اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





ناامنی سیال
سخنرانی دکتر فرتوک‌زاده در رویداد روز مقاومت / سیمافکر 10 دی‌ماه 1403


۲۲ دی ۱۴۰۳   73  0  0 دیدگاه
هر چقدر که ما نظم این منطقه را بهتر بفهمیم، بهتر متوجه می‌شویم که شهید سلیمانی چه کمکی به ما کرده است. چگونه ما را از یک فضا به فضای دیگری برده است. ما در سال‌های انقلاب و دهه‌های اول یک ذهنیت بدون مرز داشتیم. هنوز مفاهیم ژئوپلیتیک وارد جهان ذهنی ما نشده بود. مشخصاً کسی که ژئوپلیتیک را زندگی کرد و ژئوپلیتیک را برای ایرانیان معنا کرد این شهید عزیز ماست. یعنی نسبت ایران با فلسطین، نسبت ایران با مدیترانه و نسبت ایران با شامات را برای ما روشن کرد و ما فهمیدیم که در چه منطقه‌ای و در چه آرایشی زندگی می‌کنیم. و متوجه نابسندگی و نقطه‌های کور ذهنیت تاریخی خودمان شدیم؛ چه از آن نگاهی که در دوران پهلوی به همسایگان داشتیم و چه از نگاهی که در دوران بعد از پیروزی انقلاب داشتیم.

بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمنِ ٱلرَّحِيمِ

عرض سلام و تشکر، من باید می‌نشستم و بیشتر گوش می‌کردم و استفاده می‌کردم؛ به عنوان یک ایرانی که علاقمند به تاریخ و جغرافیای کشورمان هستم. من اینجا فقط ایده‌های خود را می‌گویم، ان‌شاءالله با هم‌فکری دوستان به یک فهم بهتری برسیم. من همیشه بحثم را از موجودیتی به نام نظم آنگلوساکسونی آغاز می‌کنم. منطقه ما و صورت بندی جدید آن بیش از هر چیز، ناشی از ورود آغازین کمپانی هند شرقی در سال ۱۶۰۱ به منطقه ماست. ما باید این نظم را خیلی خوب بشناسیم تا بفهمیم که محور مقاومت چه ماموریتی داشته است و دارد؟ رژیم صهیونیستی کجای این نظم هست و نسبت و ارتباط آن با ما چیست؟ ما هر چقدر که این نظم را بهتر بفهمیم، می‌توانیم آینده، منابع و موقعیت خودمان را در این منطقه بهتر به فهم درآوریم و زنده ماندن در این منطقه را به سطوح بالاتری از حیات طیبه نزدیک کنیم. عمده مسئله به کمپانی هند شرقی برمی‌گردد. اگر یکبار دیگر نقشه خاورمیانه را باهم مرور کنیم، شاید این داستان برای ما روشن‌تر شود.

خلیج بنگال در واقع نقطه آغاز ورود کمپانی هند شرقی به این منطقه است. از ۱۶۰۱ تا اواسط قرن هجدهم این کمپانی به عنوان یک کمپانی تجاری وارد منطقه می‌شود و در دهه ۱۷۵۰ در یک عملیات انفجاری، ظرف مدت کوتاهی دو ایالت مهم هند شرقی یعنی ایالت بنگال و بیهار را تسخیر می‌کند (مثل همین عملیات پیجرها که امروز علیه ما انجام دادند!) در مدت کوتاهی بالاخره تمام هندوستان، یعنی هندوستان امروز به اضافه پاکستان و بنگلادش، به تسخیر این کمپانی در می‌آید. اقتصاددان نامداری به نام اولسون، مفهوم‌سازی جالبی کرده است که بعدها برای فهم رفتار استعمارگران به کار رفته است و من هم برای گونه شناسی کدگذاری ژئوپولیتیکی از همین دو مفهوم استفاده می کنم. اولسون دو مفهوم مهم را مقابل هم قرار می‌دهد؛ راهزنان عبوری roving bandit و راهزنان مقیم stationary bandit. به همین ترتیب می توانیم بگوییم دو گونه استعمارگر داریم. استعمارگرهای رهگذر و استعمارگرهای مقیم. استعمارگرهای مقیم، استعمارگرهایی هستند که می‌خواهند در کشور مستعمره بمانند و آنجا زندگی کنند. ولی استعمارگرهای رهگذر می‌خواهند کشور مستعمره را فقط غارت کنند و بروند. حال این مفهوم‌سازی اولسون چه بصیرتی برای امروز ما دارد؟ اگر ما به این منطقه خوب توجه کنیم، هندوستان به عنوان نگین مستعمرات کمپانی هند شرقی، محل اقامت آنگلوساکسون‌ها می‌شود. در هندوستان به قول معروف رحل اقامت می‌اندازند، اگرچه بسیار جنایت‌های وحشتناکی کردند که کمابیش می‌دانیم و بعضی از آنها را هم نمی‌دانیم، اما به هر صورت بنای آن‌ها بر این بوده که هندوستان آباد بشود. اما سرزمین ما ایران، در کدگذاری ژئوپلیتیکیِ کمپانی هند شرقی و بریتانیا، یک سرزمین سوخته است. این اولین جایی هست که می‌توانیم بگوییم که مفهوم‌سازی اولسون برای درک وابستگی به مسیر های ژئوپلیتیکی منطقه به کار ما می‌آید. بریتانیا نگاهش به هندوستان stationary bandit است یعنی هندوستان از منظر یک راهزن مقیم کدگذاری می شود و نگاهش به ایران roving bandit یعنی ایران از منظر یک راهزن رهگذر و عبوری کدگذاری شده است؛ ‌در طول قرن بلند نوزدهم و در بازی بزرگ میان روس و انگلیس تا اوایل قرن بیستم، ما همچنان این وضعیت را داریم. از ۱۹۰۸ که در مسجد سلیمان نفت به بهره‌برداری می‌رسد، نگاه آنگلوساکسون‌ها به ما عوض می‌شود. ایران کشوری می‌شود که قرار است برایشان نفت تامین کند. توجه کنید هندوستان قرار است برایشان فرآورده‌های کشاورزی و محصولات و کالای صنعتی تولید کند. بنابراین هندوستان سرزمینش و مزارع و کارخانه هایش برای آنگلوساکسون‌ها مهم است اما در ایران فقط چاه های نفت و پایانه های صادراتی آن اهمیت و ارزش وجودی دارد. بنابراین سرزمین ایران برای آنگلوساکسون‌ها همچنان باید سرزمین سوخته باقی بماند البته با کدگذاری جدید. چرا که در ذهنیت آنگلوساکسونی آن زمان، آبادی چاه‌های نفت در گروی ویرانی سرزمین بوده است.توجه شود که کدهای تضعیف قرن نوزدهم با قرن بیستم متفاوت است. در قرن نوزدهم ایران را قربانی هندوستان به عنوان نگین مستعمرات بریتانیا می‌کردند و در قرن بیستم ایران را قربانی نفت به عنوان سوخت کشتی‌های جنگی نیروی دریایی بریتانیا و منبع درآمد کمپانی نفت ایران و انگلیس می کردند و این دو گونه قربانی کردن وجوه افتراق بسیار دارد. به قدرت رسیدن رضاشاه پهلوی در کودتای سیدضیاء طباطبایی ۱۲۹۹ و برکناری و تبعید او در شهریور ۱۳۲۰ در دامنه همین چرخش ژئوپلیتیکی قابل فهم است.

