در غیاب امکان گفتوگو، هرچه فریاد بر سر نئولیبرالیسم بزنیم، آن را زبانزدتر پررنگتر میسازیم. حال آنکه در تاریخ علم اقتصاد، نقطۀ نادیدهگرفتهشدهای هست که ما را به خلق فضای گفتوگو با دولت و بازار، راهنمایی میکند؛ لحظۀ اقتصاد کلاسیک.
«اگر دقیق سخن بگوییم، اهداف نهایی هیچگاه اهداف اقتصادی نیستند» (هایک 1983: 201). موسی غنی نژاد که با ترجمۀ آثار فردریش فون هایک در موسسه دنیای اقتصاد، نقش پیشتازانهای در وارد کردن ادبیات «بازار آزاد» به عرصۀ نظرورزی و سیاستگذاری اقتصادی در کشورمان داشته است؛ در تفسیر این سخن هایک، جنبههای مهمی از تفکر حاکم بر بخش بزرگی از مناسبات کنونی اقتصاد – آنچه نئولیبرالیسم خوانده میشود- را بر ما آشکار میسازد. غنینژاد میگوید: «نظم اقتصادی، هیچ هدفی را تعریف یا تعیین نمیکند. این انسانها هستند که با خواستهها، ذائقهها و مطلوبیتهای فردی خود، اهداف نهایی را معین میسازند و نظم اقتصادی و مکانیسم قیمت، در حقیقت وسیله کارآمدی برای تحقق بخشیدن به این هدفهاست» (موسی غنینژاد، مسعود نیلی و دیگران، 1394).
امروزه نظریه بازار آزاد، یک نظریه هژمونیک شده است. کافیست مشاهده کنید که چگونه «کارشناسان» در مقام اشاره به «راه حلها»، دائما ضرورت آن را به دولتمردان گوشزد میکنند، و فعالان اقتصادی – در ائتلاف با افکار عمومی طبقه متوسط جدید- تن دادن به بازار آزاد را به عنوان اِظهار حسن نیت دولت در عقب نشینی از مداخلات برهمزنندهاش در روابط اقتصادی و مناسبات فرهنگی و اجتماعی متناسب با آن، پیشنهاد میدهند. اما اگر نظم بازار – آنچنانکه حامیان آن میگویند- یک «وسیله کارآمد» برای تحقق اهدافی (اساسا) غیر اقتصادی است؛ آیا تفوق ارادۀ دولتی بر سپهر زندگی عمومی، نمیتواند همان هدف ماهیتا غیر اقتصادیای باشد که در صحنۀ جغرافیای سیاسی بازار آزاد همواره دنبال میشده است؟ حامیان بازار آزاد، احتمالا خواهند گفت که این هدف، تناسبی با آن وسیله ندارد، چرا که کاربست قواعد بازار آزاد، هرگز به سلطۀ دولت بر سپهر اقتصادی- اجتماعی نخواهد انجامید. اما آیا نمیتوان فرض کرد که ذیل شکلگیری یک بلوک قدرت اقتصادی-سیاسی در یک روند تاریخی خاص دولت خودش در نقش قاعدهگذار و تضمین کننده قواعد بازار آزاد، ظاهر شده باشد؟ و آیا در آنصورت، باز هم میتوان براحتی، تقارن و تناسب میان برنامههای دولت و منافع دپارتمانهای بازار آزاد را از پیش نفی کرد؟ تجربۀ تاریخی بسط نئولیبرالیسم در عصر حکومت تاچر (در بریتانیا) و ریگان (در آمریکا) به وضوح نشان میدهد که بازارگرایی متأخر نئولیبرال، راه خود را در همدستی و ائتلاف با دولت تفوقگرا (هژمونی دولتی) طی کردهاست، در ایران نیز پیگیری سیاستهای نئولیبرالی و نسخههای جهانی آن (نظیر اجماع واشنگتن و سیاستهای بانک جهانی) تنها پس از عملکرد آپاراتوس «بخش خصوصی دولتساخته»، پیش رفت، با این حساب اما چرا اندیشمندان اقتصاد بازار و روشنفکران ارگانیک این نظم هژمونیک در ایران، چیزی دربارۀ دولت – جز در مقام طرد آن از صحنه آزاد اقتصاد- نمیگویند؟ پاسخ روشن است: در کانون اندیشۀ «بازار آزاد»، قضاوتی اساسی دربارۀ ماهیت دولت و شکل آن وجود دارد. الگویی از دولت، که با ظرافتهایی جزئی، هنوز بهترین تعریف آن همان است که مارکس در «مانیفست کمونیسم»، تحت عنوان «کمیته هماهنگ کننده امورات اجرایی کل جناحهای بورژوازی» ارائه داد.
