اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





اراده‌ها و نظم‌ها
گفتاری به بهانهٔ شهادت سید حسن نصرالله


۲۶ آذر ۱۴۰۳   87  1  0 دیدگاه
آن که اساس و بنیاد یک نظم را می‏‌گذارد مسئولیت، صلاحیت و توانایی تعیین قواعد آن را بیش از دیگران داراست. اما آن «اساس» که نظم‌‏ها بر آن تکیه دارند چیزی درون خود آن نظم و امری از پیش‏داده یا فراتاریخی نیست بلکه در معرکهٔ منازعهٔ نیروها و بردارهای قدرت به دست می‌‏آید و برپا می‏شود و این گونه، نظمی از پی آن سربرمی‌‏آورد. تا آن هنگام که کسانی برای دوام آن اساس، می‏جنگند آن نظم می‏پاید و هر زمان که آن را وانهند نظم نیز فرومی‌‏پاشد.

نظم جهان در حال تغییر است؛ یعنی امکان بازگشت به وضع پیشین رو به فروبستگی است. اما این بدان معنا نیست که قدرت‏‌های حاضر در نظم در حال گذار فعلی در بازآرایی این نظم لزوماً افول خواهند کرد بلکه چه بسا در نظم تازه نیز در معادلاتی متفاوت موقعیت کانونی خویش را حفظ کنند. از این رو آن‌ها شاید بیش و پیش از ما به استقبال این تغییر رفته و حتی خود مسبب بسیاری از این دگرگونی‌ها هستند.

در این میان ایران نیز باید تصمیم بگیرد که فرصت و امکان خویش را برای موقعیتی قدرتمندتر در نظم جدید را پی بگیرد یا پس از شکل‏‌گیری قواعد نظم جدید، تابعی از آن باشد. به نظر می‏‌رسد ما در کشاکش این دو موقعیتیم یعنی در جدال میان نیروهایی که تلاش آن‌ها در طول چند دهه گذشته خود زمینه‌‏ساز سست شدن نظم فاسد کنونی جهان شده و از دل آن چیزی به نام جغرافیای مقاومت پدید آمده و نیرویی که سعی دارد تا کماکان تابعی از هر نظمی باشد که بنیانگذار آن، قدرتی دیگر باشد یا دست کم با انفعال خویش ایران را از شریک شدن در پدید آوردن نظم آینده محروم کند. اتخاذ این موضع دوم هرگز تضمینی بر این نیست که ایران با شمایل کنونی و با همین مرزهای جغرافیایی بخشی از نظم پیش‌رو باشد؛ چنان که در طول سال‌های پس از انقلاب بارها وحدت سیاسی ایران و کشورهای منطقه در معرض گسیختگی بوده و ما همچنان در برابر این هجوم ایستاده‌‏ایم.

آن که اساس و بنیاد یک نظم را می‏‌گذارد مسئولیت، صلاحیت و توانایی تعیین قواعد آن را بیش از دیگران داراست. اما آن «اساس» که نظم‌ها بر آن تکیه دارند چیزی درون خود آن نظم و امری از پیش‏داده یا فراتاریخی نیست بلکه در معرکهٔ منازعهٔ نیروها و بردارهای قدرت به دست می‌‏آید و برپا می‏‌شود و این گونه، نظمی از پی آن سربرمی‏‌آورد. تا آن هنگام که کسانی برای دوام آن اساس، می‌‏جنگند آن نظم می‌‏پاید و هر زمان که آن را وانهند نظم نیز فرومی‏پاشد. بنابراین دولت‌‏ها، سازمان‌‏ها، جوامع، قوانین و هر آنچه که تعینی از یک نظم است چونان رخدادی در دل تاریخ امکان وقوع می‏یابند و تا زمانی که آن اساس استوار است، وحدت و انسجام سیاسی آن نظم‌ها حفظ خواهد شد.

