این وضع انسانی علم، همواره یک وضع زیباییشناسانه در ذات خود رقم میزند و کسی که اهل علم و مرد علم است، راه به ذات علم برده است. مرد علم اگر چه با مفاهیم و اصطلاحات علمی کار میکند اما کارش اینها نیست. مرد علم، مست هستی است و نیروی خود را از این مستی و خمار بر میدارد.
چرا فخریزاده ترور شد؟ ما هنوز نمیدانیم که ترور ایشان را باید در عداد ترور دانشمندان بدانیم یا یک ترور سیاسی صرف تلقی کنیم. آیا فخریزاده بیشتر شخصیتی علمی بود یا سیاسی؟ در شخصیت فخریزاده دانش و سیاست مرز روشنی ندارند. فخریزاده مهندسی هستهای خود را در دانشگاه صنعتی اصفهان گذرانده و علاقهمند به فیزیک و فلسفه بود. جلسات متعددی هم برای جستجوهای فلسفی و فیزیکی برگزار میکرد و کتابی در دست تألیف داشت. در سال ۲۰۱۲، والاستریت ژورنال از روی غرض، او را «معلم بمب اتمی تهران» خواند و در سال ۲۰۱۴ نیویورک تایمز او را نزدیکترین چیز ممکن به یک «اوپنهایمر ایرانی» نامید. در عین حال او رهبری برنامه هستهای ایران را بر عهده داشت و به سادگی نمیتوان او را یک دانشمند صرف نامید. فخریزاده معاون وزیر دفاع ایران و یکی از پنج شخصیت ایرانی بود که توسط نشریه آمریکایی فارن پالیسی یک بار نامش در فهرست ۵۰۰نفرۀ قدرتمندترین افراد جهان قید شده بود. او دستکم، یک «مرکز مطالعات بیولوژیک» و «سازمان نوآوری و تحقیقات دفاعی، سپند» را تاسیس و مدیریت کرده بود.
اما اگر ترور فخریزاده را از ناحیۀ شخصیت سیاسی و معاونت او برای وزیر دفاع بدانیم، باید پرسید: مگر وزارت دفاع، وزیر، معاون و مدیران زیادی ندارد؟ چرا آنها ترور نمیشوند؟ یا اگر این ترور از ناحیه فعالیت هستهای او بود، فعالیت هستهای هم مسئولین و چهرههای زیادی دارد. از ریاست سازمان انرژی اتمی و معاونان ایشان تا دیگر مسئولین مرتبط با آنها هم درگیر فعالیت هستهای هستند. پس چرا ایشان در گزینههای اصلی ترور قرار نمیگیرند؟ اما اگر این ترور از ناحیه شخصیت علمی او بوده است، باید قدری دربارۀ خطر دانشمند و اینکه چرا دانشمندان را ترور میکنند سخن گفت.
نخستین فیلسوفی که در تاریخ ترور شد، سقراط بود. او به اتهام انحراف جوانان و ایجاد خطر برای شهر آتن محکوم به نوشیدن شوکران شده بود. مگر فیلسوف چه میگوید که برای شهر خطرناک است؟ اصلاً فلسفه و علم را چه کاری با سیاست و اهل قدرت است؟ به طور معمول گفته میشود که علم نباید گرفتار علایق و سلایق سیاسی باشد و اهل علم هم همواره در فراغتی از مسائل روزمره و اداره امور مردم، به کار علمی مشغول هستند. اما هر چه دانشمند عقب مینشیند، انگار هنوز پایش وسط صحنه سیاست مانده است و به نحوی همواره یکی از طرفهای مناقشه میماند. تعداد زیادی از فیلسوفان و فقیهان به انحای مختلف پایشان به دربار باز شده است. برخی وزیر و شیخالاسلام شدند و برخی در زمره علمای دربار درآمدند. فارابی به دمشق رفت و به «سیفالدولۀ حمدانی» حاکم حلب پیوست و در زمرۀ علمای دربار او درآمد. خواجه نصیرالدین