این دولت، یک بازیگر خصوصی در بازی بازار است، آشکارا دولتی است که دیگر نه تنها هیچ هدف عمومی (public) را دنبال نمیکند؛ بلکه به دشواری میتوان از «مسئولیت عمومی دولت» نیز با آن سخن گفت، چرا که مطابق تعریف بازارگرایان، تحقق چیزی همچون یک هدف عمومی، نه موضوع بازی کنشگران خصوصی در بازار، بلکه حاصل این بازی است، که به نحو درون ماندگاری، تنها پس از بازی بازار و از درونِ خود آن حاصل میشود. اما آیا این طرح از بازی اقتصاد، بازار را برپا میدارد؟ مسأله، بر خلاف آنچه در عمدۀ بگومگوهای موافقان و مخالفان بازار آزاد در ایران شاهد آن هستیم، پیش کشیدن یا پس زدن دولت و یا بازار نیست، مسأله بر سر امکان طرح «مسئولیت عمومی»، همچون چیزی است که به یک میزان، هم دولت را طرح میکند و هم بازار را نگه میدارد. آیا تداوم بازی بازار و موجه بودن آن، مستلزم باور به سرنوشت مشترک میان بازیگرانی که سرمایه خود را به قمار بازار میگذارند نیست؟ و آیا منتقدان هژمونی بازار آزاد، با گفتاری که دارند از عهده این تذکار درباره خطر شکست بازار در ایران بر میآیند؟
در سالهای اخیر، نقد نظام بازار آزاد در ایران را غیر اقتصاددانان بر عهده گرفتهاند. البته این امر در غرب هم مسبوق به سابقه بوده است. امانوئل والرشتاین، که با طرح «نظریه نظامهای جهانی»، یکی از منتقدان برجستۀ گسترش مناسبات سرمایهدارانه در ابعاد جهانی بوده است، یک جامعهشناس است، چنانکه یوسف اباذری - که گزافه نیست اگر او را در حال حاضر، صریحترین منتقد نئولیبرالیسم و نظام بازار در ایران بنامیم- نیز جامعه شناس است. البته برخی اقتصاددانان «نهادگرا» همچون فرشاد مومنی و حسین راغفر هم گفتاری نقادانه را در نسبت با برنامهها و سیاستگذاریهای نحله طرفدار بازارآزاد ارائه میدهند، اما انتقادات آنها آنچنانکه گفتیم، اغلب ناظر بر «برنامهها» و «دستاورد»ها است و کمتر، آنگونه که یوسف اباذری طلب میکند، «ریشهها» را هدف میگیرد: «قصد من، روشن کردن گره خوردن این اقتصاد [بازار آزاد] با هر شکلی از زندگی در ایران است. مشکلات ما با ور رفتن با مقولات زهوار در رفته سنت و مدرنتیه حل نخواهد شد. میبایست به درک این مسأله نائل آمد که ربط این اقتصاد با اصول یکسان در جهان، اما آمیخته با سنن قدیم و جدید ایران، سازنده هر آن چیزی است که ما اکنون هستیم.» (یوسف اباذری، مجله مهرنامه، شماره 31) این حکم که اقتصاد، با هر شکلی از زندگی گره خورده است، همانقدر که حکمی غریبه برای علم متعارف اقتصاد است، از خِرد متعارف جامعه شناختی نیز به دور است (همچنانکه اباذری گفتار علوم اجتماعی را نهیب میزند که در این سالها یکسره سرگرم مناقشه بر سر سنت و مدرنیته بوده است). مسأله البته بر سر ناتوانی این یا آن رشته، در همآوردشان با نیروهای فکری و سیاسی بازار آزادی نیست؛ آنچه مهم است کشف موضعی است که از آن موضع، بتوانیم اقتصاد را احیا کنیم، بازار را نگه داریم و دولت را بر سر جای خودش بنشانیم. پیش از هر گفتار انتقادی، ما باید بتوانیم با دولت و با اقتصاد، گفتوگو کنیم. در غیاب امکان گفتوگو، هرچه فریاد بر سر نئولیبرالیسم بزنیم، آن را زبانزدتر از قبل ساختهایم. در خودِ تاریخ علم اقتصاد، نقطهی نادیدهگرفتهشدهای هست که ما را به خلق فضای گفتوگو با دولت و بازار، راهنمایی میکند: لحظۀ اقتصاد کلاسیک.
