داعش به ما نزدیکتر از آن است که فکر میکنیم، لازم نبود نوبت به عملیات تروریستی در تهران برسد تا آن را بفهمیم. حتی نزدیکتر از آن است که بخواهیم ریشههایش را در تاریخ عصبیت عربی بجوییم، داعش حکایت از بحران معاصر دولت است که هر روز آن را به جان تجربه میکنیم. اگر خاورمیانه از این بحران سر بیرون آورد، شاید به جای خاورمیانۀ جدید، جهان جدیدی داشته باشیم.
برای سخن گفتن از داعش باید از سیاست سخن گفت
عباس زریاب خویی در مدخل «ابن تیمیه» از دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، با تشریح شرایط «شام» در زمان حیات ابن تیمیه و حملۀ مغول به دمشق مینویسد:
«در 699 ق/1299 م. غازان، ایلخان مغول در ایران، به قصد تسخیر شام، لشگرکشی کرد و در جنگی که در 27 ربیع الاول/22 دسامبر با ملکناصر قلاوون سلطان مصر کرد، بر او پیروز شد. مردم دمشق از بیم مغول، شهر را ترک کردند. ابن تیمیه با جمعی از علما برای گرفتن امان نزد غازان رفتند. غازان گفت من به شهر، امان دادهام. اما شهر، دستخوش انقلاب و آشوب گردید و شهرک صالحیه، به دست مغولان قتل و غارت شد. قلعۀ دمشق، پایداری کرد و تسلیم نشد. ... در همین سال جنگ معروف شقحَب میان غازان و سپاه مصر و شام درگرفت که به شکست غازان منتۀ شد. ابن کثیر میگوید که بعضی از مردم در جنگ با غازان مردد بودند، زیرا از یکسو، غازان و سپاه او اسلام آورده بودند و از سوی دیگر، با امام مسلمانان بیعت نکرده بودند تا باغی و طاغی بر امام بهشمار آیند ولی ابن تیمیه، غازان و سپاه او را چون خوارج شمرد و گفت: خوارج نیز با علی و پس از آن با معاویه جنگیدند و خود را برای خلافت، سزاوارتر از آندو شمردند. غازان هم علاوهبر آنکه ظالم است، خود را سزاوارتر از دیگران برای امامت میداند. سپس گفت: اگر دیدید که من در سپاه غازان هستم، بیدرنگ مرا بکشید. مردم از بیم مغول از شهر خارج شدند و ابن تیمیه نیز از شهر بیرون رفت. مردم پنداشتند که او گریخته است. اما او به اردوی ملکناصر قلاوون رفت و او را به جهاد و حرکت به سوی دمشق ترغیب کرد و سوگند خورد که سپاه ناصر پیروز خواهد شد. به او گفتند که «انشاالله» بگوید، او گفت: «انشاالله تحقیقاً و لا تعلیقاً».
آموزۀ تکفیر و ایدئولوژی سلفی، نخستینبار با ظهور «بحران مغول» در سرزمینهای اسلامی، به میان آمد. تا پیش از تولد ابن تیمیه، مغولها بخش وسیعی از سرزمین اسلامی را به تصرف خود درآورده بودند و ابنتیمیۀ حرّانی، خود در دوران کودکی، در اثر حملۀ مغول، مجبور شده بود که به همراه خانوادهاش به «دمشق» بگریزد. در چنین شرایطی، برای ابن تیمیه، ظهور «مغولان» بیش از هر چیز تجاوز عامل «بیگانه» (کفار) به «خانه» (قلمرو و کیان امت اسلام) قلمداد میشد و ضرورت حفظ یکپارچگی قلمروی امت، دستمایۀ عقیدتی احیای آموزۀ «جهاد دفاعی» برای بیرون راندن دشمن از مرزهای «دارالاسلام» بود. اما همة صورت بحران، این نبود. مغولها صرفاً چهرۀ یک تجاوزگر بیگانه را نداشتند. ایلخان مغول، پیش از این در «ایران» اسلام آورده بود و حکمش حکم سلطان مسلمان را داشت. این همان چیزی بود که ابن تیمیه آن را برنمیتافت. برای او مغولان، همان کفاری بودند که با تظاهر به اسلام، صرفاً در پی بهرهمندی از «قدرت اسلام» برای مشروعیت دادن به سیطرۀ خود بر سرزمینهای اسلامی هستند. اینچنین بود که پای ایدۀ «تکفیر» -در کنار فریضۀ جهاد- در منظومۀ فکری ابن تیمیه به میان آمد و به آن واسطه، بیرون راندن مغولان از ساحتِ مسلمانی به کار تقلای اصلی او آمد که همان بیرون راندن آنها از سرزمینهای اسلامی بود که تنها به مسلمانان راستین تعلق داشت.
آموزۀ تکفیریگری، پس از ابن تیمیه، هرچند بهمثابه اصلی اعتقادی برای بخشهایی از امت اسلام، همچنان مُطاع بود و نام او در قامت یک «شیخالاسلام» در پارهای از مدارس و مکاتب اسلامی، بلندآوازه باقی ماند اما بداعت و تیزی و تندی آن و البته سویۀ سلبیاش به حدی بود که هرگز به کار کسب قدرت سیاسی در سپهر باثبات اسلام سدههای میانه نیامد. پس از چند سده نیز با القای نهاد خلافت در جهان اسلام (در سدۀ 13 قمری) صورتِ مسئلۀ امت اسلامی بهکلی دگرگون شد. ازآنپس، تقلای نظری و عملی مسلمانان، بیش از آنکه معطوف به حفظ یکپارچگی «امت» باشد، بر چگونگی و نحوۀ تداوم حیات «آموزههای اسلام» در برابر هجمۀ آموزههای جهان جدیدی قرار گرفت که با ویران شدن دیوارهای قلعۀ خلافت، چشمانداز آن به روی سرزمینهای اسلامی گشوده شده بود. بحراناندیشانی نظیر «رشیدرضا» «سیدقطب» و «المودودی» نیز هرچند به تناوب از ضرورت انطباق احکام و ضوابط جهان جدید با آموزههای «سلف صالح» سخن میگفتند اما به ندرت، مسیر را با فرمانی که ابن تیمیه داشت، میپیمودند. هرچه بود آنها در جهانی میاندیشیدند و عمل میکردند که نخستین چهرۀ متحول آن «مرز زدایی» از سرزمین اسلام بود. گویی در جهان جدید، مرز دیگر آن «خانة امن» نبود و این یعنی نقطۀ اتکای «آموزۀ تکفیر» و زمینِ سفت آرا و اندیشههای ابن تیمیه -مسألۀ صیانت از مرز امت- سست و بلکه ویران شده بود.