طوسی به دعوت «ناصرالدین عبدالرحیم بن ابیمنصور» به قلعۀ قهستان اسماعیلیان دعوت شد و بیست و شش سال از فعالیت علمی خود را در دربار اسماعیلیان زیست. بعد از حملۀ مغول نیز در کنار هلاکوخان به عنوان مشاوری موثر حضور داشت. ابن سینا مدتی در ری و در دستگاه حکومتی حاکم آلبویه، «مجدالدوله رستم» بود؛ بعد به همدان رفت و وزیر «شمسالدوله» (برادر مجدالدوله) شد؛ پس از مرگ شمسالدوله و به دلیل امتناع از قبول وزارت فرزندش، چهار ماه زندانی شد و بعد به اصفهان گریخت تا علاءالدوله حاکم اصفهان، وی را با عزت و احترام مشاور و همراه خود در مسائل حکومت ساخت. کسانی چون محقق کرکی و شیخ بهایی و علامه مجلسی نیز در زمره علمای دربار بودهاند. تعداد زیادی هم در طول تاریخ تحت تعقیب قرار گرفته، تکفیر و یا کشته شدند؛ خواجه نظام، وزیر قدرتمند سلجوقیان را ترور کردند، سهروردی که فرزند صلاح الدین، خود به دربار خوانده بود و در زمره علمای دربار او بود، مرتد اعلام شد و به شهادت رسید، ملاصدرا تبعید شد و سالها در غربت زیست و... آیا دانشمند دروغ میگوید که با سیاست کاری ندارد؟ اگر دانشمند کاری به سیاست و مسائل آن ندارد چرا همواره پایی در میدان سیاست دارد؟ و چرا وقتی سلجوقیان به بغداد حمله میکنند کرسی تدریس شیخ طوسی را به آتش میکشند؟ دانشمند مدعی است که صرفاً احکام حقیقت را میگوید اما چطور احکام حقیقت پای دانشمند را به میان صحنه سیاست میکشد؟ چرا فیلسوفی که از وجود و ماهیت و ذات و عرض میگوید، باید طعمه و طمع دربار باشد؟
کسی در خطر است که وجودش خطیر باشد. علم در ذات خود خطیر است و لذا همواره و به نحو ضروری پای دانشمند به سیاست باز میشود و خطری برای سیاست محسوب میشود. اگر پرسیده شود: «اهل علم زیادی هستند که مشغول تحقیق و تدریس هستند، پس چرا خطری متوجه ایشان نیست؟»، در پاسخ باید از ماهیت علم پرسید و اینکه کدام علم خطیر است. آیا هر کس که مشغول به تحقیق و تدریس است به اساس علم راه یافته و خطیر شده است؟ علم چیست؟ و چه کسی مرد علم است؟
در روایات کافی شریف در باب علم، نقل است که: «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ» حضرت صادق علیهالسلام فرمودند: «علم قرین با عمل است، هر كه بداند باید عمل كند و هر كه عمل كند باید بداند، علم عمل را صدا زند اگر پاسخش گوید بماند و گرنه كوچ كند. چه بسیار اهل علمی که به عمل نکردن، علم از ایشان کوچ میکند. علم، اطلاعات و مفاهیمی نیست که ما میخوانیم و از بر میکنیم. چه بسیار اهل فضل که اقوال و نظریههای علمی را خوب میدانند و خوب میگویند اما عالم نیستند. علم، بصیرتی است که ما نسبت به جهان هستی داریم. علم، جهتی است که ما را برای زندگی در این دنیا راهنمایی میکند. علم اطلاعات ما نیست، نظر و جهت ما به زندگی است. علم آنچیزی است که ما آن را زندگی میکنیم؛ علم، عمل ماست. اهل علم از آنجهت خطیراند که نظر و جهت ایشان، زندگی مردمان را بی سامان یا به سامان میکند.