همینطور تاریخ جلو می‌آید تا ۱۹۱۶ و جنگ جهانی اول و قرارداد سایکس پیکو و این آرایشی که به آن می‌گوییم Middle East. این آرایش در واقع یک آرایش آنگلوساکسونی است؛ یعنی اگر ما مثلاً در ۱۹۱۵ در این منطقه قدم می‌زدیم این مرزها را نمی‌دیدیم. به نقشه منطقه نگاه کنید. اینکه مثلاً اینجا در جنوب غربی ایران کشوری به نام عراق وجود دارد، کنارش کویت است، کنارش عربستان است، آنجا اردن است، همه این‌ها موالید نظم آنگلوساکسونی هستند. این مسئله بسیار مهمی است که باید درک بشود. این کشورها به یک معنا از دل آن لاشه امپراتوری شکست‌خورده عثمانی بیرون آمده اند. در واقع در سالن تشریح آنگلوساکسونی، این قطعات را جدا می‌کنند و به این شکل در مقابل ما قرار می‌دهند. ایران هم خب همیشه با اضطراب ژئوپلیتیکی و یک تنش از ناحیه آنگلوساکسون‌ها مواجه بوده است؛ چه در قرن نوزدهم چه در قرن بیستم؛ یعنی اواخر قاجار و پهلوی اول. همین که رضا شاه گوشه چشمی به سمت آلمان نشان داد، آن بلا را بر سرش آوردند و به دوردست ها تبعیدش کردند و محمدرضا را آوردند سر کار؛ که البته در این هم مردد بودند. می‌دانید که با پادرمیانی محمدعلی فروغی، محمدرضا پهلوی که دست‌پرورده خودشان هم بوده، بر سر کار می‌آید. در هر صورت این جغرافیا همیشه یک کدگذاری توأم با سوءظن و نگرانی برای آنگلوساکسون‌ها داشته و هنوز هم دارد؛ حتی در بهترین ایام یعنی کاملة‌الوداد میان ایران و غرب. در سال ۱۹۷۰ می‌بینید که بحرین از ایران جدا می‌شود. جدایی بحرین شاخص خیلی مهمی است. یا خود هرات که در واقع خراسان ماست در دوره محمدشاه از ایران جدا می‌شود و وقتی که محمدشاه و بعد از آن ناصرالدین شاه حمله می‌کنند برای پس گرفتن هرات با مقاومت بریتانیا مواجه می‌شوند و در یک نوبت از بمبئی بیشتر از ۵۰ کشتی جنگی حرکت می‌کند به سمت بندر لنگه و بوشهر و نهایتاً منجر می شود به قرارداد ۱۸۵۷ پاریس و جدایی رسمی هرات از ایران. همه این‌ها پرسش‌هایی است که من به عنوان کسی که علاقه‌ای به تاریخ و جغرافیای ایران دارم، دنبال می‌کنم.

