اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





فلسفه و مسئولیت
گفت‌وگو با سید حسین نصر به بهانۀ تغییرات سال گذشته در ریاست انجمن حکمت و فلسفه


۱۶ آذر ۱۳۹۸   2127  0  0 گفت‌وگو
برای بسیاری تغییراتی که سال گذشته در ریاست انجمن حکمت و فلسفه رخ داد، آغاز دوره‌ای آرام و کم‌تنش در این نهاد برای اهل علم بود. اما آغاز دورۀ جدید موجب فراموشی پرسش‌های اساسی درباره وضعیت نهاد علم و فلسفه در ایران نیست، چه اینکه آن‌ها را قوی‌تر نیز می‌سازد. گفت‌وگو با دکتر سید حسین نصر برای ما مجالی بود تا از تاریخ پیدایش نهاد سنت‌مند فلسفه در ایران سوال کنیم. مجالی که جویا شویم؛ مسئولیت عمومی و سیاسی فلسفه چیست؟

علم و سیاست: در آخرین روزهای سال گذشته ریاست انجمن حکمت و فلسفه ایران تغییر کرد. پس از چندین سال که از ریاست دکتر عبدالحسین خسروپناه بر انجمن می‌گذشت، دکتر ذکیانی ریاست آن را بر عهده گرفت. موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران شاخص‌ترین نماد مواجهۀ سنت فلسفی ایران با جهان معاصر بوده است. اولین رئیس و موسس آن پیش از انقلاب سیدحسین نصر بود. پس از انقلاب غلامرضا اعوانی، سپس حجت الاسلام خسروپناه و اکنون دکتر ذکیانی رؤسای این موسسه بوده‌اند. حضور چهره‌های برجسته فلسفی ایران همواره موقعیتی خاص به موسسه بخشیده است. برخی علاقه‌مندند حضور ذکیانی در مقام ریاست موسسه را آغاز دورانی تازه که در آن فشارهای سیاسی از روی اعضای هیئت علمی برداشته شده است، تلقی کنند و به آن روی خوش نشان دهند. گویا با رفتن دکتر خسروپناه بسیاری تنش‌های سیاسی از میان رفته است و توافقی میان اعضای هیئت علمی این موسسه با وزارت علوم ایجاد شده است. اما دورۀ جدید که دکتر ذکیانی آغازگر آن است، پرسش‌های اساسی درباره وضعیت نهاد علم و فلسفه در ایران را از میان نمی‌برد.

وقتی برای پرسیدن سوالاتی که گمان می‌بردیم راه‌گشای برخی مسائل اساسی هستند، سراغ مدیران گذشته و امروز موسسه رفتیم، هیچکدام روی خوش نشان ندادند، هر یک به بهانه‌ای مصلحت را در بحث درباره گذشته و آینده انجمن، و مسائلی که باید درباره وضع اساسی فلسفه پیش‌ کشید، نمی‌دیدند. در میان گذشته‌گانِ انجمن اما یکی از مهمترین‌ها، یعنی دکتر سید حسین نصر که بنیان‌گذار انجمن بوده است، حاضر به گفت‌وگو در اینباره شد.

این گفت‌وگو مجالی شد تا از تاریخ پیدایش نهاد سنت‌مند فلسفه در ایران سوال کنیم. مجالی که جویا شویم؛ مسئولیت عمومی و سیاسی فلسفه چیست؟ چگونه علم و فلسفه بی‌آنکه به خلوت خود پناه ببرد، تأثیری در امور خواهد داشت؟ مسئولیت نهادی که متکفل فلسفه در ایران است، چیست و فلسفه چگونه می‌تواند از مسئولیت خود حراست کند؟ پاسخ‌هایی که دکتر نصر دادند، اگرچه عمدتا ارجاع به تاریخ پیدایش موسسه دارند، اما همچنان جایی برای گوش دادن و کنکاش دوباره درباره ماهیت فلسفه باز می‌کنند.

شما به‌عنوان بنیان‌گذار انجمن حکمت و فلسفۀ ایران، ایدۀ خاصی دربارۀ جایگاه فلسفه و نقش آن برای درک موقعیت تاریخی‌مان داشته‌اید. به‌عنوان اولین پرسش، ایدۀ اولیه خود را دربارۀ دلیل تشکیل این انجمن و اینکه چه سرنوشت، وظیفه، جایگاه و شکلی برای آن در نظر داشته‌اید بفرمائید.

بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی در سال 1337 به ایران برگشتم و بعد از اینکه سال‌ها در امریکا در دورۀ دکتری در دانشگاه هاروارد درس خوانده بودم، از همانجا خیلی متوجه اصالت فلسفۀ اسلامی بودم و علاقۀ فوق‌العاده به فلسفه اسلامی داشتم و عمرم را صرف این کار کردم. با اساتید بزرگ فلسفه مانند علامه طباطبایی، سید محمدکاظم اعصار، ابوالحسن رفیعی قزوینی و الهی قمشه‌ای که اساتیدم بودند تماس گرفتم. تمام سال‌هایی که در دانشکدۀ ادبیات در اولین دانشگاه، استاد فلسفه و رئیس دانشکده و دانشگاه بودم، در تمام آن سال‌ها درعین‌حال شاگرد فلسفه بودم و هم با دانشمندان خارج از ایران خیلی تماس داشتم. برای اینکه ایران را به ‌عنوان مهد اصلی فلسفه از لحاظ بین‌المللی نشان دهیم و خودمان نیز به‌واسطۀ افرادی که به اینجا می‌آیند و علاقه‌مند به سنن فلسفی ما هستند تقویت شویم. این کار من در این سال‌ها بود و خیلی فعالیت‌ها در این زمینه انجام پذیرفت که وارد بحث نمی‌شویم، ولی نوشتن مقداری آثار به انگلیسی و کمی به فرانسه در خارج از ایران و آثار فارسی (بیشتر به زبان خارجی)، باعث شد که عضو اصلی انستیتو بین‌المللی فلسفه در پاریس -چیزی مثل آکادمی فیزیک در ایران- شدم که همیشه کمتر از 100 عضو دارد و تمام فلاسفۀ بزرگ اروپا به جز هایدگر که به خاطر مسائل سیاسی طرفدار نازی‌ها و هیتلر بود همه افراد مثل امانوئل لویناس و دیگران جزء این انستیتو بودند. این افتخار خیلی بزرگی بود. اولین مسلمان و ایرانی بودم که آنجا رفته بودم. در روزنامه‌های فرانسه و بعد در روزنامه‌های ایرانی هم منعکس شد و جنبۀ ملی پیدا کرد و باعث افتخار ایرانی‌ها شد. مرا خواستند و لطفی به من بود.

این چیز مهمی نبود که می‌خواستم بگویم ولی نتیجه این بود که با ریموند کلیبانسکی رئیس انستیتو بین‌المللی فلسفه، یک دانشمند آلمانی‌الاصل ولی ساکن کانادا که در فلسفه دورۀ رنسانس خیلی معروف بود، اولین استادم در این کار که خیلی مرد شریف و خوبی بود، صحبت کردم و قرار شد سالی یک‌بار انجمن بین‌المللی فلسفه افرادش در جاهای مختلف همدیگر را ملاقات کنند. یک سال آتن، رم، برلین، پاریس و بیشتر در اروپای غربی بود. او پیشنهاد کرد ما جلسه‌ای در ایران داشته باشیم. به ایران آمد و من او را پیش ملکه بردم چون خیلی به موضوع علاقه‌مند بود. بنده فکر انجمن فلسفه را هم کرده بودم ولی کلیبانسکی بود که پیشنهاد کرد ایران که همیشه یکی از مراکز بزرگ فلسفه در جهان بوده است، چرا شما در ایران یک مرکز فلسفی درست نمی‌‌کنید؟! در واقع نهاد و نطفۀ فکر این انجمن فلسفه که در موردش صحبت می‌کنیم توسط او به ملکه ارائه شد ولی در ذهن من هم چنین چیزی بود.

موازی با او توشی‌هیکو دانشمند معروف ژاپنی که او هم دوست من بود (ایشان در دانشگاه مک‌گیل درس می‌داد و آنجا با ایشان ملاقات کردم بعد به ایران آمد و علاقه‌مند به فلسفه ایرانی شد). ایشان هم چنین نظری داشت که کاش چنین مرکزی در ایران درست می‌شد. خلاصه بعد از اینکه کلیبانسکی رفت من به‌طورجدی دنبال این فکر افتادم. مشکل هم بود، چون من آن موقع تازه رئیس دانشگاه شریف فعلی شدم که خیلی خیلی کار سنگینی بود. شاگردان شلوغ می‌کردند، گرفتاری بود، دانشگاه سطح بالای علمی داشت، خودتان می‌دانید که الآن هم بهترین دانشگاه علمی ایران است و یک کار تمام‌وقت بود. ولی بااین‌همه دنبال این کار بودم و توانستم پله به پله این جریان را به‌منصۀ ظهور برسانم.