وقتی از نسبت‌ها، امکان‏‌ها و منافع و مضار درون یک نظم، تصوری همواره موجود و پایدار و متعین داشته باشیم این پندار قدرت می‏‌گیرد که به راحتی می‌‏توان سهمی از تقسیم منافع به دست آورد یا در نقطة تعادل منافع ایستاد اما اگر متفطن باشیم که انسان همواره خود را در ناتمامیت خویش دیدار می‏‌کند می‌دانیم همیشه اراده‌هایی در کار است که نظم و نظام منافع را درهم بشکند و امری ورای اکنون را طلب کند. در چنین صحنه‌ای است که بی‌‏طرفی رنگ می‏‌بازد و جهت معنا می‏‌یابد. لحظهٔ ظهور سیاست و امر سیاسی همان لحظه درک توأمان از ناپایداری جهان -بخوانیم همان صورت‏‌های نظم- و ناتمامیت انسان است. از این رو حضور ما در این جهان همواره سیاسی است چه ما این را بدانیم و به استقبال آن برویم و چه از آن غفلت کنیم و روی‏گردان باشیم. حتی اگر آن را انکار کنیم روزی سیلی این واقعیت را خواهیم خورد و جهان ما را بیدار خواهد کرد اما چه بسا آن روز دیر باشد که فرصتی دوباره نصیب ما شود. 

از سر همین حضور همواره سیاسی انسان در جهان است که جهان گرم می‏‌شود و به راحتی آرام نمی‏‌گیرد. امر سیاسی شدیدترین و آخرین حد خصومت است و هر خصومت انضمامی هرچه به نقطه اوج نزدیک‏تر شود سیاسی‌‏تر می‏‌شود و آخرین حد خصومت همان گروه‌‏بندی دوست و دشمن است. از این رو جنگ‌‏ها عریان‌‏ترین شکل ظهور سیاست در این جهان است چرا که واسطه‏‌ها و فریب‏‌ها و تعویق‏‌ها برای فرار از چشم دوختن در چشمان دشمن دیگر کارگر نیست.

معنای سیاسی حضور انسان در جهان از او مسئولیت می‌‏طلبد. باید انسانی باشد تا شانه زیر بار این معنا دهد و بودنش را در جهان موجه کند. اینچنین انسان‌ها و اراده‌هایی ستون استوار نظم‏‌ها خواهند بود. تمدن‏‌ها چونان هنگامهٔ غفلت از تفکر، هرچه فربه‌‏تر می‌‏شوند، اگرچه گویی از انسان سخن می‏‌گویند اما خود از انسان تهی می‌‏شوند. دیگر این انسان‏‌ها نیستند که بارِ بودن را به دوش می‏‌کشند بلکه به تدریج در کالبد تمدن تخلیه می‏‌شوند. امروز نیز جهان با تکنیک فربه شده از انسان، تهی گشته است. آنچه غرب به واسطهٔ آن سال‌هاست جغرافیای ما تحت فشار قرار داده همین انسان نبودن است. او گرمای جهان را برنمی‏‌تابد و ریشهٔ هر فکر و عزم و اراده‏ای را می‌‏خشکاند. او از ما می‏‌خواهد که خام بفروشیم و آنچه او در بازار بزرگش عرضه می‏‌کند، بخریم. او دست‏‌ها، قلب‏‌ها و مغزهای ما را که روی هم رفته سیمای اراده ما را می‌‏سازند، نمی‌‏خواهد. انسان به منزلهٔ اراده، در خواستن، ساختن و اندیشیدن متعین می‏‌شود. ناگفته پیداست که چرا هیچ حیوانی دستان سازندهٔ انسان را ندارد. این اراده همان انسان بودن است که با ساختن معنا می‌‏یابد؛ چنان که اول، انسان خود را می‏‌سازد و سپس جهان را. این که ما خود را بسازیم یعنی استقلال داشته باشیم و استقلال ما نقطة مقابل نظم خام‌‏فروشانهٔ منطقهٔ ماست. این گونه است که تولید در جغرافیای مقاومت -اعم از انسان و جهانش- بیش از آن که معنای اقتصادی داشته باشد واجد معنایی سیاسی است.

اروپا بود که نخست، طرح انسان -دست کم به معنای امروزینش- کرد؛ یعنی انسانی که از یک سو با به بند کشیدن طبیعت از کمند آن رسته و از سوی دیگر رشته پیوند از آسمان گسسته و گویی سودای آن دارد تا یکه و تنها در میان جهان بایستد. اما همین انسان زمانی که تمنای حقیقت را نه چون باری بر دوش انسان بلکه همچون سایه‌‏سار امن و آرامش و بی‌‏نسبت با مسئولیت او در قبال اراده به سوی حقیقت، در می‏‌یابد، اروپایی می‏‌شود که دیگر مسئولیتی برای انسان قائل نیست و با گذر زمان تابعی از توابع امریکا می‏‌شود. فهمیدن این مطلب اکنون دیگر به دشواری گذشته نیست. 