حالا در برابر ما یک آرایشی ایجاد شده است. این سرزمین‌ها چگونه متولد شدند؟ همه این سرزمین‌ها از ۱۹۱۶ به بعد شکل می‌گیرند. شما در فیلم لورنس عربستان، نیز می‌توانید بخش‌هایی از غمنامه ژئوپلیتیک سایکس پیکویی را دنبال کنید. البته آنچه که در فیلم لورنس عربستان می‌بینید، مربوط به عربستان ماقبل سعودی است. توجه شود که در فاصله قرارداد سایکس پیکوی ۱۹۱۶ تا سال ۱۹۳۲ دولتی با عنوان عربستان وجود نداشته است. آنچه که بریتانیا در ۱۹۱۶ تاسیس می‌کند مملکت حجاز است. حجازی که یک نیمه غربی دارد که سمت دریای سرخ است. در نیمه غربی حجاز، قبیله هاشمی بر سر کار بودند که بعدها برای آن‌ها اردن را درست کردند. در نیمه شرقی نیز قبیله سعودی بوده است. بریتانیا به هر دو طرف ماهانه مقرری پرداخت می‌کرده است. با اینکه دو طرف با یکدیگر در جنگ و نزاع بوده‌اند! مکه و مدینه تا بندر عقبه تحت تسلط هاشمی ها بوده و این طرف هم تا ظهران و مناطق نفتی، به صورت قبیله ای  تحت حاکمیت عثمانی در اختیار سعودی ها بوده است. در دهه ۱۹۳۰ با کشف نفت در چاه‌های ظهران و ورود کمپانی آمریکایی Standard Oil، نهایتا آن مملکة‌الحجاز ۱۹۱۶ تبدیل می‌شود به عربستان سعودی ۱۹۳۲ یا ۱۹۳۳. فهم چگونگی تکوین این جغرافیا برای ما مهم است. یعنی ما به عنوان یک ایرانی باید بدانیم در این منطقه قبلاً چه خبر بوده است؟ چگونه و با چه کسانی همسایه شدیم؟ مثلا دعوای جعلی جزایر سه‌گانه‌ایرانی که به وسیله شیخ نشین های امارات به راه افتاده است، پروژه ناتمام آنگلوساکسون‌ها بود. چون آنها وقتی بحرین را از ایران جدا کردند، دیگر ظرفیت انرژی روانی برای اینکه روی این جزایر کار کنند، وجود نداشت. ولی به هر حال استخوانِ لای زخم را گذاشتند و "بوم سو" را که در زبان محلی به معنی سرزمین سبز است، به ابوموسی تبدیل کردند. یعنی اسم فارسی را به عربی جعل کردند. در طول این پنجاه سال که شیخ نشین ها را در قالب یک کشور سازماندهی کرده اند لحظه به لحظه درحال پرونده‌سازی و جمع‌آوری امضا از این و آن هستند که ادعای جعلی را بر علیه حقوق مسلم و غیرقابل انکار ایران و ایرانیان پیش ببرند.

حالا شهید قاسم سلیمانی کجای این ماجرا است؟ هر چقدر که ما این نظم را بهتر بفهمیم، بهتر متوجه می‌شویم که این شهید بزرگوار چه کمکی به ما کرده است. چگونه ما را از یک فضا به فضای دیگری برده است. ما در سال‌های انقلاب و دهه‌های اول یک ذهنیت بدون مرز داشتیم. به قول امروزی‌ها انترناسیونالیسم مثلاً اسلامی یا هر چیز دیگری، در ذهن برخی از دوستان ما بود. من یادم هست که اول انقلاب، نهضت‌های آزادی‌بخش و یا هر گروهی در هر جای دنیا تنشی با حکومتی می‌داشت عده ای در اینجا می‌گفتند که ما از آن حمایت می‌کنیم. یعنی هنوز مفاهیم ژئوپلیتیک وارد جهان ذهنی ما نشده بود. مشخصاً کسی که ژئوپلیتیک را زندگی کرد و ژئوپلیتیک را برای ایرانیان معنا کرد این شهید عزیز ماست. یعنی نسبت ایران با فلسطین، نسبت ایران با مدیترانه و نسبت ایران با شامات را برای ما روشن کرد و ما فهمیدیم که در چه منطقه‌ای و در چه آرایشی زندگی می‌کنیم. و متوجه نابسندگی و نقطه‌های کور ذهنیت تاریخی خودمان شدیم. چه از آن نگاهی که در دوران پهلوی به همسایگان داشتیم و چه از نگاهی که در دوران بعد از پیروزی انقلاب داشتیم. متوجه خطاهای جبران ناپذیر تاریخی شدیم. در بذل و بخشش آرارات به ترکیه و درجدایی بحرین از ایران و در کدگذاری های قفقاز و غفلت از موازنه همسایگان قفقازی. ما با میدان داری شهید سلیمانی وارد یک دورانی شدیم که الان منطقه برای ما به شیوه تازه ای کدگذاری ژئوپلیتیکی شده و معناهای جدیدی برای ما پیدا کرده است. معناهایی که تا قبل از شهید سلیمانی ناشناخته یا مغفول مانده بود.

