اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





از «بازی تاج و تخت» چه آموختیم



۱۲ خرداد ۱۳۹۸   3064  1  0 گروه نقد و نظریه سینما
گفته می‌شود دوران «داستان‌گویی» به سر آمده است. اما سریالی چون «بازی تاج و تخت» نشان داد، اگر هنوز امیدی هست، به داستان و چگونه گفتنِ داستان است. این ارزش عمومی «بازی تاج و تخت» است.

سریال «بازی تاج و تخت» در حالی تمام شد که مخاطبان آن در سراسر جهان از شیوه روایی فصل پایانی ناراضی بودند. در فصل آخر به رغم انتظاری که از داستان پرقدرت آن داشتیم، همه چیز به نحو اجمالی و شتابانی سرهم بندی شد. قصه‌های زیاد، با روابط متعددی که در جریان بود، همگی پایان یافت. در این میان، از همه غریب‌تر شیوه پایان یافتن داستان شاهِ شب (Night King) بود. داستان شاهِ شب و ارتش مردگان به عنوان یک تهدید مرگ‌آور برای تمام آنچه این سوی دیوار می‌گذرد، از همان اولین نمای فیلم آغاز شده بود، در تمام طول سریال تعدادی از مهمترین شخصیت‌ها (از جمله جان اسنو) ورای بازی قدرت که این سوی دیوار در جریان بود، به تهدیدی فراتر و مهیب‌تر تذکر می‌دادند. اما ماجرا خیلی ساده‌تر از آنچه فکر می‌کردیم، ختم به خیر شد و گذشت و رفت؛ ماجرای شاه‌ِ شب به شیوه‌ای که به پایان رسید، به فراموشی می‌رود و این، حتی همۀ دیگر شخصیت‌ها را هم تهدید می‌کند.  شاه شب را می‌توانیم از یاد ببریم، چرا که تأثیر نهایی خود را در کل وضعیت باقی نگذاشت؛ خطری بود که از سر گذشت و رفت.

آنچه در فصل هشتم «بازی و تاج و تخت» فقدانش موجب دلسردی و ناامیدی شد، احتمالا مهمترین دلیل بزرگی این سریال است. «بازی تاج و تخت» ورای همه جذابیت‌هایش دیدگاهی درباره سرنوشت است. هریک از شخصیت‌ها به نحوی در تمنای شخصیت و سرنوشت، از ابتدا تا آخر، به سوی یافتن خویش در حرکت‌اند. این همان بود که شاید بتوانیم آن را ارزشی عمومی این سریال بدانیم.

«بازی تاج و تخت» احتمالا محبوب‌ترین سریال سال‌های اخیر در ایران و جهان است. موج سریال‌سازی و سریال‌بینی در این سال‌ها نشان از زنده شدن دوبارۀ حسی همگانی به قدرت داستان بود. با اینکه اخیرا زمزمه‌‌ای سست‌مایه، ناامیدی از قصه‌های هالیوودی و کم‌رونق شدن سینمای قصه‌گو را به ضعیف شدن سینما و داستان تحویل کرده است، و با اینکه زیاد، اما گذرا و سطحی می‌شنویم که «دیگر داستانی برای گفتن باقی نمانده» و «همۀ داستان‌ها یکبار گفته شده‌اند» همه هنوز فقط و فقط در پی یافتن و دیدن و شنیدن داستان‌اند. چرا که اگر امیدی هست فقط به داستان است. چراکه ناامیدی از داستان، ناامیدی از انسان است.

پدیدۀ سریال در این سال‌ها با چیرگیِ زیاد، بیش از آنکه کماکان نشان‌دهندۀ سودآوری صنعت داستان‌گویی در مثلا سینما باشد، حکایت زنده نگه داشتن حقیقتی درباره داستان بوده است. آن حقیقت اینکه انسان ضرورتا داستان می‌خواهد. انسان برای اینکه بتواند کوچک‌ترین نامی از انسان بیاورد، برای آنکه بتواند خود را به جا آورد، داستان می‌خواهد. این را شاید به راستی بتوان یگانه «حقیقت» نامید.

در سریال «بازی تاج و تخت» از هیچ امکانی برای جلب نظر مخاطب صرف‌نظر نشده ‌است. هم جنگ و قدرت و سیاست دارد، هم عشق، هم وفاداری، هم خیانت و هم اژدها. این همه داستان، شخصیت‌ و موقعیت‌ به علاوه جلوه‌های ویژه، کاری می‌کند که مخاطب عمومیِ فیلم‌بین، به آسانی سرگرم تماشای آن شود. اما این سریال، حتما چیزی بیش از این است؛ «بازی تاج و تخت» درباره یادگیری است و همین شاید ارزش عمومی آن است.

