سیل ادبیاتی که دستگاه اداره برای توضیح نامطلوبیت جنگ تولید کرده است، بیش از آنکه به قصد منفعلکردن سازمان نظامی جمهوری اسلامی باشد، به قصد منفعلکردن سازمان سیاسی آن بوده است. با تقلیل سیاست به اداره، سازمان نظامی میتواند مستقلاً بجنگد اما سازمان اداره از آنجا که خود را حافظ زندگی میداند، نهتنها آنگونه که از او انتظار میرود در جنگ مشارکت نمیکند بلکه پیوسته حضور سازمان نظامی در جنگ را نیز به تأمین امنیت، تقلیل میدهد تا تصویر واحد از جمهوری اسلامی، تصویری کارشناسیشده و عادی باشد.
یک.
عملیات 15 مهر حماس، مثل سقوط یک شهابسنگ همه را منفعل کرد. کسی انتظارش را نمیکشید و هیچکس آمادهاش نبود. نهتنها آمریکا و محور متحدانش، بلکه ایران و محور مقاومت، مدتی طول کشید تا بتوانند جذبش کرده و درک کنند که چگونه میتوانند آن را در مدارهای راهبردیشان قرار دهند. همین تأخیر اجتنابناپذیر بود که فشارهای سیاسی افکار عمومی و متحدان را افزایش داد. به طوری که در هر دو سمت، لازم بود تأکید شود ما مستقیماً وارد این جنگ نخواهیم شد. چیزی که خلاف مطالبۀ عمومی بود. عدم اجابت این مطالبه از سوی دو طرف، در چنین معرکۀ سنگین و خونباری، بهسادگی تفسیر به محافظهکاری میشد و در نتیجه گویی در ایران و در آمریکا، شکافی میان منافع ملی و مطالبات متحدان رخ داده است.
دو.
تصمیم بر عدم ورود مستقیم به جنگ، نه در آمریکا و نه در ایران، صرفاً نوعی احتیاط ملی دربارۀ هزینههای فراگیرشدن این جنگ برای کشور و مردم نبوده و نیست. در هر دوی این کشورها، تحلیلهای متفاوتی وجود دارد که این نتیجۀ یکسان را به بار میآورد. آمریکا به دنبال صلحی دائمی است که در میدان عملیات طوفانالاقصی شکل جدیدی از پیگیری پیدا کرد. پیگیریای که مستلزم حداکثر کردن خشونت رژیم صهونیستی به قصد ایجاد نوعی آینۀ عبرت برای هر دو طرف جنگ بود. در نتیجه حداکثر کردن نیروی جنگ، منجر به صلحی میشود که موجودیت اسرائیل را تضمین مینماید. ایران نیز در طرحی که از استقلال کشورهای منطقه داشت، میخواست این جنگ، جنگ فلسطین باشد تا هم ملت فلسطین تجربۀ بهدوشکشیدن مسئولیت تصمیمی را که گرفته است، بهنحو زندهای تجربه نماید و هم رژیم صهیونیستی نتواند با ورود مستقیم ایران، فشارها را از روی خود برداشته و خود را احیا کند. در نتیجه راهحل ایران تلاش برای نیل به آتشبس بود. چرا که آتشبس قرار گرفتن در موقعیت نه صلح و نه جنگ است و اجازه نمیدهد فشار نابودکنندهای که عملیات طوفانالاقصی بر روی موجودیت اسرائیل آورده است، تخلیه شود.
سه.
با این حال، عدم ورود مستقیم نمیتواند تضمینی برای تحقق هدفی خاص باشد، چرا که وقتی اهداف متفاوت است، کیفیت عدم ورود مستقیم دو طرف نیز باید متفاوت باشد. این یعنی سلسله اقداماتی لازم است تا این عدم ورود، به هدفی خاص منجر شود. برای آمریکا، لجستیک بیسابقه و سنگین تسلیحاتی، تبلیغاتی و مالی رژیم صهیونیستی و همچنین وتوی یکجانبۀ قطعنامههای سازمان ملل در زمینۀ آتشبس، اقداماتی بودند که میتوانست امکان تداوم جنگ و تداوم اعمال حداکثری خشونت را باز نگه دارد. و برای ایران، ناامنکردن آبهای دریای سرخ اقدام بزرگی بود که میتوانست هزینۀ عدم آتشبس را برای محور آنگلوساکسون و حتی تمام جهان بسیار بالا ببرد. در چنین تقابلی بود که هر دو محور، طرحی از منافع ملی را به سرنوشت جنگ گره زدند. یعنی پایانبندی مطلوب را نه در ورود نظامی و بیمحابا به صحنۀ نبرد، بلکه در پایهریزی جغرافیای جدیدی از منطقه دنبال کردند. آیندهای که برای آمریکا، یک جغرافیای مسطح و بدون مرز است که دشمنیها در آن به پایان رسیده، و برای ایران، جغرافیایی بدون اسرائیل و نظم شکلگرفته حول آن است.