اولاً گروهی از دانشمندان ایرانی را پیدا کردم که یا مستقیماً فیلسوف بودند یا به فلسفه علاقه زیادی داشتند و به‌عنوان هیئت مدیره و هیئت امنا کار می‌کردند. از استادان فلسفه مثل دکتر یحیی مهدوی. افراد دیگری مثل آقای دکتر عبدالله انتظام که رسماً فیلسوف نبود. یک وقت وزیر خارجه ما و رئیس اداره نفت بود ولی از خانواده‌ای صوفیانه بودند و خیلی علاقه‌مند فلسفه و مطالعه کرده در این زمینه بودند. این وسط آقای شهابی هم که همیشه خیلی علاقه‌مند به این مرکز بودند، خیلی فعالیت می‌کردند و مرا تشویق می‌کردند که این مرکز را درست کنیم و حتی ایشان بود که پیشنهاد کرد آن را انجمن سلطنتی فلسفه کنند و ارتباطی هم به دولت و دانشگاه نداشته باشد؛ یعنی به شما استقلال می‌دهد، بودجۀ مستقیم از مجلس می‌گیرید و هر کاری می‌خواهید می‌کنید و با توجه به شرایط آن زمان درست بود و از قید دانشگاه در می‌آمد. خلاصه از جاهای مختلف این فکر تشویق شد و بنده نشستم و این گروه را به وجود آوردم که هیئت امنا یا هیئت ناظر باشد. علاوه بر این افراد، آقای سید جلال آشتیانی و مرتضی مطهری هم در نقش مشاورین بودند و در انجمن فعالیت داشتند ولی عضو هیئت امنا نبودند اما عضو علمی انجمن بودند. بعداً آقای دکتر میرزا مهدی حائری هم به آن‌ها پیوستند.

می‌‌خواستم مرکزی درست کنم که اولاً مرکز تفکر اصیل خودمان باشد. بیشتر فلسفه اسلامی در ایران بوده است از فارابی و ابن‌سینا بگیرید تا بیایید به میرداماد و ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و دیگران. البته ممکن است کسی بخواهد در مورد فلسفه اسلامی در اندلس مطالعه کند ولی می‌خواستم مرکزی برای فلسفه اسلامی ایران باشد؛ از فارابی بگیرید تا ملاهادی سبزواری، علامه طباطبایی و دوران خودمان. دوماً مرکزی باشد برای برخورد اصیل علمی و مثبت بین تفکر ما و تفکر تمدن‌های دیگر. سوم نه فقط بین ما و غرب باشد بلکه فلسفه‌های غیر غربی و غیر اسلامی که بیشتر با آن آشنا شویم. از قرن نوزدهم به بعد یا حتی قرن هجدهم در تمام آسیا، همه صحبت از فلسفه تطبیقی ژاپن و غرب، هند و غرب، یا ایران و غرب می‌کردند. خب ایران و ژاپن چه؟ ایران و چین چه؟ ایران و فضای بزرگ هند چه؟ این خیلی کم بود؛ یعنی گفت‌وگویی بین تمدن‌های بزرگی که در آن ریشه‌ها و سنن بزرگ فلسفی بوده با غرب وجود داشت ولی من می‌خواستم هم با غرب باشد هم بین خودشان. این بود که جز هیئت مدیره و مشاور انجمن، بنده گروهی از متفکران مشرق زمین از هند، مالزی و... را دعوت کردم و یک محیط اصیل هم ایرانی و هم بین‌المللی از لحاظ فکری به وجود آمد، چون خیلی معتقدم که محیط در تفکر کسی که در آن محیط است اثر می‌گذارد. از اول سعی کردم یک محل کاملاً ایرانی برایش پیدا کنم.

ملکه به من گفت هر چقدر پول بخواهید به شما داده می‌شود و ساختمان بگیرید. در عباس‌آباد آن موقع ساختمان بزرگی داشت ساخته می‌شد. گفتم خیر، من می‌خواهم دو کار کنم یکی اینکه کمی بافت قدیمی تهران را حتی‌المقدور حفظ کنم و گشتم ساختمان مسکونی مرحوم لقمان‌الملک در سفارت فرانسه را گرفتم. ایشان در دورۀ پهلوی وزیر بهداری و از اطباء معروف بود و با هم دوست و قوم‌وخویش هستیم، آن را پیدا کردم و خوشوقتانه خریدم و خیلی به‌صورت سنتی مرمت کردم؛ یعنی خودم به اصفهان رفتم و آجرهای آبی که الآن در انجمن هست را سفارش دادم و رنگش را انتخاب کردم و معمارش را از اصفهان آوردم. حتی مبل‌هایی که آنجا هست تا حد امکان به سبک ایرانی است. از مینیاتورهای دورۀ صفوی و غیره مطالعه کردیم. صندلیِ در سالن، غربی است، ما نمی‌توانستیم سالنی داشته باشیم که همه روی زمین بنشینند و صندلی نباشد، ولی سعی کردیم صندلی‌ها مثل صندلی سنتی تمدن خودمان باشد. حتی اتاق درس دانشگاه‌ها صندلی و میز داشت ولی برخی اتاق‌های ما فقط روی زمین بود. وقتی خودم درس عرفان و شرح گلشن راز می‌دادم همیشه روی زمین بود و 20 تا شاگرد دور من روی زمین چهارزانو مثل مسجد و مدارس و سبک علمای قدیم خودمان می‌نشستند.