سالها گذشت تا نام ابن تیمیه، بار دیگر به عنوان کانون ارجاع یک نهضت جهادی به میان آید. اینبار این «اسامه بنلادن» (رهبر گروه جهادی القاعده) بود که از ابن تیمیه سخنگفت. در 1996 اندکی پیش از آنکه نام «بنلادن» با حادثۀ یازده سپتامبر 2001 بر سر زبانها بیفتد. بنلادن در آن هنگام از ورود نظامی آمریکا به عربستان (که برای او و بسیاری از مسلمانان، بهواسطۀ وجود کعبه و بیتالله الحرام، تنها چهرۀ برجای مانده از امت راستین اسلامی بود) و استفاده از سرزمین عربستان برای حمله به کویت و بیرون راندن صدام از آنجا، خشمگین بود. کمی پیش از آن، شوروی نیز به افغانستان هجوم آورده بود که با مقاومت مجاهدین افغان، به زانو در آمد. گویا هجوم خارجی میرفت تا یکبار دیگر خاطرۀ «امت» را زنده کند و با به میان آوردن دوبارۀ آموزۀ «دارالاسلام» انگارۀ «مرزِ امت» و مسئلۀ جهادِ دفاعی و آموزۀ تکفیر را که میراث ابن تیمیه بود، احیا نماید.
بنلادن در چنین هنگامهای با صدور بیانیهای تحت عنوان «اعلامیهای جهادی علیه آمریکا که سرزمین دو مکان مقدس را اشغال کرده است» ابراز میدارد:
«اگر بیش از یک وظیفه برای انجام دادن باشد، پس باید با اهمیتترین آنها در اولویت قرار بگیرد. بعد از ایمانِ واقعی، وظیفهای بااهمیتتر از بیرون راندن دشمن آمریکایی از سرزمین مقدس نمیباشد. هیچ اولویت دیگری به غیر از ایمان، نباید قبل از آن در نظر گرفته شود و هیچ شرطی برای این وظیفه وجود ندارد ... اگر امکان بیرون راندن دشمن، به غیر از جنبشهای گروۀ مسلمانان نباشد، پس وظیفۀ مسلمانان است که اختلافات ناچیز بین خودشان را کنار بگذارند، ابن تیمیه نیز این مسئله را توضیح میدهد و تأکید میکند که در مقابل تهدید اصلی، باید اختلافات جزئی کنار گذاشته شوند ... علیه کفار، جنگیده و آنها را از شبه جزیرۀ عربستان اخراج کنید.»
گفتار سیاسی بنلادن، همنوایی آشکاری با ابنتیمیه دارد و از آن مهمتر، طرح مسئلهای است که او از بحران امت اسلامی به میان میآورد. توجه به این نکته مهم است که بنلادن بر خلاف ابنتیمیه، در زمانهای از «اشغال دارالاسلام» سخن میگوید که مرزهای سرزمینهای اسلامی، هیچ نسبتی با نقشۀ دارالاسلام قرون میانه ندارد. طرح «مرز» برای هر گفتار سیاسی اهمیتی حیاتی دارد. گفتار سیاسی همواره گفتاری در باب «تعیین مرز» است. به این اعتبار، سیاست همواره تصمیم گیری دربارۀ جهتِ چیزها و تعیین تکلیف دربارۀ «دوست» و «دشمن» و «خودی» و «غیرخودی» است. اما این تمام ماجرای سیاست نیست. در سیاست، همانقدر که تصمیمگیری درباب «مرز» میتواند مهم باشد؛ توجه به کانونِ تصمیم و «موقعیتِ تصمیمگیرنده» نیز مهم است. کارلاشمیت به ما میگوید که هر تصمیمگیری دربارۀ جهتِ امور و مرز چیزها، تصمیمگیری در «وضعیتِ استثنا» است و این یعنی هر تصمیم سیاسی، همواره خصلتی موقتی دارد. البته روشن است که «وضعیت استثناء» میتواند خودش بدل به «قاعده» شود اما «خودآیینی» و همواره در آزمون بودنِ آن در خودش، حدِ همواره حاضر «سیاست» است که ممیز گفتار سیاسی از غیرسیاسی است. سیاست، خود همواره موقعیتی «مرزی» دارد و مرزها همواره مرزهای موقتی هستند. ابن تیمیه بیتردید در موضع «سیاست» قرار داشت وقتی که از «دشمن» سخن میگفت و تقلای طرد و تکفیر -بیرون گذاشتن- آن از مرز اسلام را داشت. اما وقتی او از «مرز دارالاسلام» سخن میگفت، به موقعیتِ مرزی خودِ این گفتار، التفات نداشت. «مرز» برای او در قامتِ چیزی پیشاپیش حاضر، ظاهر میشد و گویا او برای خودش مسئولیتی نمیشناخت جز تذکر و تکرار آن امر پیشاپیش «حاضر»؛ او متوجه این حقیقت سیاسی نبود که سخن گفتن دربارۀ مرز، همواره سخنی مجادلهبرانگیز است که طرفهای مجادله در آن حاضرند. اینگونه بود که ابنتیمیه هرگز این احتمال را نداد که ایبسا شورش و بلوا از جایی درون همین مرز، آن هم به اتهام بر زبان راندن سخنان «غیرمسئولانه» -بدعت- کام او را ناکام کند و میدانیم که ابن تیمیه، در نهایت، بیرون مرزی قرار گرفت که خود سودای صیانت از حدود آن را داشت. ابن تیمیه، هرگز معنای سیاسی «مرز» را در نیافت و گفتار او هرگز حتی در زمانۀ خودش به یک گفتار پرطنین سیاسی بدل نشد.