ما فهمیدیم که در دوره جدیدِ نقش‌آفرینی نظم آنگلوساکسونی، ما با یک پدیده‌ای مواجه هستیم که اگر موافق باشید اسم آن را بگذاریم «ناامنی سیال». ما در منطقه یک ناامنی سیال داریم. البته ریشه تاریخی هم دارد. یعنی سرزمین ایران، سرزمینی است که استعداد این ناامنی سیال را دارد، همیشه با ناامنی مواجه بوده است. مثلاً کتابی هست که من توصیه می‌کنم دوستان بخوانند، اسم آن «سفرنامه خوارزم» است. برای دوران قاجار که وزارت خارجه منتشر کرده است. این کتاب، سفرنامه فرستاده‌ای است که از دربار قاجار به منطقه ترکمن صحرا می‌رود، که بیش از ۳۰ هزار اسیر در آنجا داریم. ماجرا برمی‌گردد به حمله راهزن های ترکمن به آن منطقه. آن‌ها کاروان‌های زواری را که به سمت مشهد می‌رفتند، غارت می‌کردند و زن‌ها را به کنیزی می‌بردند. کتاب را بخوانید، بسیار خواندنی است. مثلاً در کتاب هست که یکی از خانم‌های دربار که نسبتی با شاه ایران داشته در بین اسرا بوده؛ وقتی برای آزادی‌اش پیگیری می‌کنند، به آنها گفته می‌شود که نمی‌توانیم برگردانيم، این‌ها به عنوان کنیز به فروش رفته اند و الان در تملک صاحبان خود هستند و باید برای هر کدام چند سکه طلا بدهید! پس ما این تجربه ناامنی سیال را داریم که بخشی از آن پیامد تضعیف سیستماتیک دولت های وقت ایران در بازی بزرگ میان روس و انگلیس بود. البته روس ها هم در تخریب و تضعیف ایران دست کمی از انگلیسی ها نداشتند اما خیلی سیستماتیک و پیچیده عمل نمی‌کردند و البته با انقلاب اکتبر مسیرشان به کلی عوض شد و دیوار آهنین میان ایران و روس کشیده شد. بعد از جنگ جهانی دوم عملا ایران منطقه نفوذ آنگلوساکسون‌ها شد و نوعی ثبات ناشی از موازنه قدرت میان دو اردوگاه شرق و غرب بر کل منطقه حاکم شد تا برسیم به پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی.

دور جدید ناامنی سیال ایران بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد و به شکل های گوناگون تا امروز ادامه داشته است. بسیاری از ناامنی‌های سیال ایران یا مولود نظم آنگلوساکسونی بوده و یا به وسیله آنها مورد بهره برداری و حمایت قرار گرفته است. کافی است که آدرس کانون های ناامنی را مرور کنیم. اردوگاه اشرف و فرقه رجوی الان کجا هستند؟ گروه های تجزیه طلب کرد از کجا تغذیه می شوند؟ تروریست‌های تکفیری عراق و شام کجا پرورش یافته اند؟ طرح ترور شهید فخری‌زاده از کجا هدایت شد؟ بمب گذاری در کرمان و شیراز؟ حمله تروریستی اهواز؟ و ده ها و صدها مورد دیگر

این ها پیامدهای قهری نظم آنگلوساکسونی برای ایران است.همان ذهنیتی که در مفهوم سازی اولسون آمده است.کشورهایی مانند ایران و سوریه و لبنان و افغانستان و پاکستان و یمن  با منطق roving bandit کدگذاری شده‌اند و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس و عربستان سعودی و کویت و قطر و بحرین با منطق stationary bandit و البته این را هم خودشان گفته‌اند که ما دوست دائمی نداریم بلکه منافع دائمی داریم. بنابراین به اقتضای شرایط ممکن است کدگذاری های ژئوپلیتیک شان را عوض کنند. همچنان که در مورد رضاشاه پهلوی و صدام حسین و شریف حسین هاشمی و شیخ خزعل چنین کردند و کودتاهای خاموش و مهندسی قدرت دربرابر متحدانی که تاریخ مصرف شان به پایان رسیده است. کودتای قطر و جا به جایی قدرت در اردن در روزهای پایانی عمر ملک حسین هاشمی و به قدرت رسیدن محمد بن سلمان در عربستان سعودی را در همین مقوله می توان تلقی کرد.

همین الان فکر می‌کنید که چرا دولت ایالات متحده در سه سال گذشته بنا به اعلام یکی از سناتورها ۲۱ میلیارد دلار در افغانستان کمک نقدی کرده است؟ یعنی هفته به هفته یک کیف پر از دلار می‌آید در افغانستان و توزیع می‌شود! چرا توزیع می‌شود؟ در ازای چه چیزی؟ در ازای پتانسیل ناامنی سیال با سوء استفاده از فقر تحمیل شده بر آن دیار برای صادرات ناامنی به ایران و هرکشوری که در ذهنیت آنگلوساکسونی با منطق roving bandit کدگذاری شود.

این ناامنی سیال پدیده‌ای است که باید خوب آن را بفهمیم. ما نمی‌توانیم به ناامنی سیال صرفاً در لحظه‌ای که به ما روی آورد، توجه کنیم؛ در اینصورت می‌شود همان قصه ترکمن‌ها. می‌شود سقوط موصل. می‌شود پایگاه اسپایکر. می‌شود شهادت دختربچه کاپشن صورتی نازنین ما در کرمان به همراه ۹۰ شهید دیگر با بمبی که از ادلب بارگذاری شده بود. من خواستم نشان بدهم که شهید سلیمانی در جستجوی پاسخ به چه مسأله ای بوده است و تا کجای ماجرا را می‌دیده است.