خوشوقتانه این انجمن به وجود آمد. عمرش حدود 5 سال بود که قبل از انقلاب آنجا را اداره می‌کردم و بعد از ایران رفتم. در عرض این 5 سال 50 تا کتاب چاپ کردیم که واقعاً دنیا را تکان داد و مجله «جاویدان خرد» را درآوردیم که هنوز هم مثل آن نیست. وقتی انقلاب شد در انگلیس بودم و بعد به آمریکا رفتم. یک جوانکی را به‌عنوان رئیس انجمن آوردند که می‌گفت کاری ندارد و ما مجلات این‌ها را در عرض یک روز درمی‌آوریم. مجله‌ای که آن را تمام کرده بودم و در چاپخانه بود را بیرون آورد و تنها کاری که کردند آرم انجمن را برداشتند و چیز دیگری گذاشتند. بعد از آن یک کلمه هم نتوانستند دربیاورند! سالیان دراز گذشت که دوباره توانستند جاویدان خرد را احیاء کنند.

به‌رغم همه تحولاتی که رخ داد و خیلی از این تحولات باعث تضعیف برخی از نهادهای فرهنگی ما در چند سال اول انقلاب شد اتفاقاً به خواست پروردگار انجمن فلسفه از این لحاظ زیان بزرگی ندید؛ یعنی استقلالش باقی ماند. البته ایزوتسو به ژاپن برگشت. هانری کربن هم فوت کرد. در پاریس که انقلاب شد همان‌جا مریض شد و فوت کرد. ولی خیلی‌ها ماندند و استمراری باقی ماند. مخصوصاً آقای دکتر غلامرضا اعوانی که ایشان 50 سال است دوست من هستند. از شاگردان من بودند و الآن از استادان عالی ایران هستند بعداً رئیس انجمن شدند و استمراری دوباره برای آن فکری که برای انجمن داشتم به وجود آمد که خوشوقتانه هنوز هست.

به این ترتیب معتقدید که ایده کلی شما در مورد انجمن، ولو اینکه بعد از انقلاب با سختی‌هایی مواجه شد، توسط اعضای انجمن و آقای دکتر اعوانی، در مجموع ادامه پیدا کرد.

تا حد خیلی زیاد.

همان‌طور که مطلع هستید بعد از انقلاب با اینکه مسأله حقیقت جدی‌تر از گذشته شد اما فلسفه کماکان نتوانست در جایگاه اساسی خودش نقش‌آفرینی کند. به این معنی که علوم احساس تکثر و یتیمی می‌کنند و درکی از جایگاه تاریخی‌شان ندارند. رها شدن علم در دست فلسفه علم و فلسفه‌های تحلیلی در زمره نتایج این ضعف بود. خود انجمن هم ذیل مدیریت آقای اعوانی روی خوشی به این رویکردهای جایگزین فلسفه نشان داد. آنچه که از مرکزیت و تعیین‌کنندگی علمی و سیاسی انجمن هم انتظار می‌رفت عملاً محقق نشد. آیا این شرایط با ایدۀ شما درباره فلسفه و جایگاهی که برای انجمن در نظر داشتید، یعنی نوع رابطه‌اش با قدرت، دانشگاه، علوم و سنت رابطۀ اساسی ندارد؟

بنده وقتی انجمن را به وجود آوردم استاد فلسفۀ دانشکده ادبیات بودم و آنجا هم خیلی مبارزه می‌کردم. به این امر واقف بودم که فلسفه از دیدگاه اروپا و نه از دیدگاه ایران آنجا تدریس می‌شود. 2 سال هم فلسفه اسلامی مرحوم آقای اعصار و دیگران را تدریس می‌کردم که جنبۀ جنبی داشت. دید فلسفه، [غربزده] و به سوی رودخانه سن و پاریس بود که این موضوع از آخر دوره قاجاری کم‌کم در ایران رشد کرده بود و در دوران پهلوی خیلی بیشتر، هنوز هم همین‌طور است. بنده 20 سال استاد دانشکدۀ ادبیات و 4، 5 سال رئیس دانشگاه بودم. خیلی کوشش می‌کردم. قدرت داشتم و کارهای مختلف می‌کردم. رشته‌های جدید معرفی کردم. باستان‌شناسی را گروه کردم. درجه درست کردیم. زبان‌های باستانی ایرانی و عربی را مورد توجه قرار دادیم. کارهای بزرگی کردم که در عرصه علوم انسانی در ایران تحول ایجاد کرد. ولی زورم به این نرسید، چون یک نوع غرب‌زدگی است. خود فردید را خودم استاد رسمی دانشگاه تهران کردم. ایشان کلمۀ غرب‌زدگی را به کار می‌برد و البته به معنی دیگری، عصبانی می‌شد وقتی همه به کار می‌بردند. این دیدی که به فلسفۀ غربی وجود دارد از دوره دکتر هوشیار، وقتی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران در سال 1313 با چند دانشکدۀ دیگر توسط رضاشاه تأسیس شد، ریشه دوانده بود.