موقعیت بنلادن پیچیدهتر بود. او در شرایطی از گفتار ابن تیمیه دم میزد که «دارالاسلام» دیگر جز «خاطرهای» در اذهان کسانی که مدام دوران طلایی قرون میانه را به ما یادآوری میکردند نبود. جهان اسلام، با کنشگرانی «ملی» روبرو شده بود که هریک بازی خویش را پی میگرفتند و حتی اگر در تشخیص جهت مطلوب امور خود به خطا میرفتند، به سختی میشد آنها را متوجه مسئولیتی ساخت که از ورای بازی خود، نسبت به مرزی دارند که دامنۀ آن، مرزهای ملی را درمینوردد. در چنین شرایطی، سخن از «مصالح امت» گفتاری پرطنین بود که از قضا تنشهای دولتهای اسلامی با یکدیگر را -که تنشهای سیاسی در معنای اخص کلمه بودند- به عرصه آورده و تشدید میکرد. شاید از همین روست که بنلادن پروژۀ سیاسی خودش را با توجه دادن به ضرورت چشمپوشی از اختلافات داخلی امت، آغاز میکند. او از مسلمانان میخواهد که مرزها را نادیده بگیرند اما غافل از آن است که سخن از «مرز امت» در شرایطی که «مرز»ها خود موضوع مناقشهاند، چقدر میتواند مجادلهبرانگیز و بحرانی باشد. نادیده گرفتن مرزها، نادیدهگرفتن سیاست در خاورمیانه و صرفنظر کردن از داشتن یک گفتار سیاسی مؤثر بود. با اینهمه بنلادن این غفلت را چندان به چیزی نمیگیرد. او مرز خود را در بیاعتنایی محض به مرزها میگذارد. میدان نبرد را به آمریکا و اروپا میکشاند. میکشد و فرار میکند. پنهان میشود و بلوا به پا میکند. با بلوای بنلادن، خاورمیانه زیر و رو میشود اما نه از طریق اقدامات او، که بار دیگر از طریق ورود یک «قدرت سیاسی» به قلمرویی که پیشاپیش تا حد زیادی سیاستزدایی شده است. حملۀ ایالات متحده به افغانستان و عراق را میتوان نتیجۀ عملکرد بنلادن دانست. اما این صرفاً نتیجۀ غیرمستقیم عمل او بود. اگر «خاورمیانه بزرگ» و طرح یک پارچه کردن کشورهای اسلامی توسط جرج بوش، خاورمیانه را بحرانی کرد، پیش از او این بنلادن بود که با طرح سیاست بدون مرز، گفتار سیاسی در خاورمیانه را به بحران کشانده بود. بنلادن «سیاست» نداشت. نیامده بود که بماند. ماهیت گروه او بسیار شبیه به فرم اقدامات او بود. انتحار و خودکشی. حضور آمریکا در خاورمیانه، بسط و گسترش بحرانی بود که «بنلادن» آن را به پیش کشیده بود و از آن نیرو نیز گرفته بود اما خود، نمیتوانست آن را به پیش ببرد. بنلادن خطر به چالش کشیدن «مرز» را دستکم گرفته بود.
با ظهور داعش بحران معنای سیاست در خاورمیانه، به حد نهایت خود رسیده است. ابنتیمیه «مرز» و معنای سیاسی آن را نمیشناخت و بنلادن آن را به هیچ میگرفت. اما پای «ابوبکر البغدادی» در لحظهای به میان آمده است که خاورمیانه پیشاپیش بهواسطۀ بحران در «اقتدار مرکزی» و ظهور کنشگران قدرتمند قبیلهای و طایفهای، از درون، بیش از هر زمان دیگری مهیای «مرزپذیری» است. میشود با بهرهگیری از استعارۀ «ژیل دلوز» اینگونه گفت که چرخهای از «قلمروزدایی» و «بازقلمروسازی» در خاورمیانه در جریان است و این میدانی است که ظهور دوبارۀ نوعی «سیاست بدون مرز» را هم ممکن ساخته و هم بیش از هر زمان دیگری، آن را تهدید میکند. طرح دوبارۀ «خلافت» در چنین شرایطی میتواند بختی برای توفیق و بقا بیابد. حالا شاید داعش بتواند کاری از پیش ببرد. این یعنی باید داعش را در خود، جدی گرفت. باید آن را همچون یک «امکان» نگریست و باید داعش را در قاب خودش شناخت. ماجرا، ماجرای سیاست است. اما با این همه، آیا داعش مهیای چنین میدانی است؟ قبل از آن باید از خود بپرسیم که میدانی که از آن سخن میگوییم، چگونه میدانی است؟
داعش؛ چهرۀ بحرانیِ خاورمیانه
تحولاتی که در چند سال گذشته و خصوصاً پس از انقلابهای اخیر در خاورمیانه به وقوع پیوسته است، بحرانها و شکافهایی را در وضع سیاسی خاورمیانه به وجود آورده است که کنش سیاسی دولتها این بازیگران رسمی میدان سیاست خاورمیانه و همچنین ارتشها و دستگاههای دیپلماسی در محیط منطقه را به دشواری انداخته است. گویا امور آشنایی همچون دولت، ملت، مرز، جنگ و دیپلماسی، امروزه و در خاورمیانه، واجد معانی متحول و دگرگونهای شدهاند، نوع دیگری کار میکنند و ایبسا کارپردازان دیگری را نیز طلب میکنند. در این میان، ظهور داعش و توفیقات نسبی او بیش از هر پدیدة دیگری آشکار کنندۀ همین بحران است. نکتۀ حائز اهمیت اما آن است که بحرانهایی که با ظهور داعش در منطقه آشکار