واحد تحلیل اکونومیای ارسطویی و «طبقه» به عنوان واحد تحلیل مارکسیستی مواجه هستیم. در اقتصاد سیاسی ملت‌بنیاد وبر، ملت هم از حیث انتولوژیک وجود مستقلی دارد و منشأ اثر است که لازم است هم از حیث معرفت‌شناختی، تحلیل‌های نظری اقتصاد سیاسی بر بنیاد آن استوار شود و هم از حیث غایت‌شناختی به عنوان معیار ارزشی مطلق و غایت اقتصاد سیاسی تلقی شود.


پانوشت

  1. ^ Greatness and nobility of our human nature
  2. ^ 'nationalistic' standard of evaluation
  3. ^ 'national egoism'
  4. ^ Processes of economic development are in the final analysis also power struggles, and the ultimate and decisive interests at whose service economic policy must place itself are the interests of national power, where these interests are in question.
  5. ^ The economic policy of a German state, and the standard of value adopted by a German economic theorist, can therefore be nothing other than a German policy and a German standard.
  6. ^ Reason of State
  7. ^ Has the struggle for economic survival, for the maintenance of one's wife and children, beer now that the family has been divested of its original function as an association for production, and meshed into the network of the national economic community?
  8. ^ it is one of the delusions which arise from the modern over-estimation of the 'economic' in the usual sense of the word when people assert that feelings of political community cannot maintain themselves in face of the full weight of divergent economic interests, indeed that very possibly these feelings are merely the reflection of the economic basis underlying those changing interests.
  9. ^ حرکت تکوینی برای پیدایش سیاست در انسان و ظهور انسان سیاسی
ملت اقتصاد سیاسی دولت
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)