بعد از اینکه گفتیم که یک انسداد سیاسی بهعنوان یک راهحل، بهعنوان یک راه بقا، برای گروههای سیاسی و از طرف گروههای سیاسی، تولید شده است، گام بعدی چیست؟ آیا در این لحظه میتوان اشاره به تمنای نوعی حضور نامولد در اقتصاد سیاسی و ساختارهای قدرت کرد؟ یعنی پرسید از پس این موافقتها و مخالفتهای فرهنگی قرار است که چه معادلات قدرتی از طرف هرکدام از این دو طرف تمنا شود؟ قطعا این دو طرف از طریق جبههبندی فرهنگیای که علیه هم ایجاد میکنند در حال دعوت به نوعی ساختار اقتصاد سیاسی هستند و دعوت به نوعی ساختار قدرت میکنند.
اشاره: وقایعی که پس از فوت مهسا امینی چه در فضای رسانهای و چه در صحنه منازعات خیابانی رخ داد، گویای وضع تازهای بود. وضعی که اگرچه میتوانست در تداوم وضع فروبسته سیاست در ایران تحلیل شود، اما بهوضوح حامل انگیزهها و ارادههای تازهای از سوی جریانات معارض جمهوری اسلامی و همچنین از سوی نیروهای وفادار به آن بود. تحریریه وبسایت موسسه علم و سیاست اشراق، برای بررسی این وضع تازه و نگارش سرمقالهای در این باب، از اعضای موسسه دعوت کرد تا در جلسه هفتگی تالیف سرمقاله شرکت نمایند. جلسه مذکور همانند وضع تازهای که با آن روبهرو هستیم، عادی پیش نرفت و خود را همچون نشستی علمی-سیاسی، شایسته گزارشی مبسوط کرد. به همین منظور بر آن شدیم تا گزارش این جلسه را به عنوان واکنش و موضع موسسه علم و سیاست اشراق، منتشر نماییم.
سیدعلی کشفی: در صحنه منازعات اخیر، ما با یک رادیکالیسم سیاسی روبهرو هستیم. اگر بتوانیم فهمی از این رادیکالیسم پیدا کنیم شاید بتوانیم چارچوبی به دست بیاوریم و موضع خودمان را در آن کشف کنیم. آقای محمدمحسن راحمی، سه سال پیش، تحلیلی از جریان چپ ارائه میدهد که به نظرم راهگشاست.
میدانید که مدتهاست جریان چپ در ایران فاقد امکانی برای کنش سیاسی شده است، یعنی از قبل از انقلاب ابتدا شکست حزب توده، سپس تبدیلشدن بخشی از جریان چپ به یک رادیکالیسم مسلحانه که تا بعد از انقلاب در قالب گروه فرقان، مجاهدین خلق و... تداوم پیدا کرد و سپس تبدیلشدن به گروهکهای تروریستی و طبیعتا دستگیری وسیع که ضربات شدیدی به سازمان جریان چپ وارد کرد. اما از لحاظ فرهنگی و علمی، چپ همچنان زنده ماند یعنی بالاخره اینها در سازمانها و محافل علمی و فرهنگی و هنری خودشان ادامه دادند و در میان هنرمندان، ورزشکاران، روشنفکران و... همیشه جریان داشتند. ولی با این حال فاقد آن امکان لازم برای کنش سیاسی بودند. چند سال قبل اینها یعنی رهبران روشنفکری مثلا مراد فرهادپور، محمد مالجو، و نسلهای جوانترشان صالح نجفی، امید مهرگان و... در موسسه پرسش جمع میشوند و سخنرانیهایی -حتی در خارج از کشور- دارند. آنها در این جلسات میپرسیدند که ما چه امکانی برای کنش سیاسی داریم؟ کسی مثل مراد فرهادپور از ضرورت تشکیل جبهۀ مشترک سیاسی حرف میزد. یا کسی مثل محمد مالجو از ضرورت هماهنگی نیروهای سیاسی حرف میزد. این مقطع قبل از اعتراضات 98 و بعد از اعتراضات 96 هست. بعد از اعتراضات 96 اتفاقی در جریان چپ میافتد و اعتراضات 96 برای آنها تبدیل به یک نقطۀ عطف میشود. چراکه به تعبیر محمد مالجو، در اعتراضات 96، تقاضا برای براندازی نظام، از حاشیۀ اعتراضات به متن اعتراضات نزدیک شده است. یعنی برخلاف 88 که تمنای براندازی نظام هنوز در حاشیه قرار دارد اما در 96 فاصله میان حاشیه و متن، درباره براندازی نظام خیلی کم شده است. بنابراین اعتراضات 96 یک نقطۀ عطف است و حالا جریان چپ از لحاظ تاریخی، امکانی را میبیند تا کنش سیاسی انجام بدهد. چرا الان این یک امکان است؟ برای اینکه چپ با طرحی که از اقتصاد سیاسی دارد، چون اقتصاد سیاسی از نظر آنها یک سیطرۀ تام بر همۀ ابعاد زندگی و سیاست و اقتصاد و دین و فرهنگ و... دارد، لذا شما دیگر در کل این ساختار منفذی برای عمل سیاسی پیدا نمیکنید الا اینکه کل سیستم تغییر کند و در نتیجه عمل سیاسی برای چپ، صرفا و ضرورتا یک عمل رادیکال است. لذا مراد فرهادپور میگوید که ما باید از مفهوم انقلاب، آشناییزدایی کنیم. خاطرۀ مفهوم انقلاب، خاطرهای مخرب است و سازنده نیست. یعنی شما خاطره مشروطه و در امتداد آن خاطره انقلاب 57 را دارید و با این روایت سوال پیش میآید که چرا باید دوباره اشتباه انقلاب را تکرار کنیم؟ او میگوید باید از مفهوم انقلاب، آشناییزدایی شود و ما آن را از مصادرۀ جمهوری اسلامی ایران دربیاوریم و بتوانیم دوباره انقلاب را طرح کنیم. بعد از آن، تمام پیشنهادها درباره هماهنگی نیروهای سیاسی قابل طرح خواهد بود. بنابراین از نظر این نیروها، فضایی که بعد از دیماه 96 ایجاد میشود -یعنی فضایی که مطالبه براندازی به متن مطالبات نزدیک شده- فضایی هست که میتواند امکانی برای کنش سیاسی انقلابی باشد. اما هنوز این سوال مطرح است که ما چه امکانی داریم که این نیروها دور آن امکان، جمع شوند؟ نه رهبری داریم، نه تشکلی داریم، نه سرمایه اجتماعی لازم را داریم تا نیروهای اجتماعی-سیاسی را مجتمع کنیم. چه چیزی هماهنگی را ایجاد میکند؟
در این میان، صالح نجفی یک پیشنهاد هوشمندانه مطرح میکند. او یک طرح نظری دارد. من به بنیادش اشاره نمیکنم فقط به نتیجهای که صالح نجفی از آن میگیرد اشاره میکنم. او میگوید جمهوری اسلامی ایران (و به طور کلی هر نظام سیاسی) سه جنبه دارد. یک جنبه واقعی دارد که مربوط میشود به جنبهای که به مطالبات اقتصادی و روزمره مردم پاسخ میدهد (جنبه تیموکراتیک)، یک جنبه نمادین دارد که این جنبه نمادین مربوط میشود به مشروعیتش (جنبه دموکراتیک) و یک جنبه خیالی (جنبه تئوکراتیک) دارد که خودش را در ساخت آن، پیدا میکند. او بر اساس یک بنیاد نظری، میگوید که این سه جنبه، با هم در پیوند هستند و هر کدام ضربه بخورد، آن دو نیز ضربه میخورند زیرا با هم درهمتنیده هستند و به اصطلاح یک گرۀ برومهای در آنجا وجود دارد. صالح نجفی میگوید جنبۀ دموکراتیک در 88ضربه خورده و جنبه تیموکراتیک در دی 96 و آبان 98. یعنی در 96 و 98 مردم میگویند ما دیگر کاری نداریم که تو چقدر مشروعیت داری و چقدر طرفدار داری، تو حتی نمیتوانی نیازهای روزمره ما را برآورده کنی. حالا سوال اینجاست که جنبه تئوکراتیک که ساخت خیالین نظم مستقر را نمایندگی میکند، کجا ضربه میخورد؟ او میگوید نقطهای که کل مشروعیت تئوکراتیک جمهوری اسلامی را حمل میکند، مسئلۀ حجاب است. جمهوری اسلامی امکانی برای برآورده کردن حجاب ندارد و از طرفی هم نمیتواند از آن دست بکشد. لذا وقتی شما به آن حمله میکنید، میتوانید نیروهای سیاسی را مجتمع کنید. بنابراین مسئلۀ مخالفت با حجاب اجباری آن نقطۀ کانونیای است که در آن، میتوانید تمام نیروهای سیاسی موجود در ایران یا دستکم بخشی از آنها را علیه کلیت سیستم مجتمع کنید. اگر بتوانید این اجتماع را علیه آن نقطه تدارک کنید، گویی که کل نیروها را علیه کل سیستم مجتمع کردید. درست چند ماه بعد از این پیشنهاد، تجمعی در دانشگاه تهران در اردیبهشت 98 در اعتراض به حجاب اجباری، برگزار میشود. با استقرار دولت جدید و تشدید فعالیتهای حاکمیت در مقوله حجاب، راهبرد پیشنهادی نجفی، به سرعت توسط بخشی از بدنۀ مذهبی طبقۀ متوسط -متعاقب فعالیت نیروهای مدرن طبقه متوسط- جذب میشود و هشتگ من محجبهام اما مخالف گشت ارشاد هستم به راه میافتد. سپس عدالتخواهها نیز به این حرکت میپیوندند و از آن موقع آتشش گرم میشود. پس از فوت خانم امینی، فرصت نهایی فراهم میشود و ناگهان کل نیروها مجتمع و هماهنگی فعال میشود.