شدهاند، خود دستمایهای برای تقویت زمینههای عمل آن است. اینکه دولت-ملتها در حال فروپاشی هستند، دیپلماسی در بحران قرار دارد و رسانههای رسمی از کار افتادهاند و رسانههای مجازی قدرت گرفتهاند و نیز اینکه ارتشهای ملی، جای خود را به شبهنظامیان قبایلی دادهاند و در فقدان دولت مقتدر، ارتشها، این پایهگذاران سترگ بنای دولت ملی در خاورمیانه، نیز نهیف شدهاند، همه و همه امکانی برای داعش فراهم آورده است تا بتواند شانس خود را برای «ماندن» در خاورمیانه افزایش دهد. گویا وضع سیاسی جدیدی در منطقه شکل گرفته است که مناسبات کهن سیاسی منطقه را از قدرت انداخته است و از شکلگیری بازی جدیدی در خاورمیانه خبر میدهد که ایبسا بازیگرانش را نیز خودش انتخاب میکند. حال پرسشی که به میان میآید این است که داعش تا کجا میتواند از این وضع دگرگونه، برای قدرت گرفتن خویش بهرهمند شود؟
ظهور داعش، همانگونه که اشاره شد، شاید بیش از هر چیز از ظهور بحران دولت-ملتها در منطقه خبر میدهد. این شاید بزرگترین شانس داعش برای «ماندن و گسترش یافتن» باشد (اشاره به تیتر روی جلد پنجمین شماره مجله دابق). اینکه برخی از دولتهای ملی در خاورمیانه مانند عراق و سوریه در بحران قرار گرفتهاند و دیگر بهسختی میتوان از دولت بودن آنها سخن گفت. در سوریه با دولتی مواجه هستیم که تنها بر یک سوم سرزمین خود اعمال حاکمیت مؤثر میکند و در آستانه فروپاشی قرار گرفته است. این بیدولتی در برخی مناطق، باعث شکلگیری موجودیتهای سیاسی خُرد و شبهدولتی شده است که واجد بسیاری از شرایط شناختهشده برای کنشگران سیاسی نیستند. در میانۀ این بحران دولت، شاهد جمعیتهای انسانی هستیم که هیچ احساس تعلقی به دولت خود ندارند؛ گویا تعلقات قومی و مذهبی جای تعلقات سیاسی را گرفته است؛ گویا عامل مرزگذارِ دیگری در کار است که چندان با قطبنمای سیاست دولتی، کار نمیکند. اما آیا سیاست نیز از کار افتاده است؟
همه بهخوبی میدانیم که قبایل سنّی عراق، هیچ تعلقی به دولت مرکزی عراق ندارند. روند فرسایش و زوال دولتها در خاورمیانه از یک سو و تضعیف تعلقهای سیاسی و جایگزینی تعلقات قومی و مذهبی، گویای روندی روبهرشد از شکلگیری «دولتهای بدون ملت و ملتهای بدون دولت» در خاورمیانه است. این «بی دولتی» و «بی ملتی» بار دیگر بحران مرز را پیش کشیده است و همانقدر که باعث آزاد شدن نیروهای جدیدی نیز در خاورمیانه شده است، از خطیر شدن، داغ شدن و چندوجهی شدن بازیِ سیاست در خاورمیانه نیز خبر میدهد که بازی سیاست در منطقه را دشوارتر کرده است. اینکه داعش از خلافت اسلامی در عراق و شام سخن میگوید و شهروندان خود را از سرتاسر جهان فرا میخواند، از فرسایش واحدهای سیاسی روایت میکند.
حیات داعش در خاورمیانه، همچنین از بحران دیگری نیز خبر میدهند و آن بحران در وضع جنگ است. خاورمیانه را میتوان محل تکامل و تحول مفهوم جنگ در سراسر دورة معاصر دانست. در سیاست خاورمیانه ارتشها و نظامیان همواره نقشی کلیدی داشتهاند. دولت-ملتسازی در خاورمیانه، تا حد زیادی توسط ارتشها و نظامیان پیش رفته است. در سرتاسر جنگ سرد ارتشها و نظامیان، بخصوص در جهان عرب، سیاست در خاورمیانه را پیش میبردند. با پایان جنگ سرد و جنگ اول و دوم خلیج فارس، نظامیگری در خاورمیانه رو به افول نهاد. اما این بهار عربی بود که میخ آخر را به تابوت ارتشهای عربی در خاورمیانه زد. از کار افتادن ارتشهای عربی در لیبی، سوریه، عراق در برابر داعش نشان از دگرگونی ماهیت جنگ در منطقه است که پیوند وثیقی با بحران مرز، بحران دولت و سرآخر، ظهور بازیگران متعدد جدید در میدان خاورمیانه دارد. چه کسی میتواند منکر ناتوانی ارتش سوریه و عراق در مقابله با داعش باشد؟ شکستهای پیاپی ارتشهای کلاسیک منطقه از داعش و ناتوانی آنها در عقب راندن داعش از مواضعش این پرسش را طرح میکند که مگر داعش چگونه میجنگد که این ارتشهای تا بُن دندان مسلح توان شکست دادن آن را ندارند؟ گویا داعش شیوة جنگ پیچیدهتری را وارد میدان نبرد کرده است که ارتشهای کلاسیک با شیوه جنگ منظم قادر به رویارویی با آن نیستند. داعش با شیوة جنگ خود، بحران جنگ و از کارافتادن ارتشهای منطقه در برابر تهدیدات نوظهور را نشان میدهد و ظهور امکانی را فریاد میزند که میتواند به امکانِ تداوم و بقای داعش نیز تبدیل شود.