شهید قاسم سلیمانی بنا به آن رویکرد جستار بی وقفه heuristic، و آن جستجوی خلاقانه که داشته، منطقه را دنبال می‌کرده است. او در واقع می‌پرسید که با این ناامنی سیال چه باید کرد؟ این حریق خانمان سوز صهیونیستی را چگونه می توان مهار کرد؟ البته من این را در واژگانی که ایشان به کار بردند پیدا نکردم ولی به نظرم این فهم برایش پررنگ بوده است. حالا این ناامنی سیال یک روز در قالب داعش است، یک روز در قالب جبهة‌الفلان، یک روز در قالب اردوگاه اشرف و آلبانی و یک روز در قالب جریان های تجزیه طلب و... در قالب‌های گوناگونی که اقتضای سیطره نظم آنگلوساکسونی‌در منطقه ما هست. یعنی آن نظم در جعبه ابزار خود این‌ها را دارد یا اینها را ایجاد می کند یا این پتانسیل ها را شناسایی و بهره برداری می کند و هر وقت که تاریخ مصرف شان تمام شد نابود می‌کند یا تغییر کاربری می‌دهد. ببینید این‌ها چون تاریخی شده آدم الان می‌فهمد. ماهی ۵۰۰۰ لیره می‌دهد به خاندان هاشمی یعنی جد همین پادشاه اردن و ۵۰۰۰ لیره می‌دهد به خاندان سعودی یعنی جد همین پادشاه عربستان؛ که این‌ها فقط با هم بجنگند! می‌دانید که اصلاً داستان چه بوده؟ فیلم لورنس عربستان را ببینید. اگر جست‌وجو کنید می‌بینید که بریتانیا در جنگ جهانی اول در منطقه گالیپولی، زمین‌گیر شده بود. دیوید فرامکین مورخ آمریکایی می‌گوید بریتانیا ۲۵۰ هزار نفر در گالیپولی تلفات داد؛ کشته و زخمی! بریتانیا از عثمانی شکست سختی می‌خورد. چون ورود به تنگه بوسفور و تنگه داردانل برایشان مشکل بوده و تلفات می‌دادند. جنگ تمام شده بوده، جنگ را باخته بودند. جنگی که ۲۵۰ هزار نفر تلفات داده بودند. ولی یک افسر، یعنی توماس ادوارد لورنس از قاهره که مرکز فرماندهی بریتانیا بوده (مثل سنتکام الان) به سمت حجاز می‌رود و در این منطقه قبیله هاشمی را سازماندهی می‌کند، خط آهن عثمانی را قطع می‌کند و بندر عقبه را تحت تصرف در می‌آورد و بازی جنگ جهانی اول را از اینجا عوض می‌کند. یعنی در جنگ کلاسیک انگلیسی‌ها حریف عثمانی نشده بودند. می‌خواهم بگویم که جعبه ابزار آن‌ها خیلی متنوع است. از آن طرف رزم‌ناوهای بریتانیا به دهانه شهر استانبول رفته‌اند و از این طرف هم یک افسر، یک نفری بلند می‌شود و با چهارتا قبیله عرب کمر عثمانی را می‌شکند و مملکة‌الحجاز را شکل می‌دهد. خانم گرترودبل که باز کارمند سفارت بریتانیا در تهران بوده به شکلی دیگر نقش بازی می‌کند. اولین ماموریت برون‌مرزی او در تهران است. مستند آن را ببینید؛ «نامه‌هایی از بغداد». خانم گرترودبل کسی است که مانع می‌شود از اینکه شیخ خزعل بشود پادشاه عراق تازه تاسیس آنگلوساکسونی. می‌گوید که ما نباید اجازه بدهیم که کسی که دو ویژگی دارد پادشاه عراق شود؛ ایرانی بودن و شیعه بودن.می‌گوید ما اگر بخواهیم عراق را داشته باشیم باید پادشاه آن از اهل سنت باشد و از ایرانی ها فاصله بگیرد. همان منطق آنگلوساکسونی جدایی بینداز و حکومت کن divide and rule و نهایتاً شیخ خزعل را که تاریخ مصرفش تمام شده بود رها کردند و فیصل هاشمی را از حجاز آوردند به عراق و بقیه ماجرا که داستان آن را می‌دانید. البته باید بدانید و بدانیم. ما باید بیش از این‌ها بدانیم.

به هر حال قاسم سلیمانی وارد این میدان می‌شود و لحظه به لحظه با پدیده‌های نوظهوری مواجه می‌شود که یکی از آنها می‌شود سقوط موصل، می‌شود پایگاه اسپایکر. که این‌ها را حتماً دنبال کرده‌اید. اسپایکر را البته من واقعاً توصیه می‌کنم که صحنه‌های آن را نبینید! خیلی دلخراش است ولی واقعیتی است که رخ داده. این همان ناامنی سیالی است که به موصل از این طرف و به اربیل از آن طرف حمله می‌کنند. درخشش شهید سلیمانی در ماجرای عراق و در نجات اربیل از داعش در حد اسطوره‌های شاهنامه است که قرن ها باید بگذرد تا حکیمی مانند ابوالقاسم فردوسی از مادر زاده شود و حق مطلب را ادا کند.