چهار.
اما مطالبۀ قدرتمندی که بازیگران اصلی جنگ (فلسطین و اسرائیل) را مصمم به اتخاذ اقداماتی مستقل از ائتلاف بینالمللیشان کرده، کماکان نیروی خود را از دست نداده است. درست به همین دلیل است که طرح پیروزی سیاسی که طرحی از زندگی است، در برابر تقاضای ورود پاکبازانه و نظامی که طرحی از مرگ است، نمیتواند به تک اقدامات موقتی اکتفا کند. سیاست در ایران و آمریکا باید بتواند کارآمدی خود را در تحقق هدف نهایی نشان دهد و این ضرورتی است که به هر دو طرف گوشزد میکند باید عملیاتهای اقتصادی-سیاسی قدرتمندتر و فراگیرتری انجام دهند تا زندگی را برای دشمنشان تنگ سازند. تنگساختن زندگی، یعنی سلب اقتصاد و امنیت. با طرح این راهبرد است که طرفین میتوانند به نیروی مطالبۀ افکار عمومیشان نشان دهند راهی موثرتر از اقدام مستقیم نظامی وجود دارد.
پنج.
اسرائیل بدون راهبری چنین طراحی کلانی از سوی آمریکا، متوجه این نکتۀ دقیق نمیشد که هدفگرفتن امنیت کشوری که اقتصادش پیشتر با تحریمها و فشارهای آمریکا دچار صدمه و فشار شده است، میتواند یک اقدام سیاسی مؤثر باشد. پیش از اینکه ایران و آمریکا حادثه را جذب کنند و شطرنج خود را آغاز نمایند، شطرنج اسرائیل و البته شطرنج حماس، کاملاً متمرکز بر ضربات سخت و مهلک اما مستقیم به یکدیگر بود. آرزوی هر دو، فراگیرشدن صحنۀ نبرد نظامی بود نه باز کردن میدانهای نبردی بیرون از جدال نظامی. بنابراین واضح است که ما با دو شطرنج روبهرو هستیم: شطرنج اسرائیل و فلسطین، شطرنج محور آنگلوساکسون و محور مقاومت.
شش.
آیتالله خامنهای از همان روزهای ابتدایی جنگ، ایدۀ سیاسی شطرنج مقاومت را بیان نمودند: مسدودکردن شریانهای حیاتی رژیم صهونیستی. درست متناظر با اقدامات اخیری که امنیت کشورهای محور مقاومت را به خطر انداخته، گروههای مقاومت در نقطۀ تهدید امنیت اسرائیل اقدامات متعددی انجام دادند. لبنان و سوریه با سلسله اقدامات موشکی، یمن با ناامنکردن دریا و عراق با دستگذاشتن روی گسل خفتۀ اردن، امنیت جانی و روانی اسرائیل را متزلزل کردند. با این حال، این رژیم هنوز در آستانۀ خفگی قرار نگرفته است وگرنه در یک وضعیت بیمحابا این چنین به وارد آوردن ضربات سنگین به محور مقاومت اقدام نمیکرد. آستانۀ خفگی، نام دیگر بازدارندگی است و گویی فعالان سیاسی جز پاسخ مستقیم به اسرائیل، هیچ راه دیگری برای تحقق این بازدارندگی نمیشناسند.
هفت.
اگر فراموش نکنیم که راهبرد محور مقاومت در تحقق آتشبس چه بوده است، تصدیق میکنیم که سازمان نظامی ایران و کشورهای محور مقاومت، تا آنجا که میتوانند همچون یک سازمان خوداتکا، اقداماتی را در چارچوب راهبرد مذکور صورت دهند، به هیچوجه منفعل نبودهاند و از هیچ اقدامی فروگذار نکردهاند. اما وقتی صلح دائمی و آتشبس هر دو اهدافی سیاسی برای دو اتئلاف سیاسی باشند، چگونه میتوان تنها از سازمانهای نظامی انتظار کنش داشت؟ شاید به یادآوردن وضعیت بزرگترین جنگ تاریخ جمهوری اسلامی برای فهم این مسئله یاریگر باشد.
