اگر هندسه کارش محاسبه است و میخواهد در این محاسبه، جهان ما را از آشفتگی نجات دهد و شکل و صورتی به آن بخشد به ناچار باید از تازگی، نیرومندی و شگفتی چیزها اندازه بگیرد. این حساب باید حسابی دربارۀ چیزهایی باشد که آنها در تأثیر و تأثرشان جلوهای از خود را به نمایش میگذارند.
فیزیک علم حرکت است و در توجه به مسئلۀ حرکت متولد شده است. اما آیا موضوع فیزیک حرکت به معنایی است که ما میفهمیم؟ گویا توجه به مسئلۀ حرکت توجه به بحرانی است که در حرکت جسم ظاهر میشود. ماده اگر ظهوری دارد، پس حرکتی دارد و از خود خارج میشود و بالعکس در هر حرکتی باید نقطۀ اتکایی وجود داشته باشد تا حرکت بهعنوان حرکت قابل درک باشد. اما اینکه یک جسم چگونه میتواند همزمان پذیرای این دو وجه باشد، همچنان با طرح مسئلۀ حرکت قابل پیگیری است. حال اگر اساسیترین پرسش فیزیک، حرکت باشد پس در لحظۀ رخداد انقلاب در فیزیک مسئلۀ دگرگونی مفهوم حرکت باید در میان باشد. کویره با چنین توجهی تلاش کرده است تا به توضیح انقلاب علمی قرن هفدهم بپردازد. چنانچه فیزیک قبل از قرن هفدهم را تحتتأثیر نگاه ارسطویی بفهمیم که در آن حرکت در سطح بالاتری از سکون است و با ذات امور مرتبط است، در قرن هفدهم در این درک از حرکت تحولی ایجاد میشود. حرکت و سکون تفاوتشان را از دست میدهند و مفهوم اینرسی زاده میشود. مسئلۀ حرکت در فیزیک مدرن با طرح اینرسی دنبال شده است.
به اعتقاد کویره «فیزیک مدرن با آثار گالیله و در آن [لحظهای] متولد میشود که با قانون حرکت اینرسی بهعنوان قانون اصلی و بنیادی فهمیده میشود». اما اصل اینرسی چه امکانی به فیزیک داده است که کویره آن را بهعنوان نقطۀ اصلی انقلاب در فیزیک مدرن به حساب میآورد؟ ناگفته پیداست که اینرسی باید جسم را دوباره طرح و تعریف کرده باشد. حال پرسش مهم این است که جسمی که در اصل اینرسی ظاهر شده چه جسمی است؟ کویره تاکید میکند که این جسم، جسمی است که «مطلقاً نسبت به حرکت و سکون متقارن است». وقتی که حرکت و سکون در یک وضع قرار گیرند، با زایلکردن مفهوم حرکت از حرکت، بحران حرکت از بین میرود و جسم حد و مرز مشخص، روشن و از پیش تعیینشده پیدا میکند. به گفتۀ کویره چنین امکانی در علم مدرن با درنظرگرفتن «حرکت بهعنوان ترجمۀ هندسی محض از یک نقطه به نقطه دیگر»انجام میشود. او مینویسد: «حرکت بههیچوجه بر جسمی که با آن پیوند دارد، تأثیر نمیگذارد؛ اینکه جسم در حال حرکت باشد یا در حال سکون، هیچگونه تغییری در جسم ایجاد نمیکند. بدین جهت جسم، مطلقاً نسبت به هر دو حالت بیتفاوت است». با یکسانانگاشتن حرکت و سکون، حرکت عارض بر جسم میشود و یک جسم میتواند مستقلاَ وجود داشته باشد.