در همین رابطه فعالیت سلبریتیها نیز قابل تحلیل است. ما عموما واکنش سلبریتیها را صرفا یک همراهی ناآگاهانه با موجها میبینیم. در حالی که این فعالیتها یک پشت کاملا سازماندهی شده دارد و مربوط میشود به رابطۀ تاریخیای که بین هنرمندان، فوتبالیستها و جریان چپ وجود دارد. این رابطۀ سازماندهی شده حتی قبل از انقلاب و حین و بعد از انقلاب توسط نیروهای انقلابی مسلمان فهم میشده و حتی به آن واکنش میدادهاند. لذا جریان چپ خیلی سازماندهی شده همه نیروها را به این سمت هدایت کردند که ضربه نهایی را بزنید تا کل فرو بریزد. مسئله اعمال خشونت نیز در همین راستا قابل تحلیل است. اعمال خشونت در تلقیای که چپها به شکل کلاسیک از انقلاب دارند اصلا چیز مذمومی نیست. گفتارهای رسانهای ممکن است این اعمال خشونت را به رفتار داعش تشبیه کنند اما واقعیت این است که این برای جریان چپ یک مسئله پذیرفته شده است که وقتی شما میخواهید سیستم را عوض کنید، باید خشونت اعمال کنید. لذا اصلا این عجیب نیست که شما یک طرف ماجرا محمد مالجو و امیر تفرشی دارید (البته ادعا نمیکنم امیر تفرشی ارتباط سازمانی با چپها دارد) و یک طرف ماجرا کوموله هستند. خب کل این جبهه یک چیز را میخواهد. کل این جبهه یک نقطهای را پیدا کرده است که از این نقطه میتواند کل سیستم را عوض کند.
به نظر من این چارچوب میتواند به ما فهمی از نقطۀ هماهنگی نیروها بر مبنای انتخاب موضوع حجاب اجباری بدهد. از طرف دیگر این چارچوب به ما فهمی از آن طرف میدهد که چطور ماهیت دولت در ایران، با ماهیت حراست از حکم حجاب پیوند خورده است. ما باید این نقطه را کشف کنیم. در میان گروههای مذهبی، عمدۀ استدلالها له یا علیه قانون حجاب، از منظر یک نوع اصولگرایی مذهبی است. یعنی عدهای میگویند با قانون حجاب و عدهای میگویند با برداشتن قانون حجاب، دین مخدوش میشود. اما مسئله صرفا خدشه به حکم نیست. مسئله این است که ما با اساس دولت طرفیم و اتفاقا آنها هم اساس دولت را هدف گرفتهاند. این تقابل، تقابل بسیار آشکاری است. به نظر من خیلی روشن است که نقطۀ تقابل اصلا حجاب اختیاری/اجباری نیست بلکه اصل دولت در ایران است. اما ما با یک دشواری طرف هستیم و آن این است که چطور میتوانیم از اصل دولت حراست کنیم بهنحوی که این حراست بتواند خودش را توضیح دهد و به سرعت تبدیل به نوعی دگماتیسم مذهبی نشود. چرا که امروز هر حرفی ممکن است لحن دگماتیسم مذهبی و حتی دگماتیسم دولتمدارانه به خود بگیرد که میخواهد از دولت به هر قیمتی حراست بکند. ما چطور میتوانیم این حراست را انجام دهیم و در برابر آن جنبهای که اساس دولت را در ایران فعلا هدف گرفته است، خودمان را متشکل کنیم؟ به نظر من در همین چارچوب هم موضع آقای خامنهای خیلی قابل فهم است. به نظرم هیچ فقیهی در ایران و حتی شاید هیچ فقیهی در جهان، به اندازه ایشان، «دولت» نمیفهمد و درکی که این مرد از مسئله دولت دارد در عین حال در شالودۀ فقاهتش حضور دارد.
امیرحسین صنایعی: چیزی که خیلی مشهود میشود آن را فهمید این است که ما با یک صحنۀ تصادفی مواجه نیستیم. انگار کسی از صحنه عهدهداری میکند و یک مواظبت همهجانبه و تمامیتخواهانهای وجود دارد. چند شاهد میآورم. اول اینکه صحنه، رهبری ندارد. یعنی هیچ رهبریای بر اغتشاشات و اعتراضات حاکم نیست. در اتفاقاتِ قبلی، میرحسین موسوی، کروبی یا لااقل خاتمی پیامی میفرستادند و همراهی میکردند. موسوی حتی در مورد شهید همدانی سعی داشت مجددا خود را برپا کند، اما اینک نهتنها حضوری از او مشاهده نمیکنم بلکه حتی نامی از او نیز بهچشم نمیآید. دومین شاهد، سرعت اتفاقات است. اتفاقات خیلی تند پیش میروند. یعنی بر اساس وقایع 88 یا بقیه اتفاقات، ما شاهد همان سناریوها اما با سرعت بالای وقوع پشت سرهم آنها هستیم. در 88 و 98، در کمتر از چهار روز پرچم سوزانده نمیشد و هتک حرمتهای اینچنینی رخ نمیداد، اما الان میبینیم زیر ده روز، همه این اتفاقات با هم رخ میدهند. انگار یک مدیریتی وجود دارد هر چند به نظرم مدیریت سستی وجود دارد و سادهلوحانه این کارها را میکند.
سیدعلی کشفی: البته من فکر میکنم چندان هم سادهلوحانه نیست. آنها بر اساس فهم نظریای که از عوامل استقرار نظم دارند، میدانند که حمله به آن جنبهای که جنبهی خیالین ماجراست، کل سیستم را منهدم میکند. و در نتیجه خیلی آگاهانه به آن حمله میکنند.
امیرحسین صنایعی: شاهد سوم درباره عهدهداری صحنه این است که در وقایع پیشینی، حتی در نیروهای مذهبیای که بعد از نماز جمعه راهپیمایی انجام میدهد، رهبریتی وجود داشت. درواقع گروههای مرجع مذهبی مثل مراجع تقلید یا سخنوران محبوب نیروهای مذهبی، خیلی دیر به این وقایع واکنش دادند و میدهند در حالی که از همان آغاز مردم مذهبی واکنش تدافعی خود را با کمترین فراخوانها شروع کرده بودند. انگار آن جناح و نهادی که این اغتشاشات را مدیریت میکند، میتواند خیلی درون جمهوری اسلامی باشد تا اینکه سر سلسلهی این وقایع بیرون از کشور بوده باشد. درواقع این جریان با اتکا به خودش دارد این کار را میکند. فراخوان میزند بدون اینکه فراخوان سر و رهبری داشته باشد. چه برای معترضین و چه برای نیروهای مذهبی که واکنش میدهند. بهطوری که هر دو طرف قضیه انگار خیلی خودکفا هستند و احتیاجی نمیبینند که کسی برای اینها، کاری انجام دهد. موضع صدا و سیما هم در این باره بسیار جالب توجه است. از اخبار شبکههای یک، دو و سه، تکصدایی شنیده میشود بهنحوی که گویی صرفا با آشوبهای پراکنده مواجه هستیم. اما موضع شبکه چهار متفاوت است. خیلی هم متفاوت است. طوری که اساتید اخراجی هم میآیند. بیژن عبدالکریمی، محمد فاضلی و... که در دانشگاه جا نمیشدند، در شبکه چهار به صحبت دعوت میشوند. این موضع دوگانه صداوسیما هم به نظرم شنیدنی است.
به نظر میرسد که یک گروهی در ایران، میخواهد مسئله را غیرسیاسی حل کند. آن چیزی که در صحنه میبینیم خیلی شبیه به بازی (گیم) است. یعنی خشونتی که در صحنه میبینیم اتفاقا یک خشونتِ معطوف به حقیقت نیست. از فعالینِ صحنه، یک طیف، دهه هشتادی و تینیجر هستند که کاملا مشخص است چقدر خیالپردازند و کاملا معطوف به بازی در خیابان حاضر هستند. یعنی آن طرحی که جریان مذکور دنبال میکند انگار دارد اینجا بهخوبی جواب میدهد. به نظر میرسد عدهای که احساس میکنند حقیقت را در بر دارند، دنبال این هستند که مردم را به یک بازی مشغول کنند تا بتوانند مقصود خودشان را جلو ببرند. احساس میکنم این دوگانه رخ میدهد. در جایی احساسِ تصاحبِ حقیقت متولد میشود و در جایی دیگر، بازی متولد میشود. بازی در خیابان است. و آنجایی که عهدهداری صحنه را میکند با عطف به اینکه صاحب حقیقتی است، این بازی را مدیریت میکند.