انسان بدون علم نمیتواند زندگی کند و علم همواره به قدمت انسان، وجود داشته است. البته زبانهای علم مختلف بودهاند، گاهی شعر و داستان، زبان علم مردم بوده است، گاهی وحی، و گاهی فلسفه و منطق. زبان علم جهان جدید هم علوم دقیقه و بلکه تکنیک باشد. علم، جهان را روایت میکند تا جایی موجه برای زندگی کردن باشد. شعر و داستان گفته میشود تا وجه دراماتیک و پوشیده زندگی را به خاطر بیاورد. شعر جهت زندگی را آنطور که باید باشد به یاد میآورد. شهید فخریزاده در ابتدای سخنرانی خود درباره ضرورت علوم هستهای این شعر سعدی را به خاطر حضار آورد که :
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
این شعر چه ارتباطی با دانش هستهای دارد؟ او جهتی را در زندگی به خاطر میآورد که زبان منطق و فلسفه و علوم دقیقه نمیتوانند عهدهدار بیان آن باشند. حال عاشقی، زبان گرم و شورانگیز طلب میکند و چنین جهانی را میخواهد و میسازد. اگر هم فخریزاده فیزیک میخواند و علاقهمند به فلسفه است، به قول خودش در پی عرفان است. نیروی علم از این نقطه انسانی بر میخیزد. فیزیک و فلسفه هم در سرآغاز خود، سر از این شورش و مستی برداشته است. علم هر چه باشد از فیزیک و نجوم تا پزشکی و مهندسی و فلسفه و شعر، در ذات خود وضع انسانی دارد. علم در هر نقطهای با انسان آغاز میشود تا از معنای این جهان پرسش کند که سر آخر این زندگی چه قدر و اهمیتی دارد؟
این وضع انسانی علم، همواره یک وضع زیباییشناسانه در ذات خود رقم میزند و کسی که اهل علم و مرد علم است، راه به ذات علم برده است. مرد علم اگر چه با مفاهیم و اصطلاحات علمی کار میکند اما کارش اینها نیست. مرد علم، مست هستی است و نیروی خود را از این مستی و خمار بر میدارد. شهید فخریزاده در سرآغاز مطالبی که در یک وبلاگ شخصی درباره فیزیک و فلسفه منتشر میکرد، گفته است: «عقل را رسالت، دانستن است و دانستن وقتی به غایت خود میرسد که عشق را در دل بنگارد. عشق او که سراپا مهر است و محبت، و ندارد جز خوبی و لطافت. عزیزی که جز خیر خیل عاشقانش نخواهد و هرچه کند برخاسته از عشق است و عشق است و عشق». این عشق است که مایۀ علم مرد علم است. او در مطلبی زیر عنوان «فلسفه فیزیک: چالش اساسی فیزیک جدید(3) »، به بحث از مبانی فلسفی نظریه نسبیت انیشتین میپردازد تا میرسد به این که بگوید: «پس باید دقت کرد که در این جا هم با یک نمیدانم ذاتی سرو کار داریم» و این «نمیدانم» را ذات علم میداند. چگونه ذات علم، ندانستن است؟ مگر برای اهل ظاهر و کسانی که علم، شغل و نان آنهاست، علم دانستن نیست؟ مگر اهل علم به دانستن شناخته نمیشوند؟ چگونه ماهیت علم از نظر فخریزاده، ندانستن است؟ این همان وجه زیباییشناسانۀ علم است. علم از ندانستن و نیایش با این ضعف انسانی بر میآید. انسان خود را در برابر عظمت و بیپایانی هستی ضعیف میبیند، از معنای هستی پرسش میکند و قدر و مقام خود را در نظام هستی آزمون میکند. علم از همین نقطه آغاز میشود. علم در سرآغاز خود و در پرسش از معنای هستی وحدت دارد و علوم در کیفیت پاسخ به این پرسش تکثر و تفصیل مییابند. علم در سرآغاز خود تنها یک پرسش دارد و آن پرسش از معنای هستی است. اما علوم آنچنان که در نظامهای علمی حوزوی و دانشگاهی با آن روبرو هستیم، هر یک حقیقت را به کیفیتی ملاقات کرده و زبانی متفاوت یافته است. شاعر روایتی از هستی دارد و آنگونه زندگی میکند. فیلسوف و فیزیکدان نیز به ترتیبی متفاوت به ملاقات حقیقت رفتهاند و زبانی دیگر یافتهاند و...
علم دراین ملاقات و دریافت صورت و کیفیتی از هستی، نظم و جای امور را بار دیگر تأسیس و تجدید میکند. عالم با نظری تازه به جهان، همه جیز را یکبار در تعلیق میآورد و از نو میبیند؛ یکبار امور را بیسامان میکند و از نو بنیاد میکند و در نظمی تازه به سامان میآورد. خطر دانشمند یکی در مقام تعلیق نظم گذشته و دیگری در مقام تأسیس نظمی تازه است.