حتی در امریکا نیز افول ایده جمهوری‌‏خواهی و غلبه لیبرالیسم شرکتی معنای سیاسی انسان امریکایی را کمرنگ کرد و فانتزی موفقیت، خودشکوفایی و آزادی فردی جای آن را گرفت. نظم شرکتی، هرچه بسط یافته و جهانی شده، هر آن کس که سودای ساختن و استقلال داشته را یا می‌‏بلعد یا مثل یک تفاله آن را استفراغ می‏‌کند. تکنولوژی هم پشت در ایستاده تا جایگزین انسان‏‌هایی شود که خودشکوفایی را برنمی‏‌گزینند. پیش از این، دولت‌ها نمایندهٔ ارادهٔ سیاسی یک ملت و نقطة متعین وحدت سیاسی بودند و سپس به بوروکراسی، روال‌‏های اداری و سازوکارهای حقوقی فروکاسته می‏‌شدند اما اکنون دولت در بهترین حالت ماشین ارائهٔ خدمات عمومی است. از این بگذریم که برای این که دولت حتی چنین ماشینی باشد به نیرویی سیاسی محتاج است و این هرگز به خودی خود میسر نیست.

گرچه امروز در تقسیمات جغرافیایی مردمانی که در یک پهنه جغرافیای سیاسی معین حاضرند ملت نامیده‏‌اند اما در واقعیت جهان، ملت‏‌های اندکی را می‌توان شناسایی کرد؛ آن‌هایی که اراده‏ای دارند و ایستاده‌‏اند. در میان آن ملت‌‏ها نیز جماعتی این بار ملت شدن را بر دوش می‏‌کشند و آن‌ها هم خود را در آینهٔ انگشت‌‏شمارانی یافته‌‏اند. همان انگشت‏‌شمارانند که ستون ایستادگی یک ملتند و این گونه است که چنین مردانی نه شخص بلکه شخصیت‌اند. آنان فقدان حقیقت و رستگاری را درمی‌‏یابند. این آزمون آن‌هاست که باید این فقدان را که به مانند حفره‏‌ای در میان قلب‏شان جا خوش کرده تاب بیاورند به امید آن که راهی به سخن نیم‌گفتهٔ حقیقت بگشایند؛ سخنی که شاید همیشه نیم‌گفته می‏‌ماند. این شخصیت‌ها که آن‌ها را  کاریزماتیک و فرّه‏مند نیز نامیده‌اند در این راه مبدأ تاریخ و نظمی تازه می‌‏شوند و حتی اگر شکست بخورند، سهمی از آینده خواهند داشت. برخلاف تفسیر نادرستی که نسبتی متضاد میان ظهور کاریزما و نظم‏‌های قانونی یا سنتی برقرار می‏‌کند و مرگ و افول کاریزما را تنها بازگشت به وضع عادی و نظم قانونی می‌‏پندارند، باید به این مسأله دقت کرد که گرچه گویی نیروی کاریزما در شخصیت‌های بزرگ با مرگ آن‌ها پایان می‌‏یابد اما درخشش آن در دل تاریخ پس از آنان جذب می‌‏شود و به واقع تاریخ دیگری را می‏سازد. تاریخ پس از شخصیت‏‌های کاریزماتیک ممکن است ثبات، نظم و قاعده پیدا کند اما کیفیت و ماهیت آن نظم دیگر مانند پیش از ظهور او نیست بلکه نظمی است تازه و نوپدید. هرچقدر انسان‏‌هایی آن درخشش آغازین را در نسبت با وضع خویش از نو زنده کنند گرما و حرارت و نشاط آن طلوع، باقی می‌‏ماند. به این اعتبار، نظم آیندهٔ منطقه و جهان اگر بناست از آن ما باشد محتاج چنین مردانی است تا با برپایی دوبارهٔ انسان، تمهیدی بر شکل‏‌گیری نظم آینده باشند؛ نظمی که حوادث اکنون جهان، آبستن تولد نه چندان دور آن است. مردانی چون سیدحسن نصرالله یا قاسم سلیمانی مظهر همان اراده‏‌هایی بودند که ملت‌‏ها را برپاداشتند و بذر نظم آینده را در این منطقه کاشتند. نصرالله کسی بود که سازمان حزب‏الله پیرامون او رویید، تناور شد، نظم یافت و از درون حزب‏الله تا اعماق خاک لبنان و جهان اسلام ریشه دوانید. او این گونه محبوب‌‏ترین مرد جهان عرب شد و باید امثال او را رستنگاه نظم آینده منطقه و جهان نامید.