اقتصاد کلاسیک: طرح یک اقتصاد سیاسی
علم اقتصاد، البته کارِ اقتصاددانان کلاسیک (چهرههایی نظیر آدام اسمیت، جان استوارت میل، جان باپتیست سِی، رابرت مالتوس و ریکاردو) را همواره پیش چشم خود داشته است. اقتصاد متعارف، حتی اِبایی از آن ندارد که خود را «نئوکلاسیک» بداند و اینچنین، دِین خود به اقتصاددانان کلاسیک را یادآور شود، اما در رجوع اقتصاددانان متعارف به اقتصاد کلاسیک، ماهیت سیاسی طرح کلاسیک اقتصاد، یکسره تخلیه شده است. چگونه چنین شده است؟ بگذارید به نقل قولمان از مارکس برگردیم، او دولت را ذیل شاکلۀ روابط سرمایهدارانه – روابطی که قوانین طلایی اقتصاد نوکلاسیک، نظیر قانون عام عرضه و تقاضا، سود و مطلوبیت نهایی، آن را موجه ساخته است- «کمیته هماهنگ کننده امورات بورژوازی» میداند. آنچه این حکم را شنیدنی میکرد، بیش از اشارهاش به محتوای بورژوایی دولت سرمایهداری، اشاره به این واقعیت بود که دولت نئوکلاسیک، فراتر از محتوای بورژواییاش، به یک «کمیته» تبدیل شده و جامعه و روابط بازاری را نیز پاره پاره و متشتت ساخته است: بازی دپارتمانهای مختلف بازار، که اگر کلیتی همچون دولت بر فراز این بازی ایستاده است، تنها از آنروست که نقش «هماهنگ کننده» را دارد. آنچه مارکس میخواست ما را نسبت به آن هوشیار کند، این طرح تازه (پساکلاسیک) از زندگی جمعی ذیل روابط سرمایهدارانه بود که دولت و هم بازار را به شاکلههایی ماهیتا خصوصی تبدیل کرده است. مارکس، بنای سترگ فکری خود را بر پایه اقتصادسیاسی کلاسیک، پایه گذاری کرده بود. میدانیم که او برای اقتصاددانان کلاسیک همچون آدام اسمیت و ریکاردو، تا چه پایه احترام قائل بود.
برای مارکس، مسأله اقتصاددانان کلاسیک، مسأله زندهای بود. اینکه صاحبان منافع متفاوت چگونه دور هم جمع میشوند و دولت و بازار در پیوند با هم چگونه شاکلههایی عمومی برای این گردهمایی هستند. مارکس البته با اقتصاددانان کلاسیک، در این مسأله اختلاف نظر داشت که آنها در این گرد همایی، عنصر ستیزه را در نظر نگرفتهاند (لذا مارکس عنوان پروژه خود را نقد اقتصادسیاسی قرار داد) اما ستیز خودِ مارکس، بیش از هرچیز، با این واقعیت بود که اقتصاددانان پساکلاسیک (اصحاب علم اقتصاد)، طرح مسأله اقتصاد کلاسیک را از اساس دگرگون کردهاند و اقتصاد را یکسره به تکنیکهای بیشینه کردن ثروت کنشگران منفرد اقتصادی، تغییر ماهیت دادهاند.
