سیاستی که «بیتوجه به آنکه بخواهد اقتضای موازنه را در جهتگیریهایش لحاظ کند»، سودای اتخاذ سیاستی مستقل و جدید داشت. تمامی آنچیزی که ایران را صاحب شخصیت و قدرتی غیرقابل انکار در بازیهای فعلی میکند، حاصل اتخاذ چنان سیاستی است. ایجاد منطقهٔ اقتصادی مقاومت به عنوان رویای این سیاست از پس موفقیت نسبی در ایجاد یک کمربند مقاومت نظامی در منطقه، همگی اجزای یک پازل جدید بودند که جمهوری اسلامی به عنوان شریانهای جدید جاری شدن نیروهای سیاسی مستقل در دنیا، به دنبال ساخت آن بود.
خیلی قبلتر از آنکه تهاجم روسیه به اوکراین آغاز گردد، صفآرایی جدیدی در میان بلوکهای قدرت شکل گرفته بود. برای هر کشوری تغییر و تحولات در موازنههای قدرت آنقدر قریبالوقوع به نظر میرسید که تحرکات برای سهیم شدن در این آینده، با آرایشبندی جدیدی آغاز شد. تحرکات چین برای توافقات بلند مدت با کشورهای مهم آسیا و آفریقا تنها بخشی از جنبوجوشی بود که به راه افتاده است. دامنهی این تحرکات، جبرا اروپا را نیز در معرض تصمیمات راهبردی تازهای قرار داد. تصمیماتی که موجب شکاف در اتحادیه اروپا از یک سو و شکاف بین اتحادیه اروپا و ایالات متحده از سوی دیگر شد. تصمیم ایالات متحده آمریکا برای ترک خاورمیانه و حضور موثر در دریای چین، تنها واکنش این کشور به این جنبوجوشها نبود. آمریکا برای مقابله موثر با چین، باید میتوانست باقی معارضان را وادار به حضور در یک دوقطبی سیاسی کند. بدین صورت، اگر کشور مستقلی در شعاع سیاستهای ایالات متحده قرار نگرفت، لااقل بهتر است در شعاع سیاستهای چین باشد. چرا که ماهیت قدرت چین آنقدر از آمریکا بیگانه نیست که نتوان با آن روبهرو شد. به همین سبب، عزم نظامی آمریکا برای رویارویی مستقیم با چین، با اقدامات تحریکآمیز ناتو برای گسترش قلمرو خود، تکمیل شد. تصور این بود که روسیه از دسته همان کشورهایی است که باید در شعاع چین قرار گیرد. با شروع التهاب اوکراین و نهایتا تهاجم روسیه به این کشور، واکنش کشورهای اروپایی و آسیایی به این منازعه، مشخص کرد که دوقطبی مطلوب آمریکا، لزوما منجر به اتخاذ تصمیمات قاطع کشورها نخواهد شد. بلکه موقعیت شکل گرفته، برای کشورهای نسبتا مستقل، موقعیتی مناسب برای اتخاذ سیاست موازنه است. جمهوری اسلامی ایران از دسته همان کشورهایی است که به نظر میرسید در چنین موقعیتی قرار دارد. موقعیتی که اتخاذ سیاست موازنه در آن، دیگر به شیوه یک قرن پیش در قرارداد 1919، یک موقعیت منفعلانه و مرگبار نیست. بلکه این بار میتواند راسا توسط نیروهای سیاسی خود ایران، در پیش گرفته شود.