اما اینکه در شرایط فعلی «جنگ» است که بیش از هر عامل دیگری سیاست در خاورمیانه را پیش میبرد، خودش نشانهای از بحران در معنا و کارکرد «دیپلماسی» در منطقه است. داعش چگونه این بحران را به پیش کشیده است؟ در شرایط فعلی قدرتهای منطقهای خاورمیانه (ایران، ترکیه و عربستان) که میتوانند از طریق همکاری و دیپلماسی بحرانهای منطقه را مدیریت کنند، سیاست خود در منطقه را از طریق جنگهای نیابتی در سوریه، عراق و یمن پیگیری میکنند. درواقع در خاورمیانه «بازی با حاصل جمع صفر» در کار است و دولتها چندان به همکاری یا «بازی با حاصل جمع مثبت» امیدی ندارند. همه میدانند که بین ایران، عربستان و ترکیه دیپلماسی برای حل بحرانهایی چون سوریه در دستور کار نیست و حتی دشمن مشترکی مانند داعش نیز باعث همکاری میان قطبهای منطقهای نشده است و هریک از قدرتهای منطقهای تلاش دارند تا از داعش به عنوان ابزار فشاری بر رقبای منطقهای خود استفاده کند. زبانِ دیپلماسی در منطقه، لکنت دارد. ظهور کنشگری چون داعش، نشانۀ این لکنت است. با ظهور داعش ما با کنشگری در منطقه مواجه شدهایم که زبان دیپلماسی یا بهتر بگوییم «بازی سیاسی» در سیاست بین الملل را نمیشناسد. آنها زبان مذاکره و مصالحه در روابط بینالملل را به رسمیت نمیشناسند و حاضر به پذیرش قواعد مرسوم در بازی سیاست بینالملل نیستند. بهعنوانمثال داعش تقاضاهای مکرر و امتیازهای سیاسی که اردن حاضر شده بود برای آزادی خلبان به اسارت گرفته شدهاش به آنها بدهد را نپذیرفت و با آتش زدن هالیوودی خلبان اردنی نفرت از خود را افزایش داد. از کار افتادن دیپلماسی میان قدرتهای خاورمیانه و بیاعتنایی داعش به امکانهایی که دیپلماسی بهعنوان یک کنشگر سیاسی، در اختیار آنها قرار میدهد، گویای بحرانی بودن دیپلماسی در منطقه است. همۀ اینها یعنی داعش، چهرۀ بحرانیِ سیاست در خاورمیانه است. اما آیا تقدیر آن نیز هست؟ آیا این داعش خواهد بود که سرنوشت سیاست در خاورمیانه را رقم خواهد زد؟ آیا پرچم داعش، پرچم خاورمیانه خواهد شد؟ این بستگی به آن دارد که داعش را تا چه حد مهیای سیاست بدانیم. گویا همچنان این «سیاست» و ماهیت آن است که باید پی گرفته شود.
میدانیم که داعش در اعلامیههایش، از ابن تیمیه سخنی به میان نمیآورد. شاید دریافته باشد که موقعیتِ عملش موقعیتی «سیاسی» است. شاید داعش دریافته باشد که در میدانی ایستاده است که مرزها، معنایی فوقالعاده سیاسی دارند و سخن از «وحدت» و یکپارچگی نمیتواند جز با لحاظ کردن نیروهای واگرای درونی، کاری به پیش ببرد. پس داعش باید به نبرد این نیروهای درونی برود. داعش این را نیز احتمالاً دریافته است که حالا صرفاً با «مذاهب ناهمساز» طرف نیست که تنها دشواریهای او برای پیش بردن ایدۀ «اقتدار مرکزی»اش باشند. مخالفان داعش، نیروهای سیاسی هستند که حتی اگر مرکز زدوده شده باشند، معنا و اهمیت حیاتی «مرکز» و مرز را میشناسند و به آن پشتگرمند. سوریه، حتی اگر یک زمین سوخته باشد، دولت و ارتش ملی، همچنان در آن کار میکنند. رئیس جمهوری در سوریه، بر مصدر نشسته است که اگرچه چیزی جز کاخ خود و احتمالاً چند ده متر اطراف آن را ندارد اما چون واجد گفتار سیاسی است، میتواند مخفیانه، از طریق ایران به روسیه رفته و سپس در کاخ کرملین به همراه پوتین جلوی دوربینها حاضر شده و از همکاری روسیه با کشورش بر علیه داعش سخن بگوید. آری! سیاست، اگرچه در خاورمیانه بحرانی شده باشد اما همچنان حضور دارد و این یعنی داعش اگر میخواهد بماند، باید بتواند گفتار سیاسی داشته باشد. داعش دریافته است که برای ماندن باید تدارک «جنگ» دید. بر خلاف القاعده، تنها شکل ظهور داعش انتحار و بمبگذاریهای مخفیانه و بزن دررویی نیست. داعش «قلمرو» دارد و برای حفظ قلمرو میجنگد. اما آیا این همه یعنی داعش «سیاست» نیز دارد؟ آیا داعش میتواند با کنشگران سیاسی در خاورمیانه و دنیا «طرف» شود؟ داعش به دیدار سیاست آمده است اما برای ماندن در سیاست، باید با سیاست طرف شد. آیا داعش میتواند در سیاست «طرف» باشد؟