برای اقتصاددانان کلاسیک، اقتصاد یک آغاز داشت: مبادله. در طرح اقتصاد کلاسیک، مبادله، نقطۀ مرزی اقتصاد و سیاست است. این اصلا تصادفی نیست که اقتصاددانان کلاسیک، بر رسالههای خودشان که اغلب از سرِ مسأله مبادله آغاز میشود، عنوان «اقتصادسیاسی» میگذاردند. برخی از آنان (نظیر جان استوات میل و دیوید ریکاردو) سیاستمدار هم بودند، اما این تمام مسأله نبود. آنان فقط از سرِ تعلقات حرفهای به سیاست نظر نداشتند، بلکه اقتصاد را در نقطه آغازیناش به نحو زندهای طرح میکردند و در این نحو پیگیریِ اقتصاد، به سیاست میرسیدند. در لحظۀ مبادله است که آشکار میشود که انسانها مادام که صاحب نیروی کار و فرآورده هستند و منفعتی را دنبال میکنند، هرگز به راحتی (و به نحو طبیعی) با هم یک واحد مشترک نیستند. وقتی آدام اسمیت، بازار را به مثابه تحقق منفعت عمومی، از خلال پیگیری منافع خصوصی طرح میکند و دلمشغول آن است که نشان دهد چگونه مالالتجاره تاجر لندنی، ثروت انگلستان خواهد بود؛ و یا هنگامی که ریکاردو، تعادل ساخته شده در نظام عرضه و تقاضا را بسندۀ تناسب جایگاهها در بستر روابط واقعی جامعه نمیداند و «سازمان تولید» و مسألۀ بازتوزیع را نشانه میرود؛ فیالواقع این موضوع مبادله و مرز آن و نیز موضوع رابطه و شاکله حیات اجتماعی است که دنبال میشود. مسأله در اینجا برخلاف قرائتی که نئوکلاسیکها از آن ارائه میدهند، در بدو امر، حکم به تقویت و یا تضعیف دولت نیست، بلکه فراهم کردن امکان تشکیل بازار در پیوند با مسأله عمومیت و دولت است. در گفتار کلاسیک، بازار طرح میشود و جغرافیایی پیدا میکند و از پی آن، دولت همچون چیزی که باید به دست آید، موضوع گفتوگو قرار میگیرد.
مسأله نئولیبرالیسم نیست
اما در روزگار ما اقتصاددانان فراموش کردهاند که زمانی اندیشۀ اقتصادی، در پی ساختن بنای عظیم عمومیت و موجه کردن نقطۀ جمع بود. امروزه آنچنانکه غنینژاد میگوید، گفتار اقتصادی تنها نسبت به ذائقهها، سلیقهها و منافع افراد و بنگاهها مسئول است. اقتصاددانان اکنون بیش از هر زمان دیگری میخواهند به ما بقبولانند که اگر ما با هم هستیم، معامله میکنیم، گفتوگو میکنیم، مصالحه میکنیم و یا میجنگیم، ابدا تلاشی طراحیشده برای دور هم بودن و جمع شدن در کار نیست. ما طبیعت خود را پیگیری میکنیم، و اینگونه است که موضعی در قبال یکدیگر مییابیم. نئولیبرالها میگویند ما به هم بر میخوریم، بدون آنکه کنار هم باشیم. تاچر صراحتا میگفت که چیزی به عنوان «جامعه» وجود ندارد، افرادی هستند که همدیگر را میشناسند یا حتی شاید نمیشناسند!
مسئله ما با این گفتار، موضعی ابدا ایدئولوژیک نیست. مسئله ما حتی برخلاف آنچه اباذری میگوید، در بدو امر، «نئولیبرالیسم» هم نیست. اقتصاد، به ما هجوم آورده است، ما در نقطۀ آسیب پذیر اقتصاد، حقیقتا در معرض آن هستیم که جمعیتمان را از دست بدهیم و از هم بپاشیم. در برابر این هجمه، ما فقط یک راه داریم: باید اقتصاد قدرتمندی داشته باشیم، تولید کنیم، بازار بزرگی بسازیم و در آن سرنوشت جمعی خودمان را پیجویی کنیم. اقتصاد برای ما امروز یک پرسش بزرگ و یک تلاش همگانی برای حفظ شاکلۀ سیاسی ایران است. ما باید دربارۀ اقتصاد، بیش از هر زمان دیگری، با هم حرف بزنیم. باید از سر مسألۀ اقتصاد، گفتاری عمومی و سیاسی داشته باشیم. اقتصاد کلاسیک، این راه را پیش روی ما میگشاید.