اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





کیست که بتواند مستضعف باشد؟



۲۹ آذر ۱۳۹۸   2981  3  0 گروه گفتار سیاسی
برای آنان که سبکسرانه سیاست را پیگیری می‌کنند، «مستضعفین» کسانی به حساب می‌آیند که دستشان از قدرت خالی مانده، نیرویی برای احقاق حق خود ندارند. اما آنکه ضعف را در بر گیرد و به طلب آن رود، قوی می‌شود؛ و قوی آن کسی است که در پی ضعفی رفته باشد.

برای آنان که سبکسرانه سیاست را پیگیری می‌کنند، «مستضعفین» کسانی به حساب می‌آیند که دستشان از قدرت خالی مانده، نیرو و توانی نداشته تا بتوانند از حق خود دفاع کنند. در این طرز تلقی، حق این افراد توسط کسانی غصب و پایمال شده که انحصار قدرت را در دست گرفته، ظلم و ستم پیشه کرده‌اند. و مگر نه این است که سیاست مالامال از مردم ستمدیده و حاکمان ستمگر است؟ اگر که چنین باشد ما باید همواره در انتظار این باشیم که ضعیف، روزبه‌روز ناتوان‌تر و قوی، روزبه‌روز قدرتمندتر شود؛ به عبارتی باید بپذیریم که این وضعیت تیره‌وتار، تقدیر و سرنوشت دو گروه از انسان‌هاست و نهایتاً آن‌ها که دستشان از قدرت خالی مانده و حقشان خورده شده، نخواهند توانست بر آنان که ستم پیشه کرده و ظلم روا داشته‌اند، غلبه کنند. در حالی که می‌بینیم و به خاطر داریم که بارها این اتفاق افتاده، کاخ حکومت جباران سرنگون شده و خانۀ آرام مظلومان سر برآورده و این، نه به میانجی نیروهای ثالثی که از بیرون به کمک ستمدیدگان شتافته باشند که عرفاً به «عدالت‌خواه» مشهورند، بلکه به زور بازوی خود آن‌ها رقم خورده است. حال در این میان می‌توان پرسید که چنین نیروی بنیان‌افکنی، از کجا ناگهان این‌چنین در لابه‌لای کسانی سر در آورده که پیشاپیش دستشان از قدرت خالی مانده است؟ چرا بر خلاف اینکه اصولاً نباید بر روی نیروی مستضعف حساب باز کرد، همواره «مستضعفین» به شکل یک نیروی سیاسی در صحنۀ تاریخ حاضر شده‌اند، تا جایی که پارادوکسی به اسم «حکومت مستضعفان» شکل گرفته است؟

همۀ اشکال به این برمی‌گردد که از ابتدا «مستضعف» به درستی معنی نشده است. ما به اشتباه گمان می‌کنیم که قدرت، خودش از برای خودش وجود دارد و تنها چیزی که باقی می‌ماند، راه و نحوه دسترسی به آن است، برای همین هم مسئلۀ پدیدآوردن و برعهده‌گرفتن قدرت، تبدیل به مسئلۀ تصاحب و غلبه می‌شود، اما واقعیت آن است که قدرت از اساس ساخته می‌شود و اتفاقاً بن‌مایۀ این ساخته‌شدن، برخلاف انتظار، از ضعف می‌آید و نه از توانایی. قدرت، چیزی نهفته در ضعف است و از ضعف، رستن می‌گیرد. به همین دلیل هم هست که در ضعف، قدرتی هست که بروز می‌کند. آنکه مریض است، در بند و گرفتار بیماری است و حتی نمی‌تواند آن را ببیند و با آن ملاقات کند. تنها طبیب است که به ملاقات بیماری می‌رود و از این دیدار نیرو می‌گیرد. «استضعاف» از باب استفعال و به معنای طلب‌کردن و دربرگرفتن ضعف است. آنکه بتواند ضعف را در بر گیرد و به طلب آن رود، قوی می‌شود و آنکه قوی است در پی ضعفی رفته است، از این رو حکومت تنها تا آنجا حکومت است که حکومت مستضعفان باشد و بتواند مستضعف‌بودن خودش را احراز کند. اضافه‌شدن کلمۀ مستضعفان به حکومت، اضافه‌ای عارضی نیست، بلکه توضیح ماهیت و هویت خود ذات حکومت است.

اندیشۀ عدالت‌خواهی که به ظاهر می‌خواهد حق ضعیف را از قوی بگیرد و جایی برای پالوده‌زیستن باز کند و به همین جهت هم به اصلی‌ترین جریان مدعی مستضعفین بدل می‌شود، طرحش از مستضعفین دقیقاً در برابر «حکومت مستضعفان» قرار می‌گیرد؛ به وساطت اینکه در تفکر عدالت‌خواهی ضعیف، ضعیف و قوی، قوی نگه داشته می‌شود و طرحی از پیگیری ضعف در بنیاد قدرت در این تفکر وجود ندارد. ممکن است در نتیجۀ فعالیت‌های عدالت‌خواهانه حق و حقوقی هم به ضعیف اختصاص داده شود، اما دقیقاً در همین نقطه کار ضعیف ساخته می‌شود؛ چرا که اصل ناتوانی ضعیف به رسمیت شناخته شده و حفظ و تثبیت می‌گردد. عدالت‌خواهی هر دو نقطۀ ضعف و قدرت را به نقاطی امن و مستقر تبدیل می‌کند که روابطشان صرفاً به میانجی فعالیت‌های عدالت‌خواهانه تنظیم می‌گردد و از این رو چه بسا جای تعجب نباشد که حکومت‌ها، اصلی‌ترین حامیان عدالت‌خواهی در هر کشوری باشند.