این گونه نیست که در ناصیهٔ تمام ادیان و مذاهب نوشته شده باشد که همه آن‌ها و همیشه در خدمت قیام انسان بوده‌‏اند بلکه دین هنگامی که بدل به نیرویی برای تکوین ارادهٔ انسان شد شرط امکان ایستادن او و احراز انسانیت انسان خواهد بود. حتی تشیع نیز که با سرشت ما آمیخته و این طلب و اراده را بارها عیان کرده، یکسره بر فراز نبود و تاریخی افتان و خیزان، دارد. پس حتی تشیع را نمی‌‏توان مذهبی کاملاً متمایز قلمداد کرد بلکه تنها زمانی این اتفاق می‌افتد که جوهره‌‏اش چون نیرویی دگرگون‏‌کننده به جوشش درمی‏‌آید و انسان را فرامی‏‌خواند؛ دعوتی که مرز رنگ‏ها و مذاهب و اقوام و ملل را درمی‌‏نوردد. چنان که در قیام سیدالشهدا علیه‌السلام چنین شد؛ شیعیانی به او نپیوستند اما نصرانی، عثمانی، سنی، ایرانی، ترک و خوارجی با او همراه شدند. انقلاب ایران نیز به رهبری امام وقتی در قامت انقلاب مستضعفین جهان ظهور کرد جوهرهٔ تشیع را که همان ایستادن و مبارزه با ظلم بود، زنده کرد و این گونه آدم را از قعر دوران فراخواند. تا آنجا که جمهوری اسلامی بر این اصل پای فشرده، انقلابش عالم‏گیر مانده است و هرچه پاپس کشیده از گسترهٔ فتوحات نخستینش در قلوب جهانیان کاسته شده است.    

با چنین وصفی از کیفیت انسان و جهان، صاحبان اراده‏‌ها بیش از همه، نه جنگ‏‌طلب، اما مهیای جنگند و مرزبندی دوست و دشمن را به رسمیت می‏‌شناسند و به این ترتیب آماده‌‏ترین‌‏ها برای رویارویی با نامنتظره‏‌گی جهان هستند. فرصت سیاست در استقبال از این نامنتظره‏‌گی است و هر که این فرصت‌‏ها را به درستی بشناسد، پرورندهٔ نظمی تازه خواهد بود. قاسم سلیمانی در زمره آن اراده‌‏هایی بود که به نحوی اعجاب‏‌انگیز مهیای در آغوش گرفتن خطر و استقبال از ناپایداری جهانند و این امر در آینه کلام خودش آشکار بود که گفت: «فرصتی که در تهدیدهاست در خود فرصت‏‌ها نیست».

اراده نظم
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
نشست
نهضت بیداری
گزارشی از نشست موسسه اشراق بعد از اعلام شهادت سید حسن نصرالله - 9 مهرماه 1403
اگر انسان این مسئله را با قلبش جذب کند که این تکلیف من است که در این جنگ مشارکت کنم و بجنگم، بعدش ممکن است یک راهی باز شود. قبل از هر چیزی باید یک اتفاق روحی در انسان رخ دهد. ما باید خودمان را عمیقاً آماده این اتفاق روحی کنیم. یعنی عمیقاً آماده‌ی این تطور روحی شویم که از یک موجود اجتماعی به موجودی که قصد جنگیدن دارد، تبدیل شویم. در این صورت ممکن است راهی باز شود، راهی که در حال حاضر با محاسبات عقلانی از میدان قفل است؛ یعنی تحلیل انضمامی سیاسی از وضعیت این جنگ، از جغرافیایش، از سازمان رزمش به ما می‌گوید که راهی برای پذیرش مشارکت اجتماعی وجود ندارد. ولی اگر قرار باشد راهی باز شود مقدمه‌ی آن این است که نیروهایی دقیقاً در درون ایران، بی‌هیچ تردیدی، این را از صمیم قلب بپذیرند که ما در حال حاضر، تکلیفی جز جنگیدن نداریم و این امتحان نسل ماست.


دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)