محمدحسین تسخیری: ما در گفتوگوهای داخل اشراق زیاد در مورد چنین جریاناتی صحبت کردهایم مثلا درباره اینکه چطور، تضعیف دولت یکجور تشکیل دولت پنهان است و ایدۀ تمرکززدایی، یک ابرتمرکزگرایی بزرگ در پشت پرده است. آیا شما هم تصور میکنید این جریان دوست دارد که اتفاقا این نزاع در سطح اختلافات فرهنگی و مذهبی و عقیدتی باقی بماند، و اجازه ندهد تبدیل به یک منازعه سیاسی شود؟ اگر اینطور است چنین مدیریتی، چه مقصدی میتواند داشته باشد؟ یعنی برای آن جریان چه مقاصدی متصور هستید؟ حتی این مسئله کسان دیگری نیز میزنند که یک عدهای در آن نقاط راهبردی در حال فعالیتهایی هستند. مثلا یوسف اباذری، اخیرا مقالهای نوشته است و توضیح داده که در واقع مسئله آمریکاستیزی و مسئله حجاب، پوششی است برای اینکه تغییرات خیلی بنیادین اقتصادی-سیاسی در یک سپر و آرامش و غفلتی، کار خودش را جلو ببرد.
امیرحسین صنایعی: من فکر میکنم که این اتفاقاتی که دارد میافتد، تصویری از خشونت است؛ خشونتِ بازی. که نحوی وحدتِ سلبی در کشور ایجاد میکند. یعنی ما با یک انسدادی ظهوریافته در کف خیابان روبهرو هستیم و از این انسداد مدخلی برای وحدت شکل میگیرد. مابهازای این اتفاقات را نگاه کنید: آرایش نیروهای کف خیابان و فیلترینگی که میخواهد اتفاق بیفتد. انگار با برپایی خشونتِ بازی، قصدی وجود دارد که این تغییرِ آرایش، تثبیت شود. به این ترتیب شاید بتوان هر قانون یا ساختار محکمی را ملغی کرد یا تغییر داد. شاید قانون حجاب هم لغو شود، گشت ارشاد از بین برود. اما با یک تصمیم هزینهساز بر اساس خشونت؛ خشونتِ بازی. این یک سبک است. سبکی است که به صورت سلبی تفاهم میکند. تلویزیون کاملا همسو با یک قطب منازعه، معترضین را اغتشاشگر مینامد و از آن طرف معترضین هم هیچ جایی در صدا و سیما ندارند. اما چطور میتوانند این دو قطب، حرف همدیگر را بفهمند؟ از طریق خشونتی که در کف خیابان وجود دارد. مردمی که حامی نظام هستند، دیگر نگاه نمیکنند که آن صدایی که صدای متفاوتی از اغتشاش است و به دنبال اعتراض یا اصلاح است، کجاست. صرفا با تصویری که از خشونت اغتشاگرها به او عرضه میشود (مثلا سوزاندن پرچم، پریدن روی ماشینهای نیروی انتظامی و...) به خیابان میآید. سمت دیگر نیز سلسله بدرفتاریهای نیروی انتظامی را -از جمله حملۀ تعدادی گارد ویژه به یک خانم، صحنههای شلیک و... که انگار برای این قطب ساخته شده است- مشاهده میکند. برای هر دو طرف، ویدیوهای خاصی، وایرال میشود و در ذهنشان تثبیت میشود و امکان تفاهم را سلب میکند. وقتی به خیابان میآید انگار دیگر اردوکشی خیابانی است. جالب اینکه بدوا هم هیچ رهبری ندارد (و تمام رهبریها، پسینی بودهاند). اینجا یک خشونت غیرسیاسی هست که منجر به یک تصمیم سیاسی میشود.
من فکر میکنم یک ثمره بیشتری هم از این وقایع میتوانند بگیرند. یعنی نهتنها میشود روی حجاب و گشتارشاد این کار را کرد، بلکه مثلا روی فیلترینگ هم انگار همین الگو را میشود تکرار کرد. یعنی تصمیم سخت فیلترینگ گسترده را میتوان بر مبنای این اردوکشی خیابانی انجام داد، همچنان که فیلترینگ تلگرام در بستر وقایع دیماه 96، توانست محقق شود. البته باید توجه داشت این شیوه یک طرح ضروری برای حکمرانی نخواهد بود. همانطور که ذکر کردم خاستگاه چنین شیوهای تلقی عدهای از خوشنشینانِ در معیّت حقیقت است. کسانی که ملتِ ایران را به چشم صغارت مینگرند و بر خود فرض میدانند تا از موضع کبارت مسئولیتِ مردم را به عهده بگیرند. در حالی که نه میتوان شادخوارانه حقیقت را ملازم خود کرد و نه میتوان مردم را به بازی مشغول داشت. چرا که نه آن حقیقتی که به چنگ آید حقیقت است و نه نتیجۀ آن بازی، دلبخواهانه خواهد بود.
معصومه ندیری: این نکته که حجاب بهعنوان یک سیاست اساسی و البته اصولی در جمهوری اسلامی معنایی فراتر از یک مسئلۀ شرعی یافته است و همانقدر که میتوانست در پهنۀ سیاسی امکانهایی را برای جمهوری اسلامی پدید آورد به یک تهدید سیاسی برای اساس آن هم تبدیل شده است صحیح است. در کمرنگشدن نیرو و گفتاری که بتواند ادامهداشتن حد حجاب اسلامی را همچون یک سیاست اصولی برایمان تضمین کند، وجه مخاطرهآمیزش بیشتر نیرو میگیرد و به این واسطه میتواند محل وحدت نیروهای مخالف و حتی منتقد باهم بشود. به نظر در مواجهه با این فشار، یک واکنش از سمت بخشی از نیروهای در صحنه که خود را نیروی وفادار هم تلقی میکنند، تغییر در ماهیت سیاسی مسئلۀ حجاب بوده است تا اینکه با این تغییر به نحوی صورت مسئله پاک شود. اما این نیروها نمیتوانستند با وجود فشار و خواست نیروهای مردمی و نیروهای خاص مذهبی به هیچ طریقی حجاب را از سیاستهای جمهوری اسلامی -که داعیهدار ایجاد فضای اجتماعی و عمومی برای رشد و تعالی انسان بود- کنار بگذارند. ولی با ظهور خشونت شدیدِ طرف مقابل، از نظر کسی که چنین موضعی را برای حل مسئله انتخاب کرده باشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ممکن است در جریان این خشونتها که به ظاهر همچون تهدیدی برای امنیت زندگی روزمره و امنیت ملی بازتاب داده میشوند، نیروهای مردمی ِ خواهان حجاب اسلامی که آن را همچون یک حدشرعی و همزمان همچون یک نماد از حضور نیرومند تفکرشان در عرصۀ عمومی درک میکردند، به شدت سرکوب شوند. این یک واقعیت تلخ است که اکنون چیزی که به واقع در خیابانهای ما در حال سرکوب شدن است همین نیروها و خواست ملت ما برای تداوم حد حجاب شرعی است.
ببینید! سختگیریهای گشت ارشاد و موضعگیریهای برخی چهرههای رسمی که از تابستان امسال آغاز شد گرچه در امتداد این خواست مردمی بود اما وضعی داشت که میتوان آن را به نحوی «حاضر کردن نتیجه بدون پیمودن راه» دانست؛ سختگیریهایی که بر حجم و گسترۀ نارضایتیها در خصوص گشت ارشاد و ناکارآمدی و نبود تدبیر در تصمیمات و شیوۀ اجراییکردن آنها توسط سیستم افزود. اولین مورد عجیبی که امسال دیدیم مسئلۀ تیراندازی در پارک پردیسان بود. بهموازات بروز این مسئله، کمکم گفتوگوهایی بین نیروهای موافق و مخالف آغاز شد که هیچکس در آن بر نگهداشت حجاب همچون سیاست اشارهای نمیکرد. موافق و مخالف، فقط گفتوگوهایی را بر سر شیوۀ اجرای قانون و مسائل پراکندهای در اطراف موضوع حجاب به راه انداختند. بعد از خانم امینی و آغاز خشونتهای خیابانی و لفظی بر علیه حجاب و نظام و افراد محجبه، برای عدهای که نمیتوانند یا عمداً نمیخواهند حجاب در صحن سیاست و بهنحوی سیاسی طرح گردد و به دنبال این هستند که آن را غیرسیاسی کنند و مناقشاتش هم به تبع در صحنهای غیر سیاسی امتداد یابد، فرصتی پدیدار شد. خشونتی که آنطرف به صورت خودخواسته و از سر تصمیم عمدی به خرج میدهد این سمت برای این عده بهنحو ناخواسته مورد مصرف مییابد. این خشونتها میتواند باعث شود موافقان حجاب به بهانۀ امنیت یا هر چیز دیگری پیگیری آن را با نمایشی از تغافل یا رضایت صریح و یا حتی سکوتی از سر نارضایتی و اجبار کنار بگذارند. این سرکوب طرفداران حجاب الزامی است اما این سرکوب میتواند بدون اصطکاکی میان نیروهای طرفدار حجاب و حاکمیت رخ دهد. پیامد چنین راهبردی این است که حجاب از یک سیاست و تصمیم سیاسی به چالشی فرهنگی مبدل میشود که دیگر خطر نیست و منازعات آن به جای اینکه نظام سیاسی را مخاطب قرار دهد، میتواند بین نیروهای فرهنگی و مردمی همچون یک گفتوگوی آرام یا حتی داغ ادامه یابد اما به هر حال تبعاتش دامن سیاست را نخواهد گرفت و دست دشمنان نیز از این دستگیره برای حمله به نظام سیاسی تهی میشود. چرا که نارضایتیها در مسئلۀ حجاب همواره میتوانست تهدیدی برای کل نظام باشد و آن را در معرض خطر قرار دهد.