داستان بازی تاج و تخت درباره اموری اصیل است، درباره تمایلات و نفسانیت انسان‌هایی که خصلتی عمومی و فراگیر دارند. داستان فیلم همیشه با تمام بی‌رحمی که از خود نشان می‌دهد، و با وجود تلخی سرنوشت در تراژدی، طرف شرافت و وفاداری و پایمردی بر عهد را در برابر فرومایگی و خیانت و شهوت می‌گیرد. در سراسر داستان شخصیت‌ها همواره حرکتی دارند. هم حرکت درونی و هم حرکت بیرونی. در طول سریال تقریبا همه شخصیت‌ها دائما در سفرند و در سفر است که چیزی می‌آموزند و وضعشان عوض می‌شود. اغلب شخصیت‌های سریال یعنی؛ جان اسنو، دنریس، جیمی لنیستر، تیریون، سانسا استارک و آریا استارک همگی پیوسته در حرکت و تغییرند. هریک از آن‌ها مبتلا به ضعفی هستند. هرچه بیشتر این ضعف آشکار می‌شود، جایی بیشتر هم برای آموختن باز می‌شود. آن حرکت و تغییر و سفر مجالی برای یافتن و درمان ضعف‌هاست.

یک نمونه بارز این ماجرا تیریون لنیستر است. او ضعف جسمی آشکار دارد، کوتوله است، اما تبدیل به شخصیتی کاملا تعیین کننده می‌شود؛ مشاور ارشد سه پادشاه و کسی که در نهایت سرنوشت کل داستان را عوض می‌کند. شخصیت دیگر نمونه‌ای سانسا استارک، دختر ند استارک است. سانسا کودک و ناپخته و ضعیف است که به وستروس یا همان سرزمین پادشاهی می‌رود، اما وقتی به وینترفل برمی‌گردد، فراتر از پختگی و آموختگی (چیزی که یکبار خودش هم بر آن تأکید می‌کند: «من دیر یاد می‌گیرم، ولی یاد می‌گیرم!») در نهایت همچون شخصیت یک فرماندۀ باهوش و قدرتمند و سیاست‌مدار جلوه می‌کند. یادگرفتن در این داستان برای آدم‌ها همچون خصلتی فراگیر عمل می‌کند، همه هم مثل سانسا آن را به زبان نمی‌آورند، بلکه در شخصیت‌شان پختگی و آموختگی خود را نشان می‌دهند.

حرکت شخصیت‌ها در «بازی تاج و تخت» چون خصلت کل داستان در پس زمینۀ رویدادها و قصه‌ها قابل پی‌گیری است. معنای سرنوشت و آموختن در زمینه همه‌چیز است. داستان سانسا را به یاد بیاورید؛ پس از تمام آن بلاها که بر سر او آمده، وقتی دوباره به وینترفل برگشته، خانه پدری‌اش را در دست دشمن خونی خود می‌یابد، تمام وجودش را تنهایی و عسرت گرفته است، زن پیشخدمت پنهانی به او می‌گوید: «The North Remembers»، «شمال از یاد نخواهد برد.»

این عبارت مشهور در سریال ایدۀ اساسی داستان از انسان و سرنوشت است؛ چیزی هست که از یاد نخواهیم برد، صدایی هست که فراموش نمی‌شود. بدین ترتیب حرکت شخصیت‌ها در «بازی تاج و تخت» فراتر از یک رفت و آمد عادی و سرگرمی بی‌معنی، موضعی بنیادی درباره انسان و ایده‌ای قابل پی‌گیری است. ورای رویدادها و زد و خوردِ آدم‌ها با هم، سرنوشت، رفت و آمد، و آموختنی در کار است. «بازی تاج و تخت» بر آن است که جهان بی‌ناموس نیست، اگر رفتنی هست، برگشتنی نیز خواهد بود، این رسم روزگار است که آدم‌ها به هم می‌رسند و از این رفتن و برگشتن چیزی می‌فهمند. موضعی درباره انسان و زندگی وجود دارد. آن موضع به نفع فهمیدن زندگی و آموختن است.

بازی تاج و تخت نقد فیلم داستان
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)