از آن‌طرف هم حوزه علمیۀ قم را داشتید که بیشتر از همه با فعالیت‌های علامه طباطبایی و حمایت آیت‌الله بروجردی رشته‌های معقول و خصوصاً فلسفه شکوفا شد. در حوزه‌های علمیه ما، خیلی از فقها مخالف فلسفه بودند. برخی اوقات کتاب‌های فلسفه را نجس می‌گفتند. خود آیت‌الله خمینی مبارزۀ بزرگی داشتند. ایشان هم فیلسوف بودند. 50 سال فلسفه و عرفان خوانده بودند و وقتی جوان بودند برخی طلاب سمت‌شان ریگ می‌انداختند، چون داشتند فلسفه ابن‌عربی و فصوص را می‌خواندند. به‌هرحال علامه طباطبایی برای احیای فلسفه نیرویی در قم ایجاد کرد والحق والانصاف خیلی تغییر کرد. من سر کلاس‌های شفا ایشان رفتم. 500 تا طلبه بودند. کتاب شفا از بحث‌های مشکل مشّائی است. از یک طرف در قم فلسفه خیلی فعالیت داشت، از طرفی هم در بقیه ایران در دانشگاه تهران و بعد دانشگاه تبریز -به‌عنوان دومین دانشگاهی که در رشتۀ علوم انسانیِ آن، فلسفه ایجاد شد. بعد دانشگاه فردوسی، شیراز و غیره بود که بیشتر توجهشان به فلسفه غربی و مخصوصاً فرانسوی بود، یا به جهتی به فلسفه آنگلوساکسون که بعداً آمد. این جنبۀ دوقطبی داشت.

وقتی آمدم انجمن فلسفه را درست کنم خودم کسی بودم که سال‌ها در غرب و ایران فلسفه خوانده بودم و یک پا در هر مُلک داشتم. این است که سعی کردم محیطی درست کنم که جوهرش سنت فلسفی خودمان باشد نه اینکه با اسم حسین و حسن در تهران از دکارت صحبت کنیم. از دکارت صحبت کنیم ولی دیدگاه فلسفه خودمان باشد. جایی باشد که اصالت فلسفی و فکری خودمان را داشته باشیم. از طرفی ریشه داشته باشد در آنچه در قم و جاهای دیگر تدریس می‌کنند؛ یعنی سنت و فلسفه خودمان، ملاصدرا، سهروردی و ابن‌سینا، از طرفی هم نسبت به فلسفه غربی آگاهی داشته باشیم؛ فلسفه‌های غیر اسلامی و غیر غربی که خیلی برای خنثی‌کردن تفکر غربی و غرب‌زدگی مهم بود. الآن که مجله‌های فلسفی از ایران را باز می‌کنم هر کسی در فرانسه روی زمین تف انداخت در مورد او مقاله‌ای هست ولی از بقیه دنیا خبری نیست! درست همان دیدگاه هنوز هست! من می‌خواستم این در دانشکدۀ ادبیات شکسته شود. ایران از لحاظ جغرافیایی مرکزیت جغرافیایی بین آسیا و قاره اروپا دارد؛ این مرکزیت از لحاظ فکری هم باید به وجود آید و حفظ شود.

بعد از انقلاب تمام هدف‌های بنده متأسفانه به منصه ظهور نرسید ولی برخی از آن‌ها رسید و آقای دکتر اعوانی از این‌ها خیلی آگاه بود. حتی وقتی از فدراسیون بین‌المللی جوامع فلسفی (FISP) استعفا دادم پیشنهاد دادم ایشان جای من باشد تا یک ایرانی آنجا باشد. فدراسیونی که تمام انجمن‌های دنیا را اداره می‌کند و من عضو هیئت‌مدیرۀ آنجا بودم و ایشان عضو آن بود و سعی کرد رابطه با چین و ژاپن ایجاد کند. ایشان در چین و اروپا هم سال‌ها درس می‌داد. آقای دکتر اعوانی خیلی فعال بود و برای فلسفۀ اسلامی اصالت قائل بود ولی آن‌طور که می‌خواستم همه چیز پیش نرفت، چون با یک گل بهار نمی‌شود. اینکه بتواند روی فلسفه به‌طورکلی در ایران اثر بگذارد نشد.

مؤسس جمهوری اسلامی کسی بوده که 40 سال اسفار خوانده، مدرس فلسفه بوده فقط فقیه نبوده و عمرش را صرف عرفان و فلسفه کرده است. آیت‌الله خمینی را از نزدیک می‌شناختم ایشان علاقه‌مند به مسائل فقهی بود اما ‌فقیه و بزرگ قم نبود، ایشان حکیم و عارف بود. 80 درصد وقت مطالعۀ ایشان صرف خواندن کتاب‌های فلسفی و عرفانی و 10 و 20 درصد صرف کتاب‌های فقهی می‌شد. فکر می‌کردم با آمدن چنین شخصی به‌عنوان رهبر ایران با آن قدرت، فلسفه گسترش پیدا می‌کند. ایشان که زود فوت کردند ولی یک مدت هم الحمدلله شاگردان علامه طباطبایی، دو آملی و افراد دیگر تدریس فلسفۀ اسلامی را ادامه دادند، ولی در دانشکدۀ ادبیات -که مادر تمام فلسفۀ ایران است- در مسیر تمام تحولاتی که سعی کردم به وجود بیاورم قدمی دیگر برداشته نشد. یعنی جوری بشود آنجا که همین‌طور که ما در تهران ایستاده‌ایم کپنهاگ و بیجینگ را از دید تهران می‌بینیم یکی در شرق (چین) و یکی در غرب (دانمارک) است، همین‌جور هم فلسفه را از دیدگاه خودمان ببینیم. نه اینکه اسم ما حسن، محمود و حسین باشد ولی هویت فلسفی ما اصلاً ایرانی و اسلامی نباشد. چیزی که فکر می‌کردم با انقلاب اسلامی این‌طور می‌شود و نشد! الآن به همین جهت بحران‌های بزرگ از لحاظ فکری پیش آمده است.