دانشمند محاکات از هستی دارد و در این محاکات از بنیاد هستی، امور را از نو بنیاد میکند. این بنیاد کردن نه فقط در مقام نظر که در مقام عمل هم واقع میشود. خبر دانشمند، نظم پیشین را نزد افکار و رفتار مردمان متزلزل میکند و مردمان نیز به ناچار در مقام تغییر قرار میگیرند. نبی مکرم اسلام با اعلام خبر «لااله الا الله»، جهانی تازه بنیاد کردند که پس از ایشان سرنوشت تاریخ و سیاست زمین تغییر کرد. همینطور است که خبر مارکس از «مناسبات و مالکیت ابزار تولید»، تاریخ مردم و سیاست را در دو بلوک شرق و غرب صورتبندی کرده و جهان سیاست پس از مارکس نمیتواند بدون تعیین تکلیف با مارکس موجه و مشروع باشد. تا آنجا که انقلاب اسلامی با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» نسبت خود را با مارکس روشن کرده است. این است که محاکات دانشمند، میتواند سرنوشت مردمان را تغییر دهد و بنابراین سیاسی و خطیر است. از همین نقطه است که پای دانشمند به سیاست باز میشود؛ چه بخواهد و چه نخواهد تنشهای سیاسی در شعاع نظر و عمل او شکل میگیرد و سیاست اینگونه از ذات علم سر برآورده است.
حال اگر پرسیده شود که اهل علم را با سیاست چه کار است؟ پرسشی بیهوده است چه اینکه اهل علم خود مبدأ سیاست هستند و سیاست از این ناحیه تأسیس و تولد مییابد. البته حکومت بر حکم بنا میشود و حکم، امری سیاسی است و به ظاهر از حاکم انتظار میرود. اما حکم باید مشروع باشد تا فرمان برده شود. مشروعیت حکم از سوی حکیم است و این است که «حکم» لحظۀ به هم رسیدن علم و سیاست و تلاقی دانشمند و سیاستمدار است. علم به اعتبار حکم، سیاسی است و سیاست به اعتبار حکم علمی است.
اینکه حاکم یا سیاستمدار به دانشمند طمع دارد به این خاطر است که دانشمند نظم جامعه را توضیح میدهد و موجه و مشروع میکند. سیاستمدار اگر اهل فریب و دغل باشد از سر روی و ریا به دانشمند رو میکند تا حاکمیت خود را موجه جلوه دهد. اما اگر سیاستمدار خود اهل علم باشد یا نظر عالمانه داشته باشد، نیک میداند که پایههای حکومت به علم استوار میشود؛ «العلم سلطان». حکومتی که خالی از دانشمندان و اهل علم باشد، سست و بیبنیاد است.
توجه علم و بزرگداشت قدر و منزلت آن به معنای تورم سنتهای علمی و تقویت بروکراسی نهاد حوزه و دانشگاه نیست. چنانکه پیشتر گفتیم علم، کثرت و تورم اصطلاحات و مفاهیم علمی نیست بلکه جهت و زیباییشناسی زیستن است. باید از خود صادقانه پرسش کنیم که نهادهای پژوهشی و علمی ما چه حوزه و چه دانشگاه تا چه حد حامل خطر علم هستند و از این ناحیه تا چه حد برای دشمن خطر آفرین و تهدید کننده هستند؟
خطر شهید فخریزاده نه از جانب معاونت وزارت دفاع و شخصیت نظامی او بلکه برآمده از روحیۀ علمی اوست. چنانکه پیشتر پرسیدیم چه بسیار اهل علم که از ناحیۀ ایشان هیچ خطری متوجه دشمن نیست. پس خطر فخریزاده را نباید به سادگی خطر اصطلاحات و مفاهیم علمی دانست که چه بسیار از اهل علم که حامل این علوم هستند. خطر فخری زاده خطر راه یافتن به بنیاد و سرآغاز علم است. ایستادن در مقام تأسیس علم، ایستادن در نقطۀ استقلال و آزادی است و این گنج گرانبها مایۀ قدرت یک ملت است. ایستادن در این نقطه است که ما را بدل به شخصیتی به واقع سیاسی و خطر آفرین کرده است. ایستادن در مقام تأسیس علم، ایستادن در مقام تصویر آینده است. کسی که به نقطۀ آغاز علم میرود، میتواند یکبار همۀ آنچه موجود است را به تعلیق بیاورد و از نو بنیاد کند. فخریزاده آنجا که از فیزیک «هستهای» (بهمثابه علم کاربردی) به فیزیک (به مثابۀ علم محض) راه مییابد و از آنجا سر از فلسفه در میآورد، در جستجوی نقطۀ آغاز علم است. او میتوانست به سادگی یک مهندس یا دانشمند هستهای باشد اما پرسشهای بنیادین او از مسئلۀ نسبیت و ... که او را به راه فیزیک و فلسفه انداخته است وجه تمایز او با دیگران است.