در واقع من هم همانند آقای صنایعی معتقدم علاوه بر نیروهای تهدیدکنندۀ خارجی، بهنظر میرسد جریانی درون نظام، از این خشونت پیش آمده منفعتی مییابد و آن منفعت، پایاندادن به خواستهای مردمی و نخبگانی برای نگهداشتن حجاب در سپهر سیاسی است. این که این گمان درست باشد یا نه، با کمک این تحلیل قابل سنجش است که کسی بتواند بگوید خشونتهایی که در خیابان به راه افتاد، چقدر امکان بازگشت به قبل از نزاع را ممکن میکند؟ یعنی فردای دعوا زندگی و رابطۀ ما چگونه خواهد شد؟ آیا باز هم میتوان حجاب را همچون سیاستی در عرصۀ عمومی پیگیری کرد؟ یا به شکل دیگری خواهد شد و احتمالا نیروهای خواهان حجاب اسلامی، تحقق خواست خود را به سیاستهای فرهنگی و عرصۀ فرهنگ منتقل خواهند کرد؟
اباصالح تقیزاده طبری: همانطور که پیشتر در سرمقالۀ «مردم معلق» اشاره کردیم، سیاست در ایران، آنجاکه اراده و مشارکت میطلبد، به اتفاق همه طرفهای حاضر در عرصۀ سیاسی طرد شده است. در آنجا توضیح داده شد که پس از طرد سیاست چگونه با اعتراضاتی به کلی متفاوت مواجه خواهیم بود؛ اعتراضاتی که مشخصاً از آبان 98 شروع میشود و ویژگی بارزش فراموشی سریع مطالبۀ اولیه، خشونت و تخریب گسترده و فقدان هرگونه گفتار سیاسی قابل پیگیری است. اعتراضات اخیر را نیز باید در ادامۀ همین روند فهمید، با این حال همانطور که دوستان توضیح دادند، در این اعتراضات اتفاق تازهای رخ داد که توجه به آن مهم است و آن توافق بخش مهمی از حکومت و مخالفانش در کشیدن مناقشه به عرصۀ فرهنگی بود. اما فرهنگیشدن عرصه چه کمکی به حکومت و مخالفانش میکرد؟
فرهنگ میتوانست انسدادی را ایجاد کند و این انسداد دو طرف را نیرومند میکرد. از یکسو جمهوری اسلامی بهواسطۀ پرونده حجاب، میتوانست در ایدهای غیرقابل مناقشه و غیرقابل گفتگو، حاکمیت خود را اعمال کند؛ آن هم در حالی که مسئلۀ اصلی مردم وضع دشوار اقتصادی است و اعمال حاکمیت در آن به سادگی میسر نیست. در واقع موضوع فرهنگیِ حجاب اعتماد به نفس حاکمیت را تقویت میکرد و انسداد حاصل از آن، به جمهوری اسلامی اجازه میداد حکومتکردن را همچنان تجربه کند. از طرف دیگر، کشاندن دشمنی با جمهوری اسلامی به عرصۀ فرهنگی، به مخالفان این امکان را میداد که به جای افتادن در بازی سخت و پر از حسابوکتاب سیاست، از سر چیزی به نام لایفاستایل، مخاصمۀ خود را رادیکال کنند. این توافق دوسویه، امروز رخ داده و تنها یک نتیجه داشته است و آن انسداد در صحنۀ سیاست ایران است و البته همانطور که اشاره کردم این انسداد بسیار معنابخش و کاراست و برای دو طرف، هویتی غیرسیاسی اما قاطع میسازد. وقتی این توافق دوسویه دیده نشود ممکن است خامدستانه پیشنهادهایی از این دست که «گفتوگوی ملی باید در پیش گرفته شود» و یا «به حق انتخاب و آزادیهای فردی احترام گذاشته شود»، روی میز بیاید؛ این پیشنهادها دقت نمیکنند و نمیپرسند که انسداد کنونی از کجا آمده و چگونه رخ داده است؟ همۀ مسئله این است که آن توافقی که در فرهنگیشدن عرصۀ سیاست میان حکومت و اپوزیسیون رخ داد، تصادفاً اتفاق نیفتاده است؛ بلکه به جهتی گفتوگوهای ما مسدود شده است. دلیلی وسط هست که گفتار آزادی و انتخاب و دموکراسی، که روزگاری گفتار مرکزی طبقۀ متوسط بود، از معنا تهی شده و قدرتی برای شکل دادن به عرصۀ سیاست ندارد. تمام این شعارها و جهتهای سیاسی شبیهِ آن حتی از سوی حکومت هم (مانند مبارزه با استکبار، مقاومت و عدالت) چیزی را ناگفته میگذارند و از این رو از معنا تهی شدهاند. ما معنی این واژگان سیاسی را بدیهی میانگاریم و معمولاً لازم نمیدانیم که آنها را توضیح دهیم؛ معنی آزادی و حق انتخاب و شعارهای سیاسی از این دست گویا روشن است. کسی نمیپرسد گفتوگویی که از منظر ما ضرورت دارد بر سر چه چیزی باید شکل بگیرد؟ معنی آزادی فردی چیست و قرار است چه شکلی داشته باشد و سبب چگونه حرکتی در جامعه گردد؟ یا از آن سو، مقاومت یک ملت در برابر استکبار چه شکلی از دولت و زندگی را ایجاب میکند؟ بدیهیانگاشتن معنی این مفاهیم سیاسی، ناگفتهگذاشتن راه دشوار سیاست در تحقق آنهاست و این ابتدای فرهنگیشدن و مسدودشدن سیاست است.
راه دشوار سیاست، راه پذیرفتن مسئولیت زندگی است و تنها از این مسیر است که هر گفتار سیاسی واجد معنا میشود. وقتی در فراغت از همین زندگی، از مفاهیم سیاسی همچون شعارهای وحدتبخش صحبت میکنیم، متوجه نیستیم که عرصه را برای فرهنگیشدن و بنابراین مسدودشدن سیاست آماده کردهایم. سیاستی که بدون پذیرش مسئولیت زندگی مردمی در یک کشور هرزهدرایی کند، تنها به دنبال شکلدادن به نحوی حضور هویتبخش برای خویش است؛ و این حضور هویتبخش پس از مدتی بیش از هر کجا خود را در عرصۀ مسدود ایدههای فرهنگی احراز میکند.
امروز کمتر گروه و جناحی در کشور از امکان زندگی در ایران سخن میگوید. کسی نمیگوید که چگونه همۀ این سیاست میتواند مسئولانه زندگی را برعهده گیرد و من به شما بگویم که این تنها از طریق گفتار سیاسی تولید ممکن است. ما در ایران همانقدر که توجهی به تولید نداریم و کاری مولد نمیکنیم، دست به تخریب زندگی خود و هدم موجودیت و کلیت ایران بردهایم. ملتی که کار ندارد و چیزی تولید نمیکند، باید هم که دربارۀ ضرورت گفتوگو، آزادی و دیگر شعارهای سیاسی پرحرفی کند و در این پرحرفی همۀ این جهات سیاسی را تبدیل به دگمهای فرهنگی نماید. چراکه این شعارها کاری به شکل زندگی او ندارند. ملتی که چیزی تولید نمیکند و مردمش را از سر کار مولد نمیشناسد و تنها در فکر چگونگی توزیع پول رانتی است، نهایتاً میتواند سر در آخور مکاتب مختلف، از اعتراض و مبارزه سخن بگوید. آن کسی حق دارد دربارۀ سیاست صحبت کند و میتواند راه سیاست را باز کند که مسئولیت موجودیت ایران را قبول کرده باشد؛ مسئولیت کلیت و آینده و اکنون ایران را قبول کرده باشد و با اراده ایستاده باشد و خواهان استقلال کشور از سر تولید باشد. کسی که چیزی تولید نمیکند یا از تولید نمیگوید و برایش شکل زندگی امروزش مهم نیست؛ برایش مهم نیست که چه کاری میکند و چگونه در این کشور ثروت و سرمایه مادی و انسانی و ساختاری شکل میگیرد، وقتی از سیاست حرف بزند آنقدر فارغبالانه و بیمحتوا سخن خواهد گفت که برای توجیه حضورش به رادیکالیسمی فرهنگی میل پیدا خواهد کرد.