چه کسی میتواند در سیاست «طرف» باشد؟/ داعش و معنای مخالفت سیاسی
سیاسی بودن همواره یعنی موضع داشتن و جایی ایستادن. هر کس جایی میایستد، دشمنانی پیدا میکند و دوستانی. این از شروط ضروری سیاسی بودن است. درواقع با سیاست، جبهههایی شکل میگیرد و معرکهای برپا میشود. بازیگران قدرت خود را به آزمون میگذارند و «دیگران»ِ خود را همچون دشمنانی به مبارزه فرا میخوانند. البته در این میان، موافقانی هم مییابند و با هم قرار میگذارند و پیمان میبندند. این صحنه، صحنۀ همیشگی سیاست است. اما در این صحنه همه یکسان حضور ندارند. یعنی اینگونه نیست که همۀ بازیگران عرصه سیاست، امکان موافقت و دوستی یا امکان مخالفت و دشمنی پیدا کنند. شرط امکان موافقت سیاسی و مخالفت سیاسی، «سیاسی بودن» است و شرط سیاسی بودن، سخن داشتن و در موضعی ایستادن. بسیاری از بازیگران عرصه سیاست اینگونه نیستند یعنی نمیتوانند موافقت یا مخالفت کنند. آنها حتی اگر چنین صورتی به تصمیمات و گفتارهایشان بدهند، ساختگی است و البته همۀ دیگر بازیگران سیاسی هم این را میفهمند. ما زیاد میبینیم که بازیگران سیاسی برای چارهاندیشی درباره مسئلهای، به جای مواجهۀ مستقیم با کشور درگیر در موضوع، با کشوری دیگر مذاکره میکنند. اما در اینباره باید بیشتر توضیح دهیم: چگونه است که امکان موافقت و مخالفت سیاسی، آشکارکنندۀ کار سیاسی است؟ این پرسش از آن جهت برای کار ما مهم و اساسی است که وضع داعش و معنای تکفیریگری داعش را روشنتر میکند. داعش گروهی است که با مرسومات و مقبولات جهانی مخالفت میکند و کشورها و ملتها را یا با خود میبیند و یا آنها را در صف دشمنانش مینشاند. اما دعوی مخالفت داعش به چه معناست؟ آیا این همان مخالفت سیاسی است که بالاتر از آن سخن گفتیم؟ باید کمی دربارۀ معنای مخالفت، زمانی که با ذات سیاست نسبت مییابد، تأمل کنیم.
سیاست همواره آنجایی حاضر است که سخنی در کار باشد. این سخن، که پس از حضور در ساحت سیاست، میتوان آن را گفتار سیاسی خواند، صحنهای را برای بازیگران سیاسی برپا میکند و آنها را در شرایط دشوار تصمیمگیری قرار میدهد. همواره کسی در شرایط دشوار قرار میگیرد که مسئول چیزی شده باشد و در لحظۀ تصمیم، در خود فرو رفته و اندیشه کند و بیمناک از چگونگی پیگیری گفتار سیاسیاش باشد. آیا داعش نیز اینچنین است؟
اگر پای گفتاری در میان نباشد، صحنهای برای آزمون برپا نمیشود و سیاستمدار مسئولیتی برعهده نمیگیرد. کشوری که از آرمانی دفاع میکند و با آن دربارۀ سیاستهایش حرف میزند و تصمیماتش را توجیه میکند، همواره از سوی دیگر بازیگران حاضر در صحنه، متهم میشود که چرا در این موقعیت اینگونه عمل کرده است و چرا در آن موقعیت متوجه شرایط نبوده است. او با گفتاری که دارد و قدرتی که با آن یافته است، همواره در بحران پیگیری گفتارش در موقعیتهاست. البته باید توجه کرد که موقعیتها برای یک موجودیت سیاسی، همان زمانی شکل میگیرد که او واجد سیاست و گفتار سیاسی شده است. یعنی این گفتار است که شرایطی را پیش پای یک سیاستمدار میگذارد؛ چیزها برای او بهواسطة گفتارش دور و نزدیک میشوند و معنی میگیرند؛ امکانهای سیاستمدار با گفتارش معلوم میشود. گفتار سیاسی موجود و مؤید «مرز» است: مرز سیاست و نیز مرز سیاسی بودن و سیاسی نبودن. اما داشتن گفتار سیاسی چه کاری برای یک موجودیت سیاسی میکند؟ درواقع آنکه سخنی دارد و زیر بار مسئولیتی رفته است، چه تفاوتی با آنکه خود را درگیر سخنی نکرده است، صحنه را به پیش نمیبرد و گویا همواره در میانۀ صحنه، صرفاً انتخابی میکند و منافعی را به دست میآورد دارد؟ توجه به این پرسش نشان میدهد که حضور صاحبان گفتار سیاسی، در صحنة روابط جهانی، چگونه است و چگونه این صاحبان گفتار سیاسی هستند که صحنة سیاست جهانی را به پیش میبرند. وضع داعش نیز در همین میان روشن خواهد شد.