الآن مثلاً علوم انسانی را اسلامی کردند. من اول دانشجوی دانشگاه هاروارد بودم و فیزیک خواندم. آن‌ها که در ایران این علوم را دنبال می‌کردند اصلاً فکر این مسائل را نمی‌کردند. می‌گفتند ما الآن باید فیزیکی را که نیوتن یا گالیله کشف کردند و بعد در ماکسول و اینشتین فلان فلان کردند را دوباره درس بدهیم. اصلاً فکر اینکه چه ارتباطی با فرهنگ و فلسفه ما دارد اصلاً وجود نداشت.

در علوم جدید بودن و نبودن خداوند یکسان است. از لحاظ فلسفی و علمی خداوند هیچ سهمی در علوم جدید ندارد استغفرالله. در دانشگاهی که خودم در آن خدمت می‌کردم، دانشگاه شریف فعلی، اگر کسی دستگاه جدیدی اختراع کند فخر ملت و بزرگی اسلام می‌شود. این‌طور نیست! بله فخر ملت از لحاظ تکنولوژی می‌شود ولی از لحاظ اسلام نیست. درست برعکس است. اگر اسلام بخواهد باقی بماند باید جهان‌بینی و علومی را مطابق خود درست کند نه اینکه تمدن دیگر و یک علم لاادری را اتخاذ کند صرفاً چون پیغمبر فرموده «العلم نور» و احادیث دیگر در اهمیت علم. آن علم، علم کوانتوم مکانیک نیست. باید به کوانتوم مکانیک پاسخی از دیدگاه تفکر اسلامی داد.

یک مقالۀ 20 صفحه‌ای برای فیزیکدان بزرگ غربی ولفگانگ اسمیت نوشتم. من در فیزیک کار نمی‌کنم ولی این استثنائاً مقاله‌ای در مورد کوانتوم مکانیک و نقدی است که ولفگانگ اسمیت از دیدگاه سنتی می‌کند و اینکه چقدر برای ما مهم است. آدم خجالت می‌کشد که به جای اینکه یک ایرانی این کار را بکند یک کاتولیک آلمانی‌الاصل که در کالیفرنیا زندگی می‌کند این کار را می‌کند. ما حتماً باید بتوانیم این علوم را از دیدگاه خودمان ببینیم.

حتی دربارۀ واژۀ علوم انسانی ما این‌همه تقسیم‌بندی علوم در اسلام داریم. از ابویعقوب کندی گرفته تا فارابی، ابن‌سینا، ملاصدرا، ابن‌خلدون و دوران خودمان که خیلی معروف است. در هیچ‌کدام از این‌ها واژه علوم انسانی را پیدا نمی‌کنید. آیا می‌شود گفت علوم انسانی وجود نداشته؟ خیر. این‌همه شعر گفتیم ادبیات، فلسفه، مورخ، جامع‌التواریخ و دیوان حافظ داشتیم که همه علوم انسانی است ولی تحت آن مقوله دیده نمی‌شود.

وقتی دانشکده ادبیات را درست کردیم در دوره پدرم و رضاشاه، اسم آن را دانشگاه ادبیات گذاشتیم. این به‌عنوان ادب به معنای سنتی‌اش بسیار صحیح بود، ولی چون این کلمه به معنای سنتی فراموش شده بود وقتی خودم رئیس دانشکده بودم بحث شد که از این ماه بیشتر ادبیات را درس بدهیم! و من گفتم ما فلسفه، روانشناسی، تاریخ، جغرافیا، زبان‌های خارجه، باستان‌شناسی و... را درس می‌دهیم پس نمی‌توانیم فقط ادبیات بگوییم. آمدند علوم انسانی را به آن اضافه کردند. این یک واژه فرنگی بود و ایرانی نبود. آیا شنیدید ابن‌سینا از علوم‌الانسانیه در کتاب شفاء صحبت کند؟ خیر. این هم یک نوع بدعت خارجی بود که ضروری بود. مثل اتومبیلی که خریدیم بعدی اسمی روی آن بگذاریم و در خیابان‌ها برانیم. ولی ما در تمدن خودمان آنچه محتوای علوم انسانی بود داشتیم. در تقسیم‌بندی علوم ابن خلدون که خیلی مفصل است واژه علوم انسانی وجود ندارد. ما باید بتوانیم این علوم را در بربگیریم به‌نحوی‌که به سنت فکری و علمی خودمان ارتباط پیدا کند والا تمدن ما معدوم است.