اینجا از تعبیری که فکر می‌کنم خود شهید سلیمانی گفته بودند استفاده می کنم برای تجسم دقیق تر از ناامنی سیال .فرض کنید که خانه همسایه‌مان آتش گرفته و اگر ما برویم آتش را خاموش کنیم ممکن است که دست و پای ما هم بسوزد، بالاخره خاموش کردن هر آتشی سخت است. خب حالا بیاییم بگوییم که آقا حالا که دست شما سوخته، لباس شما آتش گرفته، چرا رفتید خانه همسایه؟ خانه شما که آتش نگرفته بود! یک موقع یک جنگ به اصطلاح محلی و محدود local است یعنی اگر ما در یک ژئوپلیتیکی باشیم که جنگ‌های آن محلی و غیر مسری باشد، شاید این سکوت و تماشا موضوعیت داشت. اما ما با یک جغرافیایی مواجه هستیم که در آن ناامنی سیال و مسری وجود دارد. این نظریه راهنمای دکترین امنیت ملی ایران است. هر که بخواهد در ایران زندگی کند باید بداند که ایران قرن بیست و یکم خیلی فرق می‌کند با ایران قرن نوزدهم، ایران قرن بیستم باید راه‌حلی برای مواجهه دائمی با کانون‌های تامین‌کننده ناامنی سیال داشته باشد. حالا قاسم سلیمانی در آن مختصات زمانی و مکانی خودش این بازی چند لایه و چند وجهی را چگونه فهمیده است؟ او فهمیده که آتش‌سوزی همسایه ما که عراق است به ما تسری پیدا خواهد کرد، آتش‌سوزی سوریه تسری پیدا خواهد کرد و بنابراین باید کل منطقه دربرابر این ویروس مسری مقاوم شود و همین می شود مبنای تکوین محور مقاومت. من در جلسات مختلف به همه دوستان می‌گویم شما را به خدا از واژه نیابتی استفاده نکنید. ستارگان درخشان مقاومت، شهدای بزرگی هستند که تا هزار سال دیگر الهام‌بخش خواهند بود؛ سید حسن نصرالله، ابومهدی مهندس، اسماعیل هنیه، یحیی سنوار و... این‌ها واقعا در صفحه تاریخ به عنوان چهره‌های درخشان اسطوره ای منطقه حک شده‌اند. اصلاً چه کسی جرات می‌کند کلمه نیابتی را به کار ببرد؟ ما در یک جغرافیای به هم پیوسته‌ای زندگی می‌کنیم که اگر خانه یکی از ما آتش بگیرد باید هر کاری که می‌توانیم برای خاموش کردن آن آتش انجام دهیم. اما خب این خانه آخری یعنی سوریه که آتش گرفت، دیگر خودشان هم بندگان خدا روی آن بنزین ریختند! الان ما باید یک تأملی بکنیم که اگر واقعاً خانه همسایه‌مان آتش گرفت و خودش هم گفت که  بگذار بسوزیم، باید چه کار کنیم؟ این پرسش مهمی است. جواب ساده‌ای ندارد که بگوییم بگذار بسوزد. خب وقتی به این طرف آمد ما چه کار کنیم؟ این پرسش دشواری است. فردا که تروریست‌های تکفیری مانیتور به دست با هدایت سرویس های آنگلوساکسونی و صهیونیستی حادثه هایی شبیه حادثه کرمان و شیراز و اهواز و تهران و بمب گذاری در خطوط لوله و نظایر آن را با تامین مالی فلان دولت و پیمانکاری دیگری و مباشرت میدانی یکی دیگر  در دستور کار قرار دادند معلوم می شود که قاسم سلیمانی تا کجا را می دیده است.

بنابراین مسئله اول صورت‌بندی مسئله زندگی ایرانیان در این منطقه است. این صورت‌بندی باید خوب انجام بشود. مسئله دوم هم نظریه راهنمای ما است که می‌توانیم نام آن را بگذاریم مواجهه با ناامنی سیال؛ که در واقع دکترین امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران از اینجا می‌آید، از اینجا محور مقاومت می‌آید. منطقه ما با هم می‌‌سوزد. کانون‌های ناامنی آن به سرعت منتقل می‌شود. شما می‌بینید که یک دولت همسایه که عضو ناتو است می‌شود پیمانکار، یک دولت همسایه دیگر که مرکز ثروت است می‌شود تامین‌کننده مالی و ایستگاه رسانه‌ای و یک دولت دیگر... این آرایش در برابر ما قرار دارد. ببینید آنگلوساکسون‌ها جعبه ابزارشان خیلی پر است، ساده نگیریم. یکی از ابزار‌های بسیار کارآمد آنها همین نظریاتی است که یاد می‌دهند. آن‌ها یک بازی را خیلی خوب یاد گرفتند که بحران مشروعیت برای کشورهایی که گلگیر آنها به نظم آنگلوساکسونی گیر می‌کند، ایجاد کنند. به هر دلیلی هر کشوری که دارد رد می‌شود و گلگیر آن به این‌ها گیر می‌کند، درگیر بحران مشروعیت داخلی می‌شود! همان کشور اگر در آن نظم می‌بود و همان عوامل را هم می‌داشت اینطور نمی‌شد. مثلاً لیبی یا همین بشار اسد را فرض کنید، چون گلگیرشان گیر کرده بود به نظم آنگلوساکسونی، آن‌ها را در شرایطی قرار دادند که مشروعیت داخلی آنها زیر ضربات رسانه‌ای و ضربات افکار عمومی قرار گرفت و بعد هم سراغ مشروعیت زدایی بین‌المللی رفتند. شما ببینید وقتی که این‌ها حمله می‌کنند به لیبی مثلاً در داخل، روشنفکران ما هم اظهار خوشحالی می‌کنند که لیبی دارد آزاد می‌شود! یا همین ذهنیت درباره سقوط صدام زمانی که آمریکایی‌ها به آن حمله می‌کنند، وجود دارد. ببینید خیلی روشن است که صدام و قذافی و امثالهم هیچ محبوبیتی برای ما ندارند. اگر بشار اسد برود یکی مثل جمال عبدالناصر یا ماهاتیر محمد بیاید که سوریه را به اتکای مردم سوریه قدرتمند کند که خیلی خوب است، اما وقتی کسی می‌آید که هنوز نیامده، تمام ظرفیت‌ها و زیرساخت‌های مقاومت در سوریه مضمحل می‌شود چه باید گفت و چه باید فهمید؟ الان به یک معنا رژیم صهیونیستی بر تمام مقدرات این کشور مسلط شده است. البته این را هم من بگویم که این لقمه به این سادگی‌ها از گلوی این‌ها پایین نخواهد رفت.