همزمان با شروع این آرایش در سالهای اخیر، گفتاری در ایران قدرت گرفت که سردمدار منافع ملی است. سردمداران این گفتار، که به نظر میرسد نیروهای سیاسی متمایزی دارند، تلاش میکنند تا به جای گفتارهای موجود در ایران که حاوی جهتگیری خاصی در قبال سیاست بینالملل هستند، منافع ملی را در ایجاد یک موازنه فعال در میان قدرتها دنبال کنند. چنین سیاستی، مشوق حضور موثر ایران در همکاریهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی بینالمللی خواهد بود. همکاریهایی که بدون هیچ تعهد سیاسی عمیق به دوقطبی موجود در موازنه و در نتیجه به نحو گستردهای شکل خواهند گرفت. ناگفته پیداست که ظهور این گفتار و سیاستمداران مناسب آن، چگونه میتواند گفتارهای سابق بر این را برای نقشآفرینی در آینده ایران به حاشیه براند. بهگونهای که کشورهای قدرتمند دنیا، تصور میکنند امروز از هر زمان دیگری برای انجام توافقات بلندمدت با ایران مناسبتر است. چرا که تصور میشود هیئت حاکم، در پناه گفتار منافع ملی و عملگرایی، حاضر است به نحو پایداری وارد شریانهای موجود در قدرت بینالمللی شود. این شریانها به ایران اجازه خواهد داد که نهتنها به یکی از قطبهای تامین انرژی و سایر کالاهای استراتژیک تبدیل شود بلکه در مقاطع بحرانی نظیر بحران اوکراین، از مزایای افزایش قیمتهای ناگهانی به سرعت و سهولت بهرهمند گردد. همچنین تصور میشود استفاده از مزایای چنین مشارکتی هزینههای مراودات ایران با جهان را کاهش میدهد و در نتیجه گفتار منافع ملی میتواند مدعی بهصرفهتر شدن تامین و تسهیل خرید کالا توسط ایرانیان شود.
اما جمهوری اسلامی ایران در دهه اخیر، گذشتهٔ خونباری را از سر گذرانده است. گذشتهای که بعد از سپریشدن یک دهه، تبدیل به یک سیاست متعین به نام سیاست مقاومت شده بود. سیاستی که «بیتوجه به آنکه بخواهد اقتضای موازنه را در جهتگیریهایش لحاظ کند»، سودای اتخاذ سیاستی مستقل و جدید داشت. تمامی آنچیزی که ایران را صاحب شخصیت و قدرتی غیرقابل انکار در بازیهای فعلی میکند، حاصل اتخاذ چنان سیاستی است. ایجاد منطقهٔ اقتصادی مقاومت به عنوان رویای این سیاست از پس موفقیت نسبی در ایجاد یک کمربند مقاومت نظامی در منطقه، همگی اجزای یک پازل جدید بودند که جمهوری اسلامی به عنوان شریانهای جدید جاری شدن نیروهای سیاسی مستقل در دنیا، به دنبال ساخت آن بود. تمام تلاشهای سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران در این راستا، تنها با این استدلال موجه بود که ایران به دنبال سیاست مستقل خود و تشکیل جبهه سیاسی جدیدی در جهان است. چرا که تنها در حضور این شخصیت مستقل سیاسی، تلاش برای تقویت تولید ملی و تشکیل شبکهای از مراودات اقتصادی میان کشورهای منطقه، به صرفه به نظر میرسید و از این سو بود که گروههای مستقل انگیزه داشتند تا در این جغرافیای سیاسی مشارکت کنند. در غیاب چنین عزمی و چنین شخصیتی، همواره با طرح پرسش از هزینههای این سیاست مقاومتی، میتوان کل آن را زیر سوال برد.
با این تفصیل، اتخاذ سیاست منافع ملی از طریق حضور گسترده در شریانهای موجود، چه نسبتی با این گذشته دارد؟ آیا جمهوری اسلامی تصمیم دارد تا اندوخته یک دههای خود را در این آینده قریبالوقوع، صرفا به مصرف برساند؟ آیا ایران در معرض سرنوشت دیگری قرار گرفته است و ماهیتش یکسره از یک کشور صاحب گفتار، به یک کشور فرصتطلب تغییر خواهد کرد و یا اینکه سردمداران گفتار منافع ملی، تصویری موقتی از سیاست موازنه دارند؟ در این صورت، سیاست مقاومت، تا کجا و تا چه زمانی تحمل این تعلیق را دارد و چطور میتوان نشان داد گفتار منافع ملی، گفتاری فریبنده برای نادیده گرفتن هسته اصلی سیاست جمهوری اسلامی نیست؟