به سبب چنین فعالیت‌های عدالت‌خواهانه‌ای ممکن است چنین جا افتاده باشد که حوزۀ مستضعفین اساساً حوزه‌ای در بیرون حوزۀ سیاست، علیه آن و افگار و رنجه از آن است و در بیرون از حوزۀ سیاست نیز باقی خواهد ماند، در حالی که به خلاف چنین باوری، ضعفِ ضعیف است که او را به وسط صحنه می‌آورد. کسی که در صحنۀ سیاسی حاضر نمی‌شود و مسئولیت ضعیف‌بودن را قبول نمی‌کند، قوی نمی‌شود. اگر ضعیفی ادعای ضعف کرد، نشانۀ این است که دروغ می‌گوید. این ادعا از آن رو دروغ است که خود ضعیف‌بودن را تبدیل به یک دارایی کرده و با آن شاد و خرم است. و از این جهت فرقی با توانگری ندارد. هر دو شادند، این از نداشتن قدرت و آن دیگری از داشتن قدرت. حکومت مستضعفان، درافتادن و به‌چالش‌کشیدن این ادعاست. اگر مستضعف حاکم نیست، درست به این معنی است که ضعف بر او پیدا نشده است. نمی‌شود ضعف را قبول کرد و به کناری خزید.

حکومت مستضعفان نه‌تنها به‌چالش‌کشیدن کسی است که ادعای ضعیف بودن می‌کند، بلکه همچنین به‌چالش‌کشیدن خود حکومت نیز هست. بسیار به یاد داریم که برای ما تاریخ سقوط امپراتوری‌های بزرگ و حکومت‌های مقتدر را تعریف کرده‌اند. در تحلیل علل چنین وقایعی نیز غالباً خوش‌گذرانی‌ها و بوالهوسی‌های پادشاهان را به یاد ما آورده‌اند، اما هیچ‌گاه از این صحبت نکردند که چرا ممکن است پادشاهی که در اوج اقتدار است، ناگهان چنین زبون و ضعیف شود؟ آیا جز این است که به قدرت خود راضی شده و دیگر نتوانسته است ضعف حکومت را پیش چشم خود ببیند؟ به عبارتی آیا چنین نیست که دقیقاً در همان نقطه که نتوانسته به دیدار ضعف برود و مستضعف باشد، ضعیف شده است؟

اما این تنها لذت‌طلبی نیست که حکومت را ضعیف می‌کند، بلکه این لذت‌طلبی‌ها روی دیگری نیز دارد و آن، سودای امن کردن قدرت است. گفتار امنیتی در پی آن است که قدرت به‌دست‌آمده را حفظ کند، غافل از آنکه اگر قدرت، وضع تضمین‌شده پیدا کند، دیگر قدرت نخواهد بود و ضعیف خواهد شد. وضع تضمین‌شده قدرت، آن را به بیرون از قلمروی سیاست پرتاب می‏کند و ضعیف می‌کند. امنیت قدرت و صیانت از نیروی آن، در استقبال از ضعف به دست می‌آید، نه در دیوارکشیدن دور منطقۀ قدرت و با ترس و لرز، سفت و محکم نگه‌داشتن آن. از این رو آیا روا نخواهد بود که فساد حکومتی و گفتار امنیتی را در تقابل با حکومت مستضعفان، شریک بدانیم؟

 

*تصویر برگزیده بریده‌ای است از نقاشی «آرتورشاه» اثر چارلز ارنست باتلر، 1903

حکومت مستضعفین گفتار امنیتی قدرت عدالت خواهی
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
نشست
نهضت بیداری
گزارشی از نشست موسسه اشراق بعد از اعلام شهادت سید حسن نصرالله - 9 مهرماه 1403
اگر انسان این مسئله را با قلبش جذب کند که این تکلیف من است که در این جنگ مشارکت کنم و بجنگم، بعدش ممکن است یک راهی باز شود. قبل از هر چیزی باید یک اتفاق روحی در انسان رخ دهد. ما باید خودمان را عمیقاً آماده این اتفاق روحی کنیم. یعنی عمیقاً آماده‌ی این تطور روحی شویم که از یک موجود اجتماعی به موجودی که قصد جنگیدن دارد، تبدیل شویم. در این صورت ممکن است راهی باز شود، راهی که در حال حاضر با محاسبات عقلانی از میدان قفل است؛ یعنی تحلیل انضمامی سیاسی از وضعیت این جنگ، از جغرافیایش، از سازمان رزمش به ما می‌گوید که راهی برای پذیرش مشارکت اجتماعی وجود ندارد. ولی اگر قرار باشد راهی باز شود مقدمه‌ی آن این است که نیروهایی دقیقاً در درون ایران، بی‌هیچ تردیدی، این را از صمیم قلب بپذیرند که ما در حال حاضر، تکلیفی جز جنگیدن نداریم و این امتحان نسل ماست.


دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)