شما مسیر فرات را که از ترکیه می‌آید و بعد به سوریه می‌رود و سپس به داخل عراق می‌رود دنبال کنید. نقطه مرکزی آن البوکمال است؛ در جنوب شرقی سوریه، ۸ کیلومتری مرز عراق و در غرب رود فرات نقطه استراتژیکی به نام البوکمال وجود دارد. بوکمال نقطه‌ای است که شهید سلیمانی آن را به عنوان نقطه عطف ژئوپلیتیک محور مقاومت کدگذاری کرده بود. همان محلی است که شهید عزیز ما حججی به شهادت رسید. محل نزاع تاریخی ایران و روم نیز حدوداً همینجا بوده است؛ چون آن موقعی که می‌خواستند در این صحراها بجنگند، می‌رفتند نزدیک رودخانه‌ها. رود فرات از آناتولی ترکیه می‌آید به سمت به اصطلاح شامات و در امتداد آن، هم‌مرز با عراق، دقیقاً البوکمال است. در این منطقه که غالباً کردنشین است ماجرایی شبیه همان ماجرای قبیله‌های هاشمی و سعودی در جریان است. یعنی الان نیروهای کرد قسد که به وسیله آمریکایی‌ها تامین مالی و راهبری می‌شوند با دیگر نیروهایی که زیر چتر این جریان معارضین جدید هستند، درگیرند. این یکی از کانون‌های ناامنی است که در این منطقه وجود دارد. ادلب هم از همان نقاط است. تاریخ شهادت شهید سلیمانی سوم ژانویه ۲۰۲۰ است و آتش‌بس ادلب ۶ مارس ۲۰۲۰؛ یعنی به فاصله دو ماه و سه روز بعد از شهادت حاج قاسم. البته مسئله آتش‌بس ادلب از زمان حیات حاج قاسم شروع شده بود اما یکی از ضربه‌هایی که به لحاظ امنیتی خوردیم غفلت از ادلب بود. ادلب به هر حال هم مرز با ترکیه است. ترک‌ها کاملاً آنجا را تبدیل کردند به اردوگاه نظامی و یک مرکز ناامنی سیال. می‌خواهم بگویم که مفهوم ناامنی سیال کمک می‌کند به فهم اینکه چگونه بازی‌های امنیتی در این منطقه شکل می‌گیرد. از این طرف هم خب دولت اسد در تحریم بوده است. چاه‌های نفت را هم که اجازه نمی‌دهند برداشت کند چراکه دست نیروهای معارض است. بنابراین فشارها به دولت اسد می‌آید. ما برای آن فرسایش تدریجی که در این منطقه پیش آمد واقعاً پاسخ روشنی نداشتیم. نمی‌خواهم بگویم که نمی‌شد کاری کرد. می‌گویم که ما متوجه این بازی نشدیم که این نظم آنگلوساکسونی چگونه در حال نهادینه کردن ناامنی در سوریه است. آن‌ها می‌گویند که اینجا باید سرزمین سوخته باشد. باید سرزمینی باشد که به لحاظ تعادل ژئوپلیتیک به نفع امنیت رژیم صهیونیستی باشد؛ از ارتفاعات جولان و قنیطره تا سویدا. الان هم ارتش صهیونیستی دارد حرکت می‌کند به سمت جنوب شرقی سوریه. از یک طرف مناطق کشاورزی، ارتفاعات مشرف به کوهپایه های سوریه و لبنان و سرشاخه‌های آب منطقه به تصرف صهیونیست‌ها در می‌آید و از طرف دیگر هم مناطق نفتی در تصرف آمریکا است. خب از این کشور چه باقی می‌ماند! بنابراین آن کار بزرگی که ستارگان درخشان آسمان مقاومت انجام دادند این بود که سوریه را از دهان این گرگ‌ها بیرون کشیدند اما این کار ناتمام ماند. کانون ناامنی سیال در ادلب باقی ماند و آمریکایی‌ها همچنان آنجا حضور دارند. البوکمال را همچنان ناامن می‌کنند و ما هم نتوانستیم خیلی کاری کنیم.