محمدحسین تسخیری: من میتوانم جهتگیری مشترکی را در صحبت دوستان ببینم ولی نهایتا متوجه نمیشوم که این انسداد و این فرهنگیشدن که حتی ممکن است لفظش تبدیل شود به فرهنگیکردن جوری که پروژه یک جریان سیاسی باشد یا جریاناتی بر سر این پروژه به توافق رسیده باشند، نهایتا چه انگیزه و چه قصدی دارد و چگونه میتواند اینگونه سازماندهی کند؟ چون ممکن است خود این انسداد از سر بیقصدی باشد طوری که آن را یک نوع اتفاق در نظر بگیریم. مسئله این است که چطور این ضرورت، یک نوع تسلیم نیست؟ ضرورت به دو نحو متفاوت ممکن است فعل جریانات سیاسی مذکور را توجیه کند. یک جور این است که این جریانات در شکلگیری وضع انسداد، منافعی را بیابند و به نحو فعالانه با این انسداد و تشدید آن مواجه شوند. یک جور این است که این ضرورتی که آقای تقیزاده آن را طرح کردند، نیروهای صحنه را منفعل کرده و همچون یک وضع یا حادثۀ ناگوار طرح شود طوری که به سادگی نتوان از عاملیت نیروها در آن حرف زد.
علیرضا شفاه: به نظرم گفتار آقای تقیزاده مسئله را قوام داد. پیش از آنکه بپرسیم چه قصدی در میان بوده باید بدانیم که نه مقاصد و اغراض و نه اتفاقات این انسداد را ایجاد نکرده است بلکه این انسداد پاسخی به یک نیاز است. وقتی نمیتوانیم فشار مسئولیت سیاسی را قبول کنیم، نیازمند هویتی فرهنگی خواهیم بود تا ما را صاحب موضعی پیشینی کند و از بار وقایعی که ما را وادار به بازخوانی همه چیز میکند خلاص نماید و این به نوبۀ خود محتاج انسدادی علمی است. با این انسداد جبههبندی و در نتیجه مبنایی برای عمل پیدا میشود.
هر اندازه خانم ندیری و آقای صنایعی کوشیدند ارادههای نیروهای سیاسی را کشف کنند، آقای تقیزاده به سمت بنیادهای این اراده کشیده شد. در آن بنیادها، تا اندازهای این اراده توجیه میشود و بیش از آنکه در هیئت نقشۀ سیاسی رخ بنماید، در قامت یک نیاز انسانی پدیدار میشود و توضیح میدهد که انسان به چه جهتی ممکن است دست به این عمل بزند و اجازه میدهد ببینیم که چگونه چنین ارادهای پیدا میشود. این گفتار اجازه میدهد که همۀ گفتوگوی ما در یک مسیر پیگیری سیاسی آنطور که از اشراق انتظار میرود، قرار گیرد. تکیهگاه گفتوگوی ما دیگر نه پردهبرداری از صاحبان حقیقی یا اغراض بلکه کشف نقش و کارکرد سیاسی انسداد است. کسی در این صحنه، به فایده فکر نمیکند. اینجا مسئله هویتیابی است تا در صحنۀ بازی، بازیگر باقی بمانند. آقای تقیزاده اصطلاح خوبی به کار بردند، گفتند جمهوری اسلامی میتواند خودش را به عنوان بازیگر حکمران، شناسایی کند و هنوز حکمرانی را تجربه کند. میشود به این فکر کرد که چه چیزهایی در ذهن بازیگران میگذرد. اما این در حاشیۀ موضوع اصلی یعنی کارکرد سیاسی انسداد قابل طرح است. این دستاورد این مجلس است که ما حالا میتوانیم دربارۀ کارکرد سیاسی انسداد صحبت کنیم و بپرسیم که چطور فرهنگ در همین لحظه انسداد، شروع به کار کردن میکند. تنها در جنب این دستاورد میشود پرسید چه چیزهایی در ذهن بازیگران میگذرد. بنابراین سوال اصلی این است که انسداد چه کارکرد سیاسیای دارد و نیروهای سیاسی ایران، چطور دچار چنین کارکردی شدند و از آن تغذیه میکنند و فرهنگ چطور چنین کارکردی را مهیا میکند؟
من قطعا تحتتاثیر این جلسه دست به مطالعاتی در پدیدارشناسی فرهنگ میزنم. وقت این است که دوباره راجع به فرهنگ فکر کنیم. چون ما پیشتر -یعنی وقتی کشف کردیم که فرهنگ تا چه اندازه میتواند عنصر مخربی باشد- شاید واکنش ما به آن این بود که مطالعهاش نکنیم و اسیرش نشویم. ولی الان در معرض این هستیم که اتفاقا مطالعهاش بکنیم و حتی بتوانیم از خلال این مطالعه چیزهای زیادی از آن بیاموزیم. شاید به نحو دیگری، بسیار مهم باشد. به نحو دیگری که دوستان امروز از آن صحبت کردند. فکر میکنم توضیح داده شد که به چه نحوی باید نقش فرهنگ در نظر گرفته و مطالعه شود. من فکر میکنم مدت قابل توجهی را میتوانیم به این مطالعه اختصاص دهیم. و چیزهایی فراتر از حرفهای مارکس در اینباره باید آموخته شود.
محمدحسین تسخیری: اینکه میگویید در این صحنه، نیروها فقط میخواهند باشند و خودشان را حفظ کنند، کمافیالسابق چیزی را از دایره دید ما دور نگه میدارد. من هم خوشحال هستم که ما از کارکرد سیاسی انسداد، رونمایی کردیم و به آن آگاه شدیم، اما مطالبۀ من چیزی بیشتر از این است و به نظرم گام بعدی این بصیرتی است که به آن رسیدهایم. آن هم این است که این انسداد چطور ممکن است با ذات جمهوری اسلامی، همساز شود؟ ما پیشتر هم ذیل بحث کارکرد سیاسی موازنه در سیاست خارجی، صحبت کردیم که چه ضرورتی باعث میشود که جریاناتی به سمت سیاست موازنه، گرایش پیدا کنند. اما به نظر میرسد در این نحو تحلیل، شخصیتی مثل آقای خامنهای که نماد قصد جمهوری اسلامی است، تحلیلناشده باقی میماند. ما با خودمان میگفتیم که سیاست موازنه که جریاناتی منادی آن هستند چگونه میتواند خود را با مسئلۀ محور مقاومت که سیاست قصدی جمهوری اسلامی و عزم آقای خامنهای بوده است، همساز نشان دهد؟ این سوال مطرح بود که آیا اینها میتوانند با هم نسبتی داشته باشند؟ در واقع علیرغم اینکه ما قضاوتمان این بود که سیاست موازنه، سیاست محور مقاومت را پس میزند، اما احتیاط کردیم و پرسیدیم چگونه ممکن است این سیاست، سیاستی هماهنگ و در امتداد آن سیاست اصولی باشد؟
علیرضا شفاه: ما حق نداریم جمهوری اسلامی را یک طرف قرار دهیم و به نحو بیطرفانهای دربارهاش قضاوت کنیم. بلکه باید با توصیفی که از ذات آن میکنیم به آن ذات فشار بیاوریم. این ما را بر حذر میدارد از اینکه مثلا بگوییم جمهوری اسلامی از مقاومت دست کشیده است. این جمله را کسی میتواند بگوید که میخواهد با جمهوری اسلامی دشمنی داشته باشد. کسی که در موقع و مقام جمهوری اسلامی ایستاده باشد، حق ندارد چنین جملهای بگوید. باید این را همچون خطری در ذات و راه مطرح کند. باید مسئولانه حرف بزند و نقطهای را بسازد نه اینکه صرفا قضاوتی کند.
محمد حسین تسخیری: ما در اینجا هنوز چیزی دربارۀ ذات جمهوری اسلامی نگفتهایم. انگار صرفا دربارۀ خود خطر صحبت کردهایم. ما پیشتر ضمن بحثهایی اقتصادی، درباره این صحبت کردهایم که در جمهوری اسلامی، نیروهای مولد، پس زده میشوند. اینکه نیروهای مولد پس زده میشوند، خودش یک ضرورتی دارد. یعنی از پس یک فشار و ضرورتی، ممکن است جریانات سیاسی در جمهوری اسلامی، نیروهای مولد را پس بزنند و از پس این ضرورت میتوان توضیح داد که چرا صحنۀ اقتصاد ایران مسدود است. اما گام بعدی این است که توضیح بدهیم نیروهای مولد چه هستند و چگونه میتوانند کشور را از انسداد نجات دهند؟ ما در بحث امروز، انگار فقط با یک کشف از انسداد سیاسی مواجه هستیم و گویی گام بعد وجود ندارد. خصوصا اینکه به سادگی، توضیح کارکردهای سیاسی انسداد، صحبتکردن دربارۀ تولید و نیروهای مولد را ایجاب نمیکند. من این دشواری را در پایاننامه ارشدم داشتم که وقتی درباره اروپا حرف میزدم، ممکن بود مخاطب به راحتی متوجه ضعف و نابهنجاری موجودی به نام اروپا نشود و ممکن بود از اروپاییشدن استقبال کند. ما وقتی کارکردهای سیاسی انسداد را توضیح میدهیم به نحو طبیعی به گام بعدی رهنمون نمیشویم.