ایران در جنگ هشتساله علیه دشمن بعثی، یک سازماندهی ملی داشت. این سازماندهی نه فقط در شکل سازماندهی گروههای داوطلب مردمی (که در جای خود یک دستاورد شگفتآور است) بلکه در شکل سازماندهی سازمانهای اقتصادی-سیاسی نیز نمود داشت. به عبارت دیگر کل کابینه دولت ایران، و کل دستگاههای حکومتی، در میز جنگ حاضر بودند و اقداماتی که ایران را در نقطۀ دفاع و مقاومت در برابر دشمن، توانا نگاه میداشت، تنها در هوشمندی و پایمردی نظامیان، خلاصه نمیشد. بروکراسی در ایران برای ایفای نقش در جنگ برانگیخته شده بود و به همین جهت سازمان علمی، اقتصادی و اجتماعی ما، با سازمان نظامی همراستا شد و به آن نیرویی بخشید که پیشتر قابل تصور نبود. مکانیسم چنین برانگیختگی و همراستاشدنی در آن جنگ، البته ساده بود: ایران تحت فشار واضح و سنگین از بین رفتن موجودیتش بود و بروکراسی نمیتوانست جز کمک به جنگ، راه دیگری را در پیش گیرد. ما برای اینکه زندگی کنیم جنگیدیم و این حکمی به ظاهر سرراست بود.
هشت.
وضع امروز ایران اما اصلاً مشابه نقطۀ تهدید توسط صدامحسین نیست. گرهخوردگی جنگ و زندگی، اگرچه اینجا نیز حقیقتاً واضح است ( و خود را در هزینههای غمبار و خونینی همچون قتل عام مردم و شهادت بزرگترین سرداران ما نشان میدهد) اما بروکراسی نمیتواند در برابر این درهمآمیختگی منکوب شود. سیل ادبیاتی که دستگاه اداره برای توضیح نامطلوبیت جنگ تولید کرده است، بیش از آنکه به قصد منفعلکردن سازمان نظامی جمهوری اسلامی باشد، به قصد منفعلکردن سازمان سیاسی آن بوده است. به عبارت دیگر، با تقلیل سیاست به اداره، سازمان نظامی میتواند مستقلاً بجنگد و احیاناً با مرگ ملاقات کند اما سازمان اداره از آنجا که خود را حافظ زندگی میداند، نهتنها آنگونه که از او انتظار میرود در جنگ مشارکت نمیکند بلکه پیوسته حضور سازمان نظامی در جنگ را نیز به تأمین امنیت، تقلیل میدهد تا تصویر واحد از جمهوری اسلامی، تصویری کارشناسیشده و عادی باشد. پیچیدگی وضع، درست در این نقطه خود را نمایان میکند: تمام آنچه که میتوان از آن به انفعال جمهوری اسلامی یاد کرد، درست در نقطهای رخ داده که دستهای خود را پاکیزه میداند. و درست به این دلیل که برای این پاکیزگی تصنعی، تمهیدات داخلی و بینالمللی داشته است، نمیتوان آن را بهسادگی مجبور به ترک این موضع تصنعی کرد. به عبارت دیگر، بروکراسی نهتنها به نحو خودانگیخته و به قصد حفظ خود، وارد جنگ نمیشود، بلکه بهسادگی با گفتوگو و فشار رسانهای به این کار متقاعد نمیگردد.
نه.
این یک آزمون سیاسی برای نیروهای داخلی است. اگر فرض کنیم ایران تحت فشار مطالبات غلطی که او را به سمت ورود مستقیم نظامی علیه اسرائیل میکشانند، مقاومت کند، آنگاه دو راه ضروری وجود خواهد داشت که یکی دردناکتر و یکی بسیار سختتر است. هر دو راه باید سازمان اقتصادی-سیاسی جمهوری اسلامی را برای طراحی عملیاتهایی موثر بر ضد منافع آمریکا و محور انگلوساکسون برانگیخته کنند. راه اول، این حساسیت را از طریق مشاهده ضربات سهمگین، یکی پس از دیگری بر پیکرۀ مردم بیگناه و پاکترین سربازان ایران، طی خواهد کرد. و راه دوم، این حساسیت را از طریق وارد آوردن فشارهای واقعی سیاسی بر سازمان ادارۀ ایران برای اتخاذ تصمیمات عاجل و متناسب با راهبرد مقاومت، طی میکند. جوی خون کرمان، ترور بزرگترین فرماندۀ ایران در سوریه، وارد آمدن ضربات سهمگین بر پیکرۀ سازمان فرماندهی حماس و حشدالشعبی و اقداماتی که ممکن است این لیست را طولانیتر کند، نشانگر دستان خونآلود نیروهای سیاسی حامی مقاومت، در انفعالشان نسبت به فعالیت سیاسی است.