موجودیتهای سیاسی در جهان با گفتاری که دارند، شرط امکان مشارکت در عرصه سیاست را پیدا میکنند. یعنی وارد بازی سیاسی میشوند و میتوانند تصمیم بگیرند و در معادلات قدرت نقشآفرینی کنند. این همان استقلال سیاسی و امکان تصمیمگیری است. صحنۀ سیاست در میانۀ کنش بازیگران مستقل سیاسی ساخته میشود و عرصهای برای زورآزمایی و نبرد تصمیمات آنهاست. البته این نکته به معنای آن نیست که این صحنه از وجود موجودیتهای غیرمستقل در سیاست خالی است. آنها نیز اثر میگذارند و جایی را در صحنه اشغال میکنند. اما هیچگاه امکان سخن گفتن و تصمیم دربارۀ صحنه را پیدا نمیکنند. آنها نمیتوانند دربارۀ صحنه سیاست صحبت کنند و البته چنین هم نمیکنند. موجودیتهای فاقد گفتار سیاسی، همواره در صحنهای قرار میگیرند که توسط تصمیمات و زورآزماییهای بازیگران سیاسی ساخته میشود. صحنة سیاست چیزی نیست جز بازی بازیگرانی که میتوانند بازی سیاسی کنند. یعنی آنها که میتوانند مستقلاً تصمیم بگیرند و به دیگر بازیگران نیرو وارد کنند. و این استقلال صرفاً از همانجایی میآید که پیشتر از آن سخن گفتیم: یعنی طرح گفتاری سیاسی. بنابراین همۀ بازیگران صحنۀ سیاست امکان مشارکت سیاسی ندارند. یعنی نمیتوانند در تحقق واقعیت سیاست مشارکت کنند. کسانی امکان مشارکت دارند که بتوانند واقعیت را روایت کنند و در برپا شدن صحنۀ سیاست نقش داشته باشند. همین مشارکت کردن در برپایی صحنۀ سیاست است که بازیگران سیاسی را در موضعی مینشاند و دوستی و دشمنی را ممکن میکند. در یک بازی سیاسی، دوستی و دشمنی همواره میان بازیگرانی است که صحنۀ بازی را برپا کردهاند. مابقیِ عناصری که در بازی سیاسی میبینیم، همواره حضوری تبعی دارند. یعنی از پیش خود نمیتوانند موافقت کنند یا مخالف چیزی باشند. آنها همیشه در ذیل روایتی هستند که بازیگران سیاسی از واقعیت سیاست دارند. بازیگری که موجودیتی تبعی دارد، همه چیزش تبعی است؛ دشمنیهایش تبعی است، پیوستگیهایش تبعی است و اگر قدرتی دارد به تبع نقشی است که به او داده شده است. ازاینرو است که میتوان گفت امکان مشارکت سیاسی، همان امکان موافقت و مخالفت سیاسی است. حالا شاید بتوانیم به پرسش آغازینمان برگردیم و دربارۀ داعش و کیفیت حضورش در سیاست سخن بگوییم و ببینیم آیا داعش میتواند دعوی مخالفت سیاسی داشته باشد؟ آیا داعش میتواند سیاست جهانی و سیاست خاورمیانه را به پیش برده و سرنوشت آن را رقم بزند؟
داعش در سیاست نمیتواند مخالفت کند چراکه شرایط امکان آن را ندارد. دشمنی داعش، یک دشمنی سیاسی نیست و از این جهت است که دشمنی کردنش معنی سیاسی ندارد. مثلاً اعلام جنگ با مسیحیان بیتالمقدس میکند، درحالیکه در بیتالمقدس، اساساً مسیحیان موضوعیت ندارند و یا اینکه میخواهد با شیعیان بجنگد اما جنگی که میکند، در صحنۀ سیاست منطقه و جهان معنی دیگری پیدا میکند و ربطی به آنچه داعش میپندارد ندارد. درواقع داعش حامل سخنی سیاسی نیست و اگر حرفی هم میزند و عملیاتی میکند، سریعاً در روایت دیگری قرار گرفته و در صحنۀ واقعی سیاست کار دیگری میکند. مثلاً مبارزة داعش با دولت سوریه، آنگونه که خود میپندارد، مبارزه با دولتی نیست که اسلامگرایان جهادی را سرکوب میکند بلکه مبارزهای است که جبهة مقاومت در برابر اسرائیل را ضعیف میکند و میتواند نیروی اسلامگرایان منطقه را علیه خودشان و نه علیه آمریکا یا اسرائیل به کار اندازد. داعش ازآنجاکه صاحب گفتاری سیاسی نیست و نمیتواند باشد، مخالفتهایش اساساً مخالفت نیست و در جایی که میخواهد نمینشیند و آنگونه که او میخواهد معنی نمیشود. دریافتن سیاست، تنها زمانی ممکن میشود که امکان مشارکت در صحنة سیاست فراهم شده باشد. وقتی داعش، گفتاری ندارد و اگر هم چیزی میگوید، غیرسیاسی است، پس یعنی همواره در بازی دیگر بازیگران سیاسی صرفاً نقشی تبعی ایفا میکند. مخالفت داعش با آمریکا و غرب، معنی مستقل سیاسی ندارد چراکه اتفاقاً این مخالفت در بازی آمریکا قرار میگیرد و معنایی مییابد که آمریکا به آن میدهد. اینگونه است که آمریکا توانسته است ائتلافی جهانی درست کند بهواسطه آن در منطقه نفوذ مشروعی داشته باشد. درحالیکه اگر داعش یک موجودیت سیاسی حامل گفتار مستقل خود بود و میتوانست بازی خود را در صحنة سیاست خاورمیانه، آنگونه که میخواهد به پیش ببرد، احتمالاً حضور آمریکا و متحدانش در خاورمیانه بسیار دشوارتر و پردردسرتر میشد. همانگونه که دفعۀ قبل آمریکا نتوانست چنین ائتلافی را بر علیه دولت سوریه به راه بیندازد و از میانۀ راه جنگ با دولت سوریه، بازگشت.