گالیله در پاسخ به رقیب ارسطوییاش که از او دربارۀ مثال معروف سقوط توپ از بالای دکل کشتی پرسیده بود: «آیا شما آن را آزمایش کردی؟» با افتخار اعلام نمود: «نه، و به آن نیازی ندارم، زیرا بدون هیچگونه تجربهای میتوانم تصدیق کنم که این چنین است، زیرا غیر از این نمیتواند باشد.» این عبارت بیانکنندۀ اساس موضع گالیله و البته دکارت دربارۀ فیزیک و فهم هندسی جهان است. کویره تلاش میکند تا با تفسیری که از هندسه میدهد این انقلاب را توضیح دهد. او مینویسد: «درست همانطور که حرکت، جسمی را که با آن در نسبت است تحتتأثیر قرار نمیدهد، حرکت یک جسم هم بههیچوجه با سایر حرکتهایی که ممکن است همزمان انجام شود، تداخل ندارد. بدین ترتیب یک جسم ممکن است به شماری از حرکات نسبت داده شود که برای تولید نتیجهای بر اساس قواعد هندسی محض ترکیب شدند. برعکس، هر حرکت دادهشده بر اساس همان قوانین میتواند به هر تعداد از اجزای آن تجزیه شود». در این عبارات، کویره میخواهد نشان دهد که چگونه در هندسه، کشاکش نیروها تحمل نمیشود. درواقع هندسه با جداکردن نیروها از هم، اجسام را صلب و ساکن میکند و به آنها تمامیت میبخشد. در هندسه، چیزها شکل دارند و به این ترتیب با جداشدن یک شیء از محیطش و استقلال آن، مسئلۀ حرکت حالت عارضی پیدا میکند. همانطور که گفتیم این جدایی کشاکش امور و ارتباط اساسی آنها را زیر سوال میبرد. اگر یک جسم از محیط فیزیکیاش جدا نشود و همواره در رابطه فهمیده و یافته شود، محاسبه امکانپذیر نیست. اما گویا با این جدایی اجسام حدومرز پیدا میکنند و عینیت مییابند. چنین حدومرز بخشیدنی به اجسام آنها را در وضعیتی تضمینشده و پیشینی قرار میدهد. بدین نحو مسئلۀ حرکت از ذات امور تهی میشود و جسم فارغ از اینکه چگونه در جهان تعین پیدا کرده است قابل محاسبه میگردد. این محاسبهپذیری همان جهت ضروری است که از پس آن، هندسه موجه میشود و میتواند به جهان روشنایی و وضوح بخشد. اما چگونه هندسه این کار را انجام میدهد؟ مکان بهعنوان موضوع هندسه از پیش، فرض گرفته میشود و همچون ظرف، وضعی متقارن پیدا میکند. این بدان معنی است که چیزها مکان طبیعیشان را، آنگونه که ارسطو طرح کرده بود، از دست میدهند. مکان، تضمین معقولیت حرکت و تخلیۀ حرکت از نیروست. از همینجاست که هندسه بحران حرکت را کنار میگذارد و حرکت محاسبه پذیر می شود. اما آیا محاسبهپذیرکردن جهان به تمامه توضیحدهندۀ جسم است؟ آیا محاسبهپذیرکردن جهان بهنحو هندسی از پس توضیح حرکت برآمده است؟
لایبنیتس در رساله دینامیک خود میگوید: «این سوءتفاهم بود که فیزیک دکارتی را به بیراهه کشاند. زیرا تا آنجا که جهان را صرفاً ذیل امتداد هندسی توصیف میکرد نمیتوانست کنشگری اجسام را توضیح دهد چه برسد به اینکه محاسبه کند.» نکتۀ مهمی که در این عبارت لایبنیتس وجود دارد نه تأکید بر توجه به نیرو، همچون ذات چیزها، و اهمیت ارتباط آنها و نشاندادن وجه بحرانی اجسام در برابر درک محاسبهپذیر از آنهاست؛ بلکه اتفاقا تأکید بر این است که چگونه آن وجه بحرانی و آن ذات متلاطم امکان محاسبهپذیرکردن اجسام است. او با این بیان تلاش میکند تا توضیح دهد که اگر هندسه به ما کمک میکند تا محاسبه کنیم و وضع چیزها را در جهان ببینیم، اگر قرار است با هندسه چیزها از هم جدا شوند و شکل و هویت مستقل داشته باشند، این شکلداشتن، مستقلبودن، مرزداشتن و بنابراین محاسبهپذیرکردن چیزها، چگونه ممکن است؟ اگر ما از وضع انضمامی چیزها چشم بپوشیم و آنها را در ارتباط و کشاکش نبینیم آیا موفق به محاسبۀ آنها خواهیم شد؟ اگر قرار باشد محاسبۀ چیزها قدر و اندازۀ آنها را به دست دهد، چگونه ممکن است از نیروی آنها چشم بپوشد؟ اگر قرار است بهواسطۀ محاسبه، به چیزها نزدیک شویم، این نزدیکشدن چگونه ممکن است با کنترل و مفروضانگاشتنشان و بنابراین فروکاستنشان به دست آید؟
اگر هندسه کارش محاسبه است و میخواهد در این محاسبه، جهان ما را از آشفتگی نجات دهد و شکل و صورتی به آن بخشد به ناچار باید از تازگی، نیرومندی و شگفتی چیزها اندازه بگیرد. این حساب باید حسابی دربارۀ چیزهایی باشد که آنها در تأثیر و تأثرشان جلوهای از خود را به نمایش میگذارند. محاسبه، مواجهه است نه اینکه راهش را سد کند و در کنترلی، چیزها را ایمن سازد.