سیدعلی کشفی: من هم فکر میکنم جلسۀ ما باید بتواند موضعی در قبال مسئله بگیرد. بنابراین نمیتوانیم مسئله را بهنحو غیرمسئولانهای رها کنیم. یعنی نمیتوانیم صرفا صورتبندی کنیم. این جلسه حتی اگر بتواند از عهده صورتبندی ماجرا بربیاید، ممکن است بیطرف باقی بماند و مسئولیت خود را به جا نیاورده باشد. تحلیلهای جریان چپ که به فرهنگیشدن حمله میکنند -نظیر متن آقای اباذری- آشکارا یک تحلیل ریاکارانه است و قطعا در همان چارچوبی عمل میکند که در ابتدای جلسه سعی کردم آن را توضیح دهم. جریان چپ در ایران، به طرز آشکاری شقاوت و ریاکاری خود را نشان میدهد. در این بین، اباذری، فرهادپور، مالجو و عدالتخواهان تفاوتی با هم ندارند و آگاهانه یا ناآگاهانه در این بازی کثیفی که شروع کردهاند، شریک هستند. تفاوتی هم نمیکند که در این بازی، نئولیبرالیسم یا اصولگرایی یا هر دوگانهای مثل اصولگرا-اصلاحطلب را مورد حمله قرار دهند. فرجام چیزی که با گفتارهای جامعهشناسانه و فلسفی و نکونالههایی که اتخاذ کردهاند نیز، هدم جمهوری اسلامی است و با هدم جمهوری اسلامی هیچ مقاومتی در برابر آنچیزی که ریاکارانه به آن حمله میکنند (یعنی نظم جهانی یا سرمایهداری جهانی) باقی نخواهد ماند. بنابراین ما باید به صراحت این ریاکاری را توضیح دهیم. من نگرانم که با تاکید ما بر مسئلۀ فرهنگ، گفتار ما شبیه به گفتار روشنفکران ورشکستۀ بیمسئولیت شود که سالهاست ما را فریب دادهاند و امروز دستشان به خون مردم و خون سربازان وطن آلوده است و این شباهت، ما را با آنها در یک جبهه قرار دهد. من قاطعانه اعلام میکنم که گفتار ما باید عاری از هرگونه شباهت به این جریان باشد که امتداد شقاوتهای مریم رجوی و کوموله هستند.
همانطور که پیشتر گفتم معمایی که ما با آن مواجهیم این است که چطور میتوان از اساس جمهوری اسلامی حراست کرد بیآنکه گرفتار نوعی دگماتیسم مذهبی یا نوعی دولتسالاری عقیم باشیم. من تقاضا میکنم مسئله را بر اساس مفاهیمی که پیش از این به آنها رسیدیم، رها نکنیم و با اتکا به مفاهیمی نظیر نیروهای مولد و کارکرد مخرب فرهنگ، پایانبندی را انجام ندهیم. ممکن است ما صورتبندیهایی انجام دهیم که موجه به نظر برسند. اما ما اینجا با یک تنازع واقعی نیروهای سیاسی مواجه هستیم و باید بتوانیم در این تنازع مسئولیت خودمان را ایفا کنیم. دعوت ما به اینکه فرهنگ را رها کنید و به تولید بپردازید، تفاوتی با دعوت روشنفکران مسلمانی ندارد که دعوت به گفتوگویی آرام در باب اصلاح یا لغو گشت ارشاد میکنند. این جهتگیریها، هیچ کنشی در حراست از جمهوری اسلامی انجام نمیدهد. ما نیازمند یک موضع صریحتر هستیم. من متوجه هستم که ما میبایست خط خودمان را از نوعی گفتار مبتذل امنیتی جدا کنیم. ولی این جدا کردن نباید به قیمت این تمام شود که ما مسئولیت خودمان و غیرت خودمان را زمین بگذاریم. ما نیازمند غیرتی هستیم که از اساس جمهوری اسلامی دفاع کنیم. به رغم اینکه این جلسه به لحاظ علمی، جلسه خوبی بوده است ولی فکر میکنم هنوز موضع سیاسی درستی که باید در این صحنه بگیریم را نگرفتهایم. ما با یک موضعگیری عادی در یک وضع عادی مواجه نیستیم.
اباصالح تقیزاده طبری: ببینید! در کشور ما زندگی در حال از دست رفتن است اما گویا این مسئله هنوز مسئله اساسی ما نیست؛ ما نه کار میکنیم (البته شاید اشتغال داشته باشیم) و نه چیزی تولید میکنیم اما اینها مهم نیست! رئیسجمهور با توده مردم پیوسته در تماس است اما با آنها دربارۀ چه چیزی صحبت میکند؟ میگویند دولتمردان باید با طبقۀ متوسط صحبت کنند اما گفتوگو بر سر چه چیزی؟ بر سر آزادی رسانهها؟ اجازۀ فعالیت بیشتر احزاب و گروههای سیاسی؟ آزادی حجاب؟ آیا اینها موضوعات اساسی ما هستند که زندگی امروز ما را تهدید کردهاند؟ دو طرف حکومت و اپوزیسیون اتفاقاً همین موضوعات را برای گفتوگو و نبرد باهم میخواهند و این موضوعات وقتی به این شکل مطرح میشوند فرهنگی هستند و انسدادی هویتبخش برای دو طرف میسازند. در حالی که گفتوگوی سیاسی دشوار است. گفتوگوی سیاسی بهنحو دیگری رادیکال است. از شما میخواهد مسئولیت گفتار خودت را آنجاکه شکلی از زندگی تولید میکند بپذیری؛ آنجاکه در صحنه سیاست راهی برای تغییر زندگی ایرانی از مصرفکننده به تولیدکننده پیدا کنی و به نیروهایی توجه کنی که به جای سرگرم شدن در مناقشات مسدودی همچون حجاب و لایفاستایل، میخواهند آینده مستقل و مقاوم ایران را از طریق شیوه نویی از زندگی بسازند. امروز گفتار سیاسی تولید، امکان محک ما برای سنجیدن گروههای سیاسی و شعارها و مطالبات آنهاست.
اما من فکر میکنم ما در حال مرور داستان ایران هستیم و چیزهایی بیشتر از گفتوگوهای پیشینمان درباره نیروهای مولد، به میان آمده است. من به یاد میآورم سرمقالههایی که دربارۀ گفتار سیاسی تولید نوشتیم و از این صحبت کردیم که چگونه نیروهای مولد باید در برابر نیروهای نامولد مقاومت کنند. آنجا بیشتر درباره نیروهای نامولد اقتصادی و یا حتی سیاسی صحبت میکردیم که ساختارهای جمهوری اسلامی را فراگرفتهاند و به آن شاکلهای بخشیدهاند که البته این شاکله، هرگونه تلاش مولدی را عقیم میکرد. حتی در بحث اصولگرایی و اصلاحطلبی سرمقالهای به نام «رقابت عقیم» نوشته بودم و آنجا توضیح دادم که در فقدان مسئلۀ تولید، چگونه این گروهها جهت سیاسی خودشان را پیش میبرند. اما بحثی که در این جلسه شد، قدرت فرهنگ بود. یعنی ما وقتی دربارۀ گفتار سیاسی تولید صحبت میکردیم، کمتر درباره فرهنگ صحبت میکردیم. اتفاقی که الان بر سر کشور آمده است به ما نشان داد که چطور ایدههای فرهنگی بسیار قدرتمندتر از هر جهت اقتصادی که قبلاً از آن صحبت کردیم، میتوانند وارد صحنه شوند و تاثیرگذار باشند. ما پیشتر به درستی فکر میکردیم فرهنگ، نوعی برساخته همین نظام اقتصادی نامولد است؛ با این حال در این جلسه پی بردیم که فرهنگ در لحظهای که خودش را محقق میکند، میتواند از نقطۀ ارجاع خود فاصله بگیرد و مستقلاً عمل کند و اثرگذار باشد. وقتی شما همه مولفههای فرهنگی را به یک شکل اقتصادی نامولد ارجاع میدادید، تصور میکردید امور فرهنگی یک رویه هستند که نهایتاً نباید آنها را جدی گرفت. اما اتفاقی که بر سر کشور آمده به ما نشان داد که فرهنگ پدیدهای است که چه بسا از همان نقطۀ اقتصاد نامولد ریشه گرفته باشد اما به سادگی قابل ارجاع به آن نیست؛ ما اینجا ناگهان با یک هیولایی مواجه میشویم که دیگر تحلیل آن همچون یک رویه کفایت نمیکند، بلکه باید مستقیم و مستقلاً به فرهنگ و فعل و انفعالاتی که در آن رخ میدهد، توجه کنیم. تصور من این است که بحث ما در فرهنگ، نحوی بازگویی ماجرای سیاست و زندگی در ایران است. مثلاً مسئله لایفاستایل در آمریکا به کلی چیز متفاوتی است. وقتی در آمریکا از لایفاستایل صحبت میکنیم، از مولفهای فرهنگی سخن میگوییم که نسبت عمیقی با فهم انسان آمریکایی از آنچه به عنوان زندگی و مسئولیت زندگی میفهمد، دارد. اما برای ما فرهنگ به شکل دیگری کار میکند. فرهنگ اینجا در برابر زندگی قرار میگیرد. یعنی مایی که شجاعت زندگی کردن را نداریم، شجاعت سیاسی بودن را نداریم، به فرهنگ پناه میبریم و آن را نه به عنوان راهی برای فراموشکردن یا غفلت از زندگی، بلکه به عنوان راهی برای مقابله با زندگی، پیدا کردهایم.