او بر نوشتههای وبلاگ خود نام «عرفان و فلسفه» گذاشت و به گفتۀ خود در جستجوی عرفان از میانۀ فیزیک و فلسفه بود. پرسش او از اعتبار علم انسان بود و برای پیگیری این پرسش به سراغ نظر انیشتین در فیزیک رفت: «انشتین با تعمیم نسبیت نیوتنی که صرفا به نسبیت مکان و سرعت میپرداخت، مسئله نسبیت زمان را مطرح کرد. با طرح این نسبیت جهانبینی بشر در همۀ ابعاد دگرگون شد. در این نظریه، دیگر زمان یک امر ثابت نیست که حوادث با آن سنجیده شود. بلکه زمان زاییده حرکت است و نوع حرکت چگونگی زمان را مشخص میکند. دیگر یک زمان مرجع نداریم. البته اگر چارچوب مرجع اینرسی را بیابیم میتوانیم زمان آن را زمان مرجع اختیار کنیم ولی نیک میدانیم که چنین چارچوبی وجود ندارد. (البته در جهان مادی، شرح این ماجرا را به آینده موکول می کنیم) پس با این تعبیر هر ناظر که در دستگاه مختصات خاص خود، قرار دارد زمان خاص خود را دارد و حوادث را از دید خود بیان میکند، که به طور قطع با تعبیر ناظر مستقر در چارچوب مرجع دیگر که شرایط دیگری دارد، متفاوت است. باید دقت کرد که این، بسیار اساسی است. بهگونهای که حتی در فیزیولوژی موجودات هم اثر میکند. حال این سوال مطرح میشود که از دو روایت که دو ناظر متفاوت از یک حادثه واحد بیان میکنند، کدام درست است؟» او سپس در ارجاع به نظر ملاصدرا درصدد تحکیم این پرسش است: «نکتۀ جالب تر آن که فلسفۀ متعالیه که توسط فیلسوف شهیر عالم اسلام حضرت صدرالدین شیرازی بنیانگذاری شد، به طور مستقل و سه قرن قبل از انشتین یعنی همزمان با نیوتن این مطلب را به طریق فلسفی استنباط و طرح میکند. فعلا قصدم از بیان این مطلب این نیست که بگویم نظریۀ انشتین بر مبنای نظریه ملاصدراست، بلکه میخواهم از این تقارن جهت محکمتر بودن بینش نسبیتی استفاده کنم. او هم میگوید هر حرکتی زمان خاص خود را دارد». و در نهایت این حکم مهم را نتیجه میگیرد که: «پس باید دقت کرد که در اینجا هم با یک نمیدانم ذاتی سرو کار داریم». او نمیخواهد منکر امکان شناخت برای انسان شود بلکه به فقر ذاتی انسان اشاره دارد. این آن عرفانی است که او از میانۀ فیزیک و فلسفه جسنجو میکند.
خطر فخریزاده برای دشمن نه از ناحیه اصطلاحات و مفاهیم علمی و دانش هستهای بود بلکه از ناحیه موقعیت انسانی و زیباییشناسانۀ اوست. او به سادگی یک دانشمند هستهای و یا یک فیزیکدان نیست، حتی به سادگی یک شخصیت سیاسی یا نظامی هم نیست. در واقع او همۀ اینها هست اما خطر او از اینها بر نیامده است. خطر او ایستادن او در یک موقعیت تأسیسی بود. کسی که در چنین موقعیت انسانی قرار میگیرد خیال و اراده قدرتمندی برای تأسیس یک وضع جدید دارد. مرد علم و مرد سیاست در این نقطه به هم میرسند و دیگر نمیتوان این دو را از هم باز شناخت. فخریزاده سودای قدرتمندی جمهوری اسلامی و تأسیس وضع جدیدی در ایران داشت و همین اراده بود که او را به راه علم و سیاست انداخت. چنین کسی همواره خطیر است و در معرض خطر قرار دارد.
حسینی
گفت:
"کسی که در چنین موقعیت انسانی قرار میگیرد خیال و اراده قدرتمندی برای تأسیس یک وضع جدید دارد"هارمونیِ کلماتِ متن و سیالیتِ تحلیل، کاملا حرف را به ذهن مینشاند. خداقوت.
۱۴۰۱/۹/۹
3:18
سیده زهرا طه حسینی
گفت:
سلام و عرض ادب و احترام بسیار عالی و موجز.ما ننسخ من ایه او ننسها نات بخیر منها او مثلها....
۱۴۰۱/۹/۸
9:32