بعد از انقلاب بسیار تلاش شد که علوم با گذشته و آینده و با خود ما نسبتی داشته باشند و همانطور که می‌فرمائید انجمن حکمت نیز اساساً با همین دغدغه تأسیس شد، در حالی که خیلی‌ها دقت نظری در این زمینه نداشتند. انجمن اما موضع خاصی در قبال فلسفه اتخاذ می‌کند که نسبت زیادی دارد با کلیدواژه «سنت» که از زبان شما زیاد شنیده‌ایم، و به این ترتیب معنا شده که حمایت‌هایی بشود تا اعضا بنشینند در گوشه‌ای و مطالعاتی کنند و عملاً ایفای نقش فلسفه اتفاق نیفتد. یعنی طرحی سنتی و شخصی از فلسفه را پیش می‌آورد. با توجه به اینکه می‌فرمائید برای تقریباً تمام طول عمر انجمن، ایدۀ شما برای اداره پیگیری شده، کارنامه انجمن را چقدر موفق ارزیابی می‌کنید؟

به نظر بنده در کار پایه‌ریزی اصول فلسفی ما به لسان امروزی چنانکه بتواند نقاد علومی باشد که ادعا دارند علوم هستند، ولی پایه‌هایشان غیر از پایه فلسفه ماست انجمن زیاد موفق نبوده است. اولاً باید بدانیم فلسفه فعالیت انجمنی نیست، فعالیت شخصی است. فرد است که فکر می‌کند. انجمن آن محیط و وسیله را فراهم می‌کند. ما در انجمن کسانی مثل دکتر دینانی و اعوانی را داشتیم که در فلسفه اسلامی خیلی زحمت کشیدند تلفیق‌ها و وحدت‌هایی ایجاد کردند که خیلی آثارشان باارزش و مهم است ولی اتفاقاً این دو بزرگوار که در انجمن در این چند سال در فلسفه اسلامی ما از همه برجسته‌تر بودند کارشان با علوم جدید نبود و آگاهی از این علوم نداشتند. کسی که می‌خواهد کار کند باید واقعاً بداند فیزیک چیست، نه اینکه فقط یک کتاب در قم خوانده باشد. باید بداند فرضیه‌های فیزیک نیوتنی چیست. این‌ها هم مطالب پیچیده‌ای است. در ایران عده‌ای را داریم که این مطالب را تا حدی وارد هستند، ولی ریشه آن‌ها در فکر اسلامی نیست. افرادی را داریم که مثلاً منطق علوم جدید را بلد هستند. افرادی هم مثل دکتر موحد هستند که استثنایی هستند که هم این‌ها را بلدند و هم در فلسفه اسلامی تبحر دارند، ولی واقعاً کم هستند. متأسفانه ما هنوز نتوانستیم به چیزی مثل طبیعیات شفا برسیم. این‌ها جزء تمدن اسلامی است. فرق دارد با باب طهارت از فلان کتاب فقهی. ولی از دیدگاه علوم اسلامی و جهان‌بینی کلی اسلامی هنوز نتوانستیم این کار را برای دوران خودمان انجام دهیم.

رسیدن به اینجا به چند مرحله لازم دارد:

اول از همه قبول اصالت تفکر خودمان است. تفکر سنتی اسلامی؛ یعنی وقتی ملاصدرا، ابن‌سینا و سهروردی است گرچه اختلافاتی بین نظراتشان است ولی درباره مسائل متافیزیکی صحبت می‌کنند این فقط امر تاریخی نیست این امر زنده فلسفی است؛ یعنی فلسفه اسلامی درخت زنده است، بله شاخه‌هایش این‌طرف و آن‌طرف هست ولی درختی است که تنه‌ و ریشه‌اش یکی است و به وحدت خداوند برمی‌گردد.

دوم اینکه ما فلسفه‌های دیگر مثل فلسفه‌های غربی را خوب بشناسیم، ولی برای شناخت شما یک عالم و معلوم می‌خواهید. اگر عالم در معلوم محو شود اصلاً علمی وجود ندارد. اگر یکی از دانشمندان ما در دانشگاه تهران به شیوۀ فلان فیلسوف فرانسوی فکر کند ولی اگر دیدگاهی غیر از آن فیلسوف فرانسوی نداشته باشد و در علوم ادغام شده باشد به درد ما نمی‌خورد. ما از این‌ها خیلی زیاد داریم. ژاپنی‌ها بیشترین شرح را در پنجاه سال اخیر بر کانت نوشته‌اند. اصلاً حیرت‌آور است. ما احتیاج داریم بتوانیم داده‌های علمی و فلسفی که الآن هجوم آورده است را نقد کنیم و این الآن برای ما چالش است.