علیرضا شفاه: به نظر من این توضیح خوبی در این جلسه بود و میتواند حاوی موضع قدرتمندی برای جمهوری اسلامی باشد: اینکه انسداد چطور نیروهای سیاسی را علیه جمهوری اسلامی، نجات میدهد. جناحی از آنها که با مخالفت میبالند و جناحی از آنها که از مصادرۀ جمهوری اسلامی تغذیه میکند. دو طرف از این انسداد در حال تغذیه هستند. ما به این نکته تصریح کردیم که داریم وطن خودمان را میخوریم. ما جمهوری اسلامی را مسدود میکنیم و ذاتش را به یک ذات فروبسته تبدیل میکنیم تا خودمان احساس گشایش کنیم و به جرثومههای بزرگتری تبدیل شویم. این نقطۀ غیورانهای است که میتوان بر سرش ایستاد و در واقع با آن، به صحنه حمله کرد. کارکرد سیاسی انسداد، مفهوم رادیکالی است که هیچ ربطی به چپ و راست ندارد و ما را با جریاناتی که فرهنگ را بهعنوان روبنا تلقی میکنند، مشابه نمیکند. حتی به نظرم این مفهوم، نهتنها ما را در تقابل با مخالفان فرهنگ یعنی چپها قرار میدهد بلکه ما را در تقابل با اصحاب سیاست حرفهای قرار میدهد که معمولا شکل اصولگرا پیدا میکنند. آنچه در حال وقوع است، جنگی نیست که یک طرفش جمهوری اسلامی باشد و یک طرفش دشمنانش. بلکه موقعیتی غمانگیز است که در آن، جنگِ جمهوری اسلامی توسط نیروهای سیاسی، نادیده گرفته میشود. این اتفاقات فقط میتوانست در صحنهای رخ دهد که شخصیت قاسم سلیمانی در آن غایب شده باشد. مردمی که الان در خیابان هستند، همان مردمی هستند که زیر تابوت سلیمانی، جمع شده بودند. وقتی نقطۀ جنگ جمهوری اسلامی وجود ندارد، امکان ترکتازی برای نیروهای نامولدی به وجود میآید که به جای تولید ذات و جغرافیای جمهوری اسلامی ایران، جرثومههای خودشان، افکارشان و منافعشان را پیگیری میکنند. این نیروها نه از شیر مادر بلکه از استخوانهایش تغذیه میکنند. آن حادثهای که زیر تابوت قاسم سلیمانی رخ داد، آن کجاست؟
من با این که موضعی صریح داشته باشیم، موافقم اما میخواهم به دشواریهایش توجه بدهم. درست مقارن با اینکه جریانات چپ برنامهریزی کرده بودند تا از طریق صحنههای فرهنگی به نقطۀ واقعیت حمله کنند و صحنه را انتزاعی کنند، خانم ندیری و آقای صنایعی توضیح دادند که چگونه نیروهای مقابل آنها نیز به استقبال صحنه رفتند و آنها هم سهم خودشان را از صحنه برداشتند. به همین دلیل است که موضعگیریکردن کار سختی است. من موافق موضعگیری هستم اما چطور این کار را بکنیم که نه به شکل یک گروه بیخاصیت بیطرفی که یکی به چپ میزند و یکی به راست در آییم و نه طوری شود که علیه جریانات چپ صحبت کنیم اما با جریانی که به استقبال چنین صحنههایی میرود و عاشق چنین صحنههایی است، همپیاله شویم. اشتباه جریان چپ همیشه این بوده که گمان میکند در ایران، جریانات امنیتیای که مخالف جریان چپ و طرفدار موجودیت بالفعل نظام جمهوری اسلامی هستند، به استقبال صحنههای فرهنگی نخواهند رفت. من دعوا و مرافعهای که بر سر مرتضی پاشایی رخ داد فراموش نمیکنم. خیلی زیبا بود که خبرگزاری فارس و صداوسیما طرف مرتضی پاشایی ایستاده بودند و اباذری در برابر پاشایی بود.
این نکته مهمی است که مخالفت جریانات چپ با گفتارهای فرهنگی، خودش نوعی تولید فرهنگ است. این حتی در خود شوروی هم درست است. در واقع خود شوروی به رغم تمام حرفهایی که مارکس درباره اقتصاد سیاسی زده بود، نمیتوانست اقتصاد سیاسی داشته باشد. دلیلش هم این بود که اقتصاد سیاسی را تبدیل به یک منطق و تبدیل به یک حقیقت میکرد. یعنی مارکس به جای اینکه از اقتصاد سیاسی، ناپیدایی جهان و ناپایداری جهان را کشف کند و سیاست را مقدم بر همه چیز کند، از آن یک سیستم میساخت و آن را تبدیل به یک حقیقت میکرد. شوروی، برخلاف ادعاهای سیاسی و اقتصادیای که داشت، یک نوع توسل به فرهنگ بود. هر چند که این فرهنگ یک نوع «فرهنگ حقیقی» بود که در برابر فرهنگ غربی که یک «فرهنگ بیریشه» و سلیقهای و بیپایه است جبهه میگرفت. شوروی کارخانه تولید ارزش بود، به همان مقدار که غرب از ارزش صحبت میکرد، شرق هم از ارزش صحبت میکرد. و تمام جریانات چپ که در مخالفت فرهنگ در ایران سخن گفتهاند از جمله یوسف اباذری، خود عناصری فرهنگی هستند. هر انسانی که با فرهنگ در ایران سروکار دارد، با یوسف اباذری، با مراد فرهادپور و... سر و کاری دارد. کجای ایران، نیروهایی که مولد بودند و نیروهایی که در صحنه اقتصاد سیاسی حاضر بودند، در ائتلاف با نیروهای چپ ایستادند؟ حتی در پیش از انقلاب، و در عصر حزب توده که آن گفتار قدرتمند کلاسیک را داشت و نمایندگی جریان چپ را داشته است -و نه این چپهای نوی ترسویی که امروز ایستادهاند- حزب توده کجای اقتصاد سیاسی ایران ایستاده بود؟ و اصلا به همین دلیل جریان چپ همواره طرحی از انقلاب داشته است. چون مارکسیستها توان اینکه در خود جهان بایستند نداشتند و همواره فکر میکردند از جهان باید گسست. حزب توده در نقطۀ اقتصادی ایران حاضر نشد؛ علیرغم اینکه کل مارکسیسم، اقتصادی است. همواره آنها فقط تحلیلهای اقتصادی در دانشگاهها و احزاب و روزنامهها ارائه دادند و هیچوقت مشارکتی در ساختن ایران نداشتند. شکل مارکسیسم پیروانه جهانسومی هم به این مسئله دامن میزد. یعنی مارکسیسم در شوروی لااقل با مسائل سیاست خارجی شوروی درگیر بود. به یاد بیاورید مسائل نفت شمال و مسائلی که تودهای ها علیه مصدق به پا کردند. شاید تنها نقطهای که چپها در اقتصاد ایران به نحو سیاسی حضور داشتند ابتدای انقلاب بود که در کابینه میرحسین، بهزاد نبوی و مسئله صنایع سنگین وسط بوده است.