باید پرونده سوریه را بازخوانی کنیم و متوجه بشویم که ماجرا از جنس این نیست که جایی بوده در سوریه و ما آنجا بودیم و الان نیستیم. ناامنی در سوریه یک ناامنی سیال است و ما باید در آن نقطه اهرم‌هایی برای مهار کردن ناامنی ایجاد کنیم. سرزمین ایران نمی‌تواند نسبت به عراق، نسبت به سوریه، نسبت به افغانستان، نسبت به قفقاز، نسبت به پاکستان نسبت به یمن بگوید که من کاری ندارم. زندگی کردن در این محیط نشان می‌دهد که در اطراف شما دائماً دارند آتش‌بازی می‌کنند. شما باید کانون‌های تولید ناامنی سیال را شناسایی کنید و بتوانید با ابزارهایی که می‌سازید آن ناامنی را مهار کنید. باید روابط تان را با دولت های همسایه طوری تنظیم کنید که جاده صاف کن تروریست‌های نیابتی صهیونیست‌ها نشوند یعنی نتوانند بشوند؛ یعنی برای شان نصرفد؛ یعنی از هزینه های مترتب بر ناامن کردن ایران بترسند. این بدون تولید قدرت ممکن نیست. همان قدرتی که موصل و فلوجه و سامرا و اربیل را از دهان تروریست‌های تکفیری نیابتی بیرون کشید و به مردم بازگرداند. من سعی کردم امروز خیلی ایرانی صحبت کنم. به اندازه کافی آقای سید علی کشفی و سید باقر نبوی و باقی دوستان نگاهشان به محور مقاومت هست. من فقط خواستم بگویم که من ایرانی در سوریه چه کار دارم؟ در بوکمال چه کار دارم؟ چرا باید دیرالزور را بفهمم؟ چرا ادلب باید برای من مهم باشد؟ چرا باید آتش‌بس ادلب برای من ایرانی مهم باشد؟ و اگر ادلب کانون پرورش تروریست‌های تکفیری شد، چگونه ترکش آن ممکن است به ایران برسد؟ به همین ترتیب درافغانستان چرا باید دولت ایالات متحده هفته‌ای ۴۰ میلیون دلار اسکناس نقد بیاورد؟ آنجا چه کار دارد؟ مسئله‌اش چیست؟ من چگونه باید این ناامنی سیال یک طرفه را مهار کنم؟ اگر به مرز بازرگان بروید می‌بینید که ترکیه تمام آن منطقه را دیوار کشیده و به طرز بسیار خشن و بی‌رحمانه‌ای جلوی هرگونه مهاجرت غیرمجاز را می‌گیرد. گفتنش هم خیلی سخت است که چگونه این‌ها را به طرز وحشیانه‌ای می‌کُشد و جنازه آن‌ها را در خیابان‌ها یا حتی بدن نیمه‌جان آن‌ها را در کوه‌ها رها می‌کند تا درس عبرت بشوند برای کسانی که چنین قصدی دارند. این ناامنی از افغانستان می‌آید به سمت ایران، برای مهاجرت به سمت ترکیه. ما که به ترکیه تا امروز هرگز ناامنی صادر نکردیم. اگر ما به سمتی حرکت کردیم، برای این بود که جلوی تولید ناامنی برای ایران را بگیریم. ولی آنها خودشان پیمانکار ناامنی هستند. این‌ها باید درک بشود. ما باید متوجه بشویم که چه کشورهایی پیمانکار ناامنی هستند؟ چه کشورهایی تامین مالی می‌کنند؟ چه کشورهایی رسانه درست می‌کنند؟ چهره یک تروریستی که ۱۰ میلیون دلار برای مرده و زنده اش جایزه گذاشته بودند، تغییر می‌دهند و الان دارد تبدیل می‌شود به یک چهره آزادی‌خواه! همچنان که فرقه رجوی را که سابقه تروریستی اش مثل روز روشن است، بازآرایی می کنند برای روز مبادا.

مهمترین سهم تاریخی شهید سلیمانی این بود که یک فهم ایرانی از ژئوپلیتیکِ خاورمیانه‌ای آنگلوساکسونی به ما داد. به ما این خودآگاهی را در این لحظه تاریخی منتقل کرد که Middle East یک کدگذاری آنگلوساکسونی است؛ یعنی شما هیچ وقت نمی‌توانید بگویید که چرا مثلاً دبی هاب تجارت منطقه شده است ولی بندرعباس نمی‌شود؟ نمی‌شود، چون تجارت در نظم آنگلوساکسونی معنا می‌شود. در جهان ذهنی ایرانی باید جرقه‌ای روشن شود که ما چگونه می‌توانیم نظمی را در منطقه تصور کنیم که در آن ناامنی سیال نباشد و اهرم‌های لازم برای مهار این ناامنی را بتوانیم در آن فراهم کنیم؟ من به عنوان یک ایرانی که علاقمند به تاریخ و جغرافیای این منطقه هستم فقط سعی کردم که این مسئله را تا اینجا برسانم.

کدگذاری آنگلوساکسونی خاورمیانه ژئوپلیتیک
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
نشست
نهضت بیداری
گزارشی از نشست موسسه اشراق بعد از اعلام شهادت سید حسن نصرالله - 9 مهرماه 1403
اگر انسان این مسئله را با قلبش جذب کند که این تکلیف من است که در این جنگ مشارکت کنم و بجنگم، بعدش ممکن است یک راهی باز شود. قبل از هر چیزی باید یک اتفاق روحی در انسان رخ دهد. ما باید خودمان را عمیقاً آماده این اتفاق روحی کنیم. یعنی عمیقاً آماده‌ی این تطور روحی شویم که از یک موجود اجتماعی به موجودی که قصد جنگیدن دارد، تبدیل شویم. در این صورت ممکن است راهی باز شود، راهی که در حال حاضر با محاسبات عقلانی از میدان قفل است؛ یعنی تحلیل انضمامی سیاسی از وضعیت این جنگ، از جغرافیایش، از سازمان رزمش به ما می‌گوید که راهی برای پذیرش مشارکت اجتماعی وجود ندارد. ولی اگر قرار باشد راهی باز شود مقدمه‌ی آن این است که نیروهایی دقیقاً در درون ایران، بی‌هیچ تردیدی، این را از صمیم قلب بپذیرند که ما در حال حاضر، تکلیفی جز جنگیدن نداریم و این امتحان نسل ماست.


دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)