داعش اما متوجه سیاست و کار سیاسی نیست و به این جهت موضعی سیاسی پیدا نکرده است و نمیتواند در صحنۀ سیاست مخالفت کند و یا با چیزی موافق باشد. عربستان هم چنین وضعی دارد. یعنی نمیتواند در سیاست مشارکت کند. عربستان نمیتواند با آمریکا موافق باشد؛ عربستان تابع آمریکاست. اما انگلستان میتواند موافق آمریکا باشد چرا که در صحنۀ سیاست مشارکت میکند و بازی سیاست را درمییابد. آمریکا با تابعین خود گفتگو یا مذاکره نمیکند و نمیتوان گفت که با آنها به توافق میرسد. آمریکا آنها را قانع میکند، راضی میکند و یا به آنها اطمینان میدهد. همۀ بازیگران سیاسی را با توجه به امکان مشارکت سیاسی، میتوان موقعیتیابی کرد. مثلاً آنها که تبعی بودنشان را پذیرفتهاند و آگاه به آنند: چنین بازیگرانی اگر استعدادش را داشته باشند، میتوانند بازیگری جذاب باشند و نقشهایی را به حسب تصمیمی که برایشان میگیرند، به انجام رسانند و البته در این کار میتوانند خلاقیت هم داشته باشند. ترکیه در میان این قسم بازیگران قرار میگیرد. اما در هر حال آنها که حضوری تبعی در صحنۀ سیاست دارند، هر چقدر هم میانشان تفاوت باشد، در یک چیز مشترکند و آن این است که معنای سیاسی رفتارشان در جایی دیگر مشخص میشود. مخالفتهای داعش، معنای سیاسی ندارد و بنابراین نمیتوان داعش را ازجمله گروههایی به شمار آورد که گفتارشان مقاومت است. فهم این مهم تنها با دریافتن معنای سیاست ممکن خواهد شد.
توجه به این نکته از آن جهت اساسی است، که جبهه مقاومت -به رهبری جمهوری اسلامی- در صحنۀ سیاست جهانی، با نظم و نظام موجود مخالفت میکند و میخواهد امکان مشارکت سیاسی خود را باز کند. پرسش این است که چه چیزی در معنای مقاومت هست که آن را به امکان مخالفت سیاسی پیوند میدهد و امکان حضوری مستقل در صحنۀ سیاست را فراهم میکند؟ کسی که از مقاومت سخن میگوید، قطعاً متوجه مخالفت کردن در صحنۀ سیاست است و تلاش میکند معنایی انضمامی به آن بدهد. مقاومت وضع بازیگرانی است که در صحنۀ سیاست، خواست مشارکت دارند اما در برابر فشار قدرت حاکم قرار گرفتهاند. آنها که مقاومت میکنند، معنی قدرت را دریافتهاند و از این جهت زیر بار فشار آن رفتهاند. معنی مقاومت از قضا وقتی بهتر فهمیده میشود که به پروژه تکفیریگری توجه شود. یک گروه تکفیری هرچند هم که بزرگ باشد، کمتر متوجه معنی قدرت میشود. یعنی اساساً فشاری را تجربه نمیکند. یک تکفیری در کار تکفیر و طرد جریانی است که به مقابله با آن برخواسته است. تنها به همین موضوع میاندیشد؛ میکشد و کشته میشود و کار تمام میشود. اما آنکه در کار مقاومت است، میفهمد که قدرتی هست که مخالفت کردن با آن موقعیتی را برای او رقم میزند که حدودی دارد و امکانهایی. او این را نیز در مییابد که برای ماندن چارهای جز فهمیدن صحنۀ سیاست و مشارکت کردن در آن ندارد. آنکه مقاومت میکند، میخواهد در صحنه حاضر شود و پیروز گردد. اساساً در تعبیر مقاومت، مفهوم قدرت نهفته است. برای همین است که آنها که مقاومت میکنند، کسانی هستند که با مؤلفههای قدرت کار میکنند و تمام تلاش خود را میکنند که امکان حضور و پایداری خود در صحنه سیاست را از درون آن بیابند و بازی خود را در همین صحنه، تا حدامکان، پیش ببرند. حزبالله لبنان در ابتدا گروهی بود در برابر اسرائیل و سپس در برابر آمریکا و غرب. حزبالله همواره متوجه موقعیت خود در لبنان بود و تلاش میکرد امکان مخالفت خود را در صحنۀ سیاست و قدرت منطقه باز کند. امروز این گروه، حزبی سیاسی در لبنان است که در انتخابات حاضر میشود و با دیگر گروههای سیاسی این کشور رقابت میکند. البته در همین حال، ارتباط نزدیکی با ایران دارد و در جریان جنگ سوریه، حضور مستقیم دارد. حزبالله توانسته است با تدبیر سیاسی، ارتباطات خارجی خود را که علیالاصول باید برای دولت لبنان غیرقابلقبول باشد، با حضور متعارف خود در داخل لبنان جمع کند. حزبالله امکان مخالفت را در صحنۀ سیاست یافته است چراکه سیاست را درمییابد و در آن مشارکت میکند. حزبالله موضعی در صحنۀ سیاسی منطقه و جهان دارد و هرچند به نسبت مخالفان غربی و شرقیاش بسیار کوچکتر است اما امکان مشارکت سیاسی را یافته است و میتواند در بازی سیاسی، بازیگری کند. مقاومت گفتار سیاسی حزبالله است و او را در موضعی سیاسی نشانده و برایش امکان مشارکت را فراهم کرده است. این درست در مقابل وضع گروۀ همچون داعش است که چون گفتاری ندارد، معنی قدرت را درنمییابد و اساساً امکان مخالفت سیاسی را هم پیشاپیش از دست داده است. داعش فردای سیاست خاورمیانه نیست، هرچند که چهرۀ امروز آن باشد. فهم این مهم، با تعمق در معنای سیاست حاصل خواهد شد.