صحنه سیاست ایران از بازیگران سیاسی پر شده است، با این همه دیگر به سختی میتوان کسی را واجد عنوان «رجل سیاسی» دانست. مرد سیاسی آزمونهایی دارد، مقدم بر همه آزمون شخصیت. ما با الگوهایی از شخصیت به استقبال آزمون مرد سیاسی میرویم، این یادداشت شخصیت مرحوم هاشمی را به آزمون این الگوها گذاشته است. هاشمی رفسنجانی شخصیت سیاسی داشت، او سیاستمدار بود.
تنها به فاصلهی چند ساعت از درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی، سیل پیامهای تسلیت شخصیتهای گوناگون با گرایشهای سیاسی متفاوت در مطبوعات به راه افتاد. این پیامها جملگی مشحون از توصیفهایی از شخصیت هاشمی رفسنجانی بود، اما از آن میان، یک وصف از همه پرطنینتر و همگانیتر بود؛ وصفی که میتواند به عنوان آخرین برساخت از شخصیت هاشمی کل تاریخ حیات او را تفسیر کند: سیاستمدار. این برساخت تفاوت عمدهای با برساختهای پیشین از شخصیت هاشمی دارد. در دورهای هاشمی را «انقلابی پیشرو» میشناختند، در دورهای «سردار سازندگی» و در دورهای «عالیجناب سرخپوش»، این آخری بر خلاف همهی اینها انگار کمترین اشاره را به شخص هاشمی دارد، هاشمی هر که بود «سیاستمدار» بود.
ما عرفاً شخصیت واقعی سیاستمدار را در روابط شخصیاش جستجو میکنیم. اینکه هاشمی چه روابطی با خانواده یا دوستانش داشته است، چه روزنامههایی را بیشتر میخوانده یا به چه تفریحاتی بیشتر علاقمند بوده میتواند انگیزههایی برای رفتارهای سیاسی او پیش بگذارد؛ الگو: درام همشهری کین. همشهری کین یکی از 5 فیلم شاخص تاریخ سینما و الگوی دراماتیک بسیاری از داستانهای پس از خود است. روایتی است از یک زندگی دوپاره؛ پارهی اول: دورهی کودکی، جایی که گره شخصیت بسته میشود، پشت پرده؛ پارهی دوم: همهی زندگی، رفتارهای به غایت اغراق شده، روی پرده. این الگو راهبرندهی بسیاری از فعالیتهای ژورنالیستی است که واقعیت سیاست را جایی دیگر جستجو میکنند. قطعاً با این الگو میتوان زوایای گوناگون زندگی هاشمی را کاوید و رفتارهای گوناگون هاشمی را تا حدی مدلل به شخص او کرد، اما اینکه هاشمی در هر برهه برای مردمی که با او مخالفت یا موافقت کردهاند چیزی داشته است، چه ارتباطی میتواند با شخص هاشمی داشته باشد؟ آیا این مردم با هاشمی ارتباط شخصی داشتهاند یا همگی از پس اخبارهای ضد و نقیضی که از زندگی شخصی هاشمی داشتهاند، به قضاوتی دربارهی شخص او رسیده بودند؟ لااقل «سیاستمدار» کمتر چیزی دربارهی زندگی شخصی هاشمی میگوید.
الگوی دوم، احاله کردن شخصیت به علم است؛ اینبار جادوگر شهر اوز. در این الگو هم ماجرا بین دو صحنه تعلیق میشود، روی پرده و پشت پرده، منتها در پشت این پرده دانشمند وارستهای است که راز علم را کشف کرده و میخواهد آن را به خدمت زندگی درآورد. ما در تحلیل شخصیت هاشمی با این الگو هم آشناییم؛ این الگو میگوید هاشمی به تقدم آبادانی داخلی ایران بر نقشآفرینی جهانیش یا مشروط بودن این به آن معتقد بوده و در این راستا پیگیر تحقق مدلی از توسعه در ایران است. طبیعی است که نظریهپردازان اجتماعی این الگو را بر الگوی اول ترجیح دهند، اما بر خلاف الگوی اول، این الگو در مقام شناخت شخصیت کسی که نهایتاً، تنها «سیاستمدار» بود، از همان ابتدا محدودیت خود را اعلام میکند. آنچه از شخصیت هاشمی در این الگو قابل شناخت و تفسیر است آنچیزی است که قابل تقلیل به نظریه توسعه باشد، اما اینکه هاشمی چه رفتارهای سیاسی ریز و درشتی از خود نشان داده است چه بسا عوامل سیاسی و موقعیتمندی داشته باشد که نهایتاً به شخص هاشمی باز میگردد، همان الگوی اول.
هاشمی «سیاستمدار» بود. این نه تنها توصیفی از هاشمی، بلکه توصیف معنای سیاست امروز ما نیز هست، هاشمی خود الگوی درک این معنا است. این الگو دیگر به دنبال پشت پردهای از زندگی سیاستمدار نیست، بلکه خود سیاست را صحنهی یکتای زندگی سیاستمدار میداند. ما دیگر به دنبال پشتپردهای از زندگی هاشمی نیستیم، هاشمی این پشت پرده را منتفی کرده است. ما حتی کمتر درگیر رفتارهای سیاسی هاشمی هستیم، آنچه هاشمی به آن شناخته میشد نحوهی حضور مستمر او در سیاست بود. این حضور میگفت میتوان سیاستمدار بود، تا بن دندان، تا آخر. همینطور، تنها امید برای پیروزی در صحنه سیاست، مشارکت در بازی سیاسی است.
پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری 92، عدهای از آنان که خواهان تغییر جهت سیاسی در ایران بودند به خیابانها ریختند و شادمانی کردند. این شادمانی طعم متفاوتی نسبت به شور و هیجان کسانی داشت که پیش و پس از انتخابات 88 به خیابانها ریخته بودند. در حرکت اول، آنچه امیدبخش افراد بود، امکانی بود که برای یک تغییر انقلابی در سیاست ایران به چشم میآمد و معلوم بود که این امکان از راه سیاست نمیگذرد، بلکه با تخریب سیاست و از نو ساختن آن به دست میآید. اما شادمانی پس از پیروزی روحانی درس عبرتی از حرکتهای پیشین در خاطر داشت و آن اینکه تنها از دل سیاست است که راهی به تغییر باز میشود.
هاشمی رفسنجانی در پیامی که به مناسبت پیروزی روحانی منتشر کرد به این نکته اشاره داشت: «این انتخابات و نتایج معنادار آن درسهای فراوانی در ابعاد سیاست داخلی و خارجی داشت که واکاوی و یادآوری آن از ضرورتهای تحلیلهای منطبق بر واقعیتهاست.» هاشمی خود بخشی از این درسها را برشمرد، بخشی که بیشتر میتوانست به شادمانی این پیروزی دیده شود، اما نکته اصلی تأکید هاشمی بر تحلیل منطبق بر واقعیت بود و چه واقعیتی دردناکتر از اینکه این پیروزی از رهآورد حضور تغییرجهتخواهان در سیاستی به دست آمده بود که نمیتوانستند اساسش را بپذیرند و کسی که این پیروزی را مدیون او بودند و اینک به آنان پیام تبریک میداد همان آیتالله هاشمی رفسنجانی بود که در تاریخ زندگی سیاسیاش به عنوان بزرگترین دشمن اصلاحطلبان شناخته شده بود. شادمانی پس از پیروزی روحانی برای آنان که به خیابان آمده بودند، مشکوک و طراحی شده به نظر میرسید.
اینکه هر تغییری تنها از طریق مشارکت در بازی سیاسی ممکن است خود بزرگترین دستاورد هاشمی در طول حیاتش است و معنی آنکه هاشمی نهایتاً تنها «سیاستمدار» بود. هاشمی لزوم مشارکت در بازی سیاسی را به همه یادآور شد. اینک همهی بازیگران صحنه سیاست ایران، اعم از آنان که دیروز دوست هاشمی بودند و امروز دشمن او و آنان که دیروز دشمن او بودند و امروز دوستش، به لزوم این مشارکت آگاهند. همه در پی تأسیس جبهه و حزبند. همه سودای یک برنامهریزی بلندمدت و همهجانبه در سیاست دارند و یادگرفتهاند که سیاست از سیاستمدار چه میخواهد. سیاست از سیاستمدار میخواهد خود را به تمامه وقف سیاست کند. سیاست سیاستمدار حرفهای میخواهد. در این راستا در آستانه مشاهدهی جمع زیادی از فعالان دیروز عرصه سیاستیم که به زودی همه کارهایشان را یک بار از پایهی سیاست بازتعریف میکنند، نهادهایی میسازند و ائتلافهای جدیدی شکل میدهند و مدعی مبارزه سیاسی تا رسیدن به نتیجه دلخواهند. این خیزش سیاسی بازار سیاست را به زودی پررونق میکند و بازیگرانی تازهنفس و رادیکال را وارد بازی میکند، اما از سوی دیگر، به زودی هر آنچه به تمامه سیاسی نیست را از بازی سیاست بیرون میکند، مردمی را که به تمامیت سیاست اشرافی ندارند و تنها از پایهی مسائل خودشان به سیاست نگاه میکنند سرجایشان مینشاند و به آنان یادآور میشود که مطالباتشان تنها مطالباتی صنفی است نه سیاسی. به بیان دیگر، سیاست کمکم مردمی نخواهد داشت، بسیارانی خواهند بود که باید اموراتشان رتق و فتق شود، مادامی که این امورات بگذرد، میتوان معادلات قدرت و جهتگیریهای آن را به سیاستمداران واگذاشت.این یک تراژدی است. سیاست صحنهی مشارکت مردم در ادارهی مملکت است، اما همین که کسانی از مردم خود را به نحوی وقف این کار میکنند که هیچ چیز از آن بیرون نماند، مردمی که پشت سیاست بودند منتفی میشوند. مردم در سیاست متولد میشوند و پس زده میشوند. فاصلهای لازم است همواره، که مردم را در مناسبت سیاست و سیاست را در مناسبت مردم نگه دارد.[5] این فاصلهی مناسب، اگرچه قابل فهم است و همچون آرمانی مقدس دنبال میشود، همواره در عمل دور از دسترس میماند. میتوان گفت ما با این الگو هم آشناییم؛ پدرخوانده. پدرخوانده یکی از توصیفاتی بود که زمانی در افواه به هاشمی داده میشد. خدایش بیامرزد.