علی ای حال، خود نیروهای چپ بهشدت مولد فرهنگ هستند. اصلا از اصلیترین کارخانههای تولید فرهنگ هستند. و اصلا اینکه به حجاب حمله کردند و به قول شما طراحی داشتند نه به این دلیل بود که به فرهنگ حمله کنند تا از طریق دفع فرهنگ، صحنۀ دیگری را پیش بکشند، بلکه درست به این دلیل بود که به فرهنگ موضوعیت بدهند چون میدانند که در صحنه اقتصاد سیاسی، بسیار عقبافتاده هستند. بعد از آن افتضاحی که در دولت قبلی در صحنه اقتصاد سیاسی رخ داد و وضع ورشکستهای که اقتصاد سیاسی ِ مخالفین جمهوری اسلامی در قبال ایران پیدا کرد، احساس کردند تنها میدانی که میتوانند به جمهوری اسلامی زخم بزنند، صحنه فرهنگ است. لذا فرهنگ را از طریق حمله به حجاب پیش کشیدند و به طور مثال نیامدند مثل مارکس توضیح بدهند که فرهنگ، اصل نیست و روبنا است و زیربنا اقتصاد است. حتی هر گفتاری که از این دست هم بلغور کردند، برای تولید فرهنگ بوده و نه برای پیش کشیدن مسئولیت واقعی صحنه و به دوش کشیدن مسئولیت صحنه. اما علیرغم همه مواضعی که میتوان علیه جریان چپ داشت همچنان این سوال مطرح است که چگونه میتوان از چنگال کفتارهایی که عادت کردهاند بر سر تغذیه از استخوان وطن با هم نزاع کنند گریخت و موضع گرفت؟
سیدعلی کشفی: از نظر چپ، جمهوری اسلامی ذات ندارد و این را آقای اباذری تصریح کرده و پیشتر هم همفکرانش گفتهاند که جمهوری اسلامی ایران، یک سیستم است که برآیند همبستگی گروههای ذینفع است. البته این تحلیل ممکن است از نظر ما هم درست باشد. یعنی ما هم میگوییم که گروههای ذینفع در ساختار جمهوری اسلامی، یک همبستگی دارند و این همبستگی این ساختار را حراست میکند. اما تفاوت ما این است که ما به یک ذات قائلیم که در این میانه حاضر است.
علیرضا شفاه: در واقع اختلاف نظر ما با آنها دربارۀ معنای ذات است که اصلا ذات یعنی چه؟ آنها دروغ میگویند چون طرحی که از ذات دارند یک طرح متافیزیکی و جوهری است. و به همین دلیل نیاز دارند مدام سیستم و منطق تولید کنند و به همین دلیل، این همه کتاب مینویسند.
سیدعلی کشفی: ما پیشتر گفتهایم که این ذات در میانه حاضر است. شما جملهای گفتید. گفتید مردم زیر تابوت قاسم سلیمانی حاضر شدند. این حاضر شدن نه بهعنوان یک امر انتزاعی. تابوت در خیابانها حاضر بود و مردم زیر آن حاضر شدند. آن ذات در میانه حاضر است. ممکن است از آن ذات غلفت شود، ممکن است ما این ذات را در هیاهوی زمانه نبینیم، ممکن است تحلیلهایمان حجاب این شوند که نتوانیم این ذات را نزد خودمان احضار کنیم. کاری که نمیتوانیم انجام دهیم این است که چطور به آن ذات اشاره کنیم. اشاره کردن به آن ذات، حتما حراست از آن است. شاید این کار، اصلا در چارچوب نوشتن، صورت نگیرد. شاید الان این حراست، راهش نوشتن نباشد. ولی چیزی که الان وجود دارد مسئله ذات است. خطری که با آن مواجهیم این است که چطور به واقع میتوانیم از آن ذات حراست کنیم چرا که جریان چپ از مرادفرهادپور تا حزب کوموله، قطعا صحنه را تحریک و به این ذات حمله کردهاند. چه در فضای اینستاگرام و توییتر چه در کف خیابان با بمب دستساز و... آن هم در حالی که طرف مقابل امکانی برای دفاع از ذات ندارد و میگوید تنها کاری که از دستم برمیآید این است که به خیابان بروم.
علیرضا شفاه: آقای کشفی! از این بیشتر است. طرف مقابل به استقبال این تحریک میرود. اینجا یک تغذیه مشترک وجود دارد.
سیدعلی کشفی: من با این حرف مخالفتی ندارم. ولی میخواهم بگویم که استفاده از کلمه استقبال، چقدر کار ما را برای حراست از آن ذات، دشوارتر میکند. ما بعد از افشای این استقبال، چه میتوانیم بگوییم؟ ما میتوانیم اینجا از انسداد سیاسی حرف بزنیم و خیلی هم درست است. چطور میتوانیم کلمه بعدی بگوییم؟ جلسۀ ما باید آن قدم بعدی را بردارد. جلسه نمیتواند در این جا پایان یابد که خب ما در وضعیت انسداد قرار داریم و طرفین در حال تغذیه از صحنه هستند. من میدانم هیچ کس در این جلسه با این پایانبندی موافق نیست. و چیزی که داریم جستوجو میکنیم آن سطر بعدی است.
علیرضا شفاه: ببینید! ما همیشه در اشراق، به نقش امر عدمی توجه کردیم. به امر پیشپا افتاده. به نظر من در این گفتوگویی که میکنیم و در این حادثه، درس تازهای که برای ما هست، همین توجه است. من در دوران خامی، در جلسهای که به خانه یوسفعلی میرشکاک رفته بودیم، وقتی از این حرفهای هیدگری و فخیم زد، خیلی کودکانه پرسیدم چرا امور مبتذل قدرتمند هستند و قدرت امور مبتذل از کجا میآید؟ ما در آن دوران، در گرایشهای افلاطونی آقای داوری غوطهور بودیم که امر والا چطور تاریخ را میسازد و هر تاریخی اسمی دارد و... ولی آنجا درست بهعکس پرسیدم امر مبتذل چرا قدرتمند است؟ آن موقع خیلی کودکانه پرسیدم ولی احساس میکنم این سوال هرچه جلوتر آمدهام از همه سوالات دیگر، بیشتر روی دوشم سنگینی کرده است و همه ذات حقیقت را در خودش نشان میدهد. اینکه ما اتفاقا داریم از امر فرهنگی شکست میخوریم، خیلی چیز مهمی است. منظورم چیست؟ منظورم این است که آیا ما در آستانه این قرار نگرفتیم که بفهمیم امر نامولد، چطور ممکن است یک نقش اساسی بازی کند؟ آن هم نه در مقام یک عارضه بلکه بهعنوان محتوا و ذات سیاست؟
شما میگویید گام بعدی چیست؟ یعنی بعد از اینکه گفتیم که یک انسداد سیاسی بهعنوان یک راهحل، بهعنوان یک راه بقا، برای گروههای سیاسی و از طرف گروههای سیاسی، تولید شده است، گام بعدی چیست؟ آیا در این لحظه میتوان اشاره به تمنای نوعی حضور نامولد در اقتصاد سیاسی و ساختارهای قدرت کرد؟ یعنی پرسید از پس این موافقتها و مخالفتهای فرهنگی قرار است که چه معادلات قدرتی از طرف هرکدام از این دو طرف تمنا شود؟ قطعا این دو طرف از طریق جبههبندی فرهنگیای که علیه هم ایجاد میکنند در حال دعوت به نوعی ساختار اقتصاد سیاسی هستند و دعوت به نوعی ساختار قدرت میکنند. درست است که به بحثهای حقوقی و سیاسی منحرف میشوند که «آیا مردمان حق دارند دربارۀ مسائل فردی خودشان نظر بدهند یا ندهند» یا «آیا این حکم خدا هست یا نه» ولی حقیقت ماجرا، حقایق نیست، بلکه این «واقعیات» است که آنها به آن دعوت میکنند. آنها به واقعیاتی ورای همه حقایق اشاره میکنند که از پس چنین دعوتهایی تولید میشود.
اگر این واقعیات و دلالتهایش کشف شود و ما گفتار خودمان را درباره تغذیه این دو جریان از این انسداد ادامه بدهیم و نشان دهیم که دال واقعی آن منازعه مرحلۀ تازهای از حکومت نیروهای نامولد است یک راه برایمان باقی میماند. و آن این است که من با شما موافق خواهم بود که این مسئله، یک مسئلۀ تازه و پژوهشی عمیق و راهی جدید است. اینکه چگونه خودِ نیروهای نامولد، خودِ صحنۀ تولید هستند و نه جبههای در مقابل تولید. این صحنه مقارن درکی است که در اشراق درس گرفتیم. که صحنه جهان درست از همان جهت که در خور انسان نیست، پرورشدهندۀ ذات انسان است. اینکه صحنه سیاست اکنون، نیروهای نامولدی دارد که تا این اندازه زبانه کشیدهاند احتمالا به ما مِیگوید ما بزرگترین فرصت را برای ائتلاف نیروهای مولد داریم و خود این صحنه، بخشی از ذات آن ائتلاف خواهد بود. درست همانطور که جهان، در پیشپا افتادگی خودش و اینکه در خور انسان نیست، عمیقترین دعوت را برای ذات انسان به میان میآورد تا انسان ذات خودش را به منصه بیاورد، این رابطهای که انسان با امر غیرانسانی برقرار میکند است که ذات انسان را تقویم میکند و امر غیرانسانی به نحو عمیقی در ذات انسان حضور دارد.
این وضع مسدود، فرصت سیاست است زیرا سیاست مسئولیتی جز کشیدن بار انسداد راه انسان در جهان نیست و امروز این بار مهیا است و صحنه از این بار، رنجور است. احتمالا صحنه بیش از هر زمان مهیای سیاست است. هر اندازه در این صحنه ناامیدتر و دستانمان خالیتر بشود، و حبابهایی که در آنها امید بستهایم ناپدید شود، بیشتر آمادۀ رفتن در راه دشواری خواهیم شد که تن به آن نمیدهیم. در این صحنه دعوتی هست که باید شنیده شود.