سوم دانشگاه‌هایی که داریم با توجه به نقدی که از علومی غربی کردیم باب جدیدی در تاریخ علوم و فلسفه خودمان باز کنند که هم ایرانی و اسلامی باشد و هم آگاهی داشته باشد که نیوتن در مورد نیروی جاذبه چه گفته و چه نقدی بر نیوتن در 10 سال گذشته شده است. علوم غرب زود تغییر می‌کند. تا بیاییم تقلید کنیم خود آن علوم تغییر کرده و مثلاً افرادی که در 1900 چیزی نوشتند در دفاع از علوم آن روز، خود علوم آن روز الآن دیگر مورد قبول فیزیک نیست.

این سه عاملی که گفتم ان‌شاءالله بتواند مورد توجه دانشمندان جوان ما، کسانی که ریشه دارند و استادان بزرگ ما قرار بگیرد و کار خیلی بزرگی است. کار انجمنی به معنایی جمعی است ولی فردی هم هست؛ یعنی نمی‌شود مثل تیم فوتبال، 11 نفر را دورهم جمع کرد و یاد داد توپ را شوت کنند. کار علمی معمولاً کار فردی است. می‌گویند نیوتن تنها زیر درخت نشسته بود سیب روی کله‌اش افتاد و نیروی جاذبه را کشف کرد. همیشه همین‌طور است، ولی در عین حال محیطی باید باشد که رد و بدل فکری شود. انجمن به این معنی است. محیط فکری اروپا در قرن 17 بعد از انقلاب علمی، اول چند نفر بیشتر نبودند. یک گالیله در ایتالیا و یک دکارت در فرانسه بودند که همه با آن‌ها مخالف بودند. ولی کم‌کم اجتماعی پیدا شد اجتماع‌های علمی در ایتالیا و فرانسه پیدا شد و دانشمندان آن محیط انجمنی را ایجاد کردند. ولی خلاقیت فردی است. ممکن است یک نفر روی تجربه فیزیکی در لابراتوار کار کنند ولی قدم‌های بزرگی که از لحاظ اندیشه علمی برداشته شد، قوانینی که اینشتین عرضه داشت، دستاوردهای کانت، ماکس وبر و... همه فردی بودند؛ یعنی بزرگ‌ترین قدم‌ها در علوم جدید. ما افراد خلاق از لحاظ فکری می‌خواهیم ولی محیطی می‌خواهیم که بتوانند مطالب را با هم بحث کنند. افکار ما را روی افراد دیگر امتحان کنند که نظر آن‌ها چیست وگرنه دسته‌جمعی در تاریخ علم خیلی نادر بوده است.

از زمانی که برای این گفت‌وگو در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزارم.

انجمن حکمت و فلسفه سید حسین نصر فلسفه
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
سرمقاله
اسرائیل و کابوس استقلال منطقه
آیا اردن، می‌تواند گام بعدی محور مقاومت برای تشکیل سازمان‌های ملی مستقل در منطقه باشد؟
محمدحسین تسخیری   
ایران تلاش برای شکل‌گیری سازمان‌های ملیِ باشخصیت را علی‌رغم تمام دشواری‌ها و ریسک‌هایش به عنوان راه نجات تمام کشورهای منطقه در پیش گرفته است. هر جبهۀ جدیدی که گشوده می‌شود، هر هسته جدیدی از مقاومت که در کشوری جدید، سربرمی‌آورد، تنها و تنها در این لحظه، یعنی لحظه‌ای که تبدیل به یک تشکیلات سازمان‌یافته و مسئولیت‌پذیر می‌شود، می‌تواند نویدبخش تولد یک ملت باشد و آن را نمایندگی کند.


سرمقاله
نام من، هیچ‌کس
جغرافیای مقاومت در محاصره افتاده است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
پول هنگفت انباشته در این کشورها به همراه سیاست مسالمت‌جوی دیکته‌شده، همۀ آن چیزی است که امکان رویاپردازی‌های توسعه را فراهم کرده و البته کار را برای کشوری چون ایران بسیار سخت نموده است؛ تصویر پاکیزۀ توسعه در این جغرافیا، در تقابل شدیدی با سیاست مقاومت از طرفی و در ادامۀ آن اقتصاد سیاسی تولیدی جمهوری اسلامی ایران است. جمهوری اسلامی که پس از انقلاب، جبهه‌ای تازه در منطقۀ آسیای غربی باز کرد و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس را در طرف کشورهای مرتجع و وابسته نشاند و خود داعیه‌دار استقلال و مبارزه با نیروهای غیرملی شد، حالا با چهره‌ای جدید از این کشورها روبه‌رو شده است. آن‌ها با شما نمی‌جنگند؛ می‌خواهند همکاری کنند؛ گویا از شما خواسته‌اند که نگاه تنگ‌نظرانۀ ژئوپلیتیک را به کناری نهید و جهان وسیع پر از فرصت را ببینید


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)