اکنون پس از ترور ناجوانمردانه و سبعانۀ پرچمدار مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله، بحرانیبودن وضعیت هرچه بیشتر خود را بر ما عیان میکند. معادلۀ ما و رژیم صهیونیستی در این وضعیت، نه معادلۀ تنبیه است نه قصاص. اکنون زمانۀ بسیج عمومی برای نصرت است، نصرتی بدون حد و بدون مرز. هر فعالیتی که بخواهد این اراده و خشم انباشتۀ اجتماعی از رژیم را صرفاً در پرتاب موشک یا پهپاد خلاصه کند، نهتنها کمکی به این معادله نمیکند بلکه امکان خطا را در آن افزایش میدهد و این بدون شک به نفع دشمن است.
قابل انکار نیست که از آغاز طوفانالاقصی وضعیت ما در رویارویی با رژیم صهیونیستی، شکل کاملاً متفاوت و غیرقابل بازگشتی به خود گرفته است. جمهوری اسلامی ایران هرچند از ابتدای پیروزی انقلاب، مخاصمهای آشتیناپذیر را با رژیم صهیونیستی آغاز کرده و این مخاصمه در گذر زمان ابعاد و دامنۀ گستردهتری یافته است اما مواجهه مستقیم با رژیم همواره در سطح تقابلهای سیاسی شدید، در کنار فعالیتهای امنیتی و اطلاعاتی یا احیانا خرابکارانه باقی مانده بود و تقابل نظامی ما اصولا غیرمستقیم و با واسطۀ حضور مستشاری و بیشتر در قالب پشتیبانی تسلیحاتی و لجستیکی نیروهای مقاومت منطقه بوده است.
هدف اصلی تشکیل و تقویت گروههای مقاومت، جلوگیری از توسعهطلبی لاینقطع رژیم در دهههای گذشته بود و این گروهها در این هدف موفق هم بودند. با این وجود نیروهای مقاومت، وضعی عمدتاً تدافعی در نسبت با رژیم داشتند. رژیم صهیونیستی در نتیجۀ این قدرتمندی روزافزونِ هویت عمدتاً تدافعی این گروهها، توانسته بود وضعیت توسعهطلبی و عادیسازی حضورش را در منطقه، به یک وضع قابل پیشبینی برساند. این یعنی اگرچه رژیم نمیتوانست بدون غصب هرچه بیشتر سرزمینهای فلسطینی و یکپارچهکردن حاکمیتش در فلسطین اشغالی، به آرمان صهیونیسم پایبند بماند، لیکن در این استراتژی جدید، اشغالگری میتوانست بهنحوی کموبیش صلحآمیز و بدون کشتار وسیع و از طریق تخریب سازمانیافتۀ خانهها و مزارع، در کنار ترورها و دستگیریهای گسترده و سازمانیافته نیروهای مؤثر مقاومت انجام شود. لذا مدتها بود که دائماً شاهد اشغالگری محله به محلۀ رژیم در سرزمینهای فلسطینی بودیم و این امر با روابط در حال شکلگیری با کشورهای عربی و اسلامی بهویژه در قالب صلح ابراهیم، همزمان بود.
در این میان طوفانالاقصی یک واقعۀ پیشبینیناپذیر و کاملاً اساسی بوده است. این رخداد را میتوان گذار جبهۀ مقاومت از رویکرد تدافعی به تهاجمی تفسیر کرد؛ در عملیات طوفانالاقصی برای اولینبار، نیروهای مقاومت نه در پاسخ به رژیم اسرائیل، بلکه در آغازی پیشبینینشده و کاملاً مستقل، موجودیت و حاکمیت رژیم را به چالش میکشیدند؛ چالشی آنقدر اساسی که نه فقط امنیت، بلکه موجودیت رژیم را هم به خطر افکند. اکنون دیگر اسرائیل نمیتوانست بهراحتی و بدون فائقآمدن بر گروههای مقاومت یک وضعیت توسعۀ منطقهای را تجربه کند. زیرا هر کشوری که میخواست با اسرائیل ارتباطی برقرار کند، باید ناپایداری بنیادین جغرافیایی و امنیتی آن را نیز در نظر میگرفت و این در وضعیت لرزان غرب آسیا، قابل تحمل نیست. بنابراین آنچه در طوفانالاقصی، توسط محمدضیف، یحییسنوار و دیگر مجاهدان فلسطینی رخ داد، چیزی نبود که اسرائیل بتواند با آن کنار بیاید. آنچه فلسطینیها در هفتم اکتبر سال گذشته تجربه کردند، تجربهای صرفاً مربوط به آنها نیست، آنها تجربهای از تحول بنیادین در مواجهه با ظلم سازمانیافته و تثبیتشده توسط هژمونی غرب را از سر گذراندند. آنها نشان دادند میتوان علیه ظلم سازمانیافته اما «نسبتاً صلحآمیز» برآشفت و معادلات مزورانۀ صلح را از کار انداخت و نشان دادند که معادلات جغرافیایی منطقه را صرفاً نمیتوان در موقعیتی منفعل یا منتظر برهم زد.
بنابراین وضعیت تخاصم با اسرائیل پس از هفت اکتبر، دیگر یک وضعیت در ضمن معادلۀ بازدارندگی نبود و نیست. بعد از هفت اکتبر، وضعیت تقابل بین کل جبهۀ مقاومت و رژیم صهیونیستی، وارد یک فاز موجودیتی شده است؛ مقاومتی که به معادلات بازدارندگی و تدافعی پایبند نیست، یک خطر موجودیتی برای اسرائیل است و اسرائیل که به هیچ یک از معادلات بازدارندگی و معیارهای سیاسی و حقوقی بینالمللی پایبند نیست، یک خطر موجودیتی برای کل جبهۀ مقاومت است. این چیزی است که نتانیاهو بهدرستی آن را درک کرده و بهواسطۀ همین درک خطیر از صحنه است که توانسته بیش از یکسال در برابر تمام نُرمهای پذیرفتهشده در نظم کلاسیک تقابلهای نظامی رژیم در طول هفتاد سال، دوام بیاورد. او بهخوبی دریافته است که هرگونه کوتاهی و نرمش در برابر حضور تازۀ جبهه مقاومت در میدان نبرد، به معنای نبودن اسرائیل است، بهمعنای موقتیبودن این رژیم است و بدون شک این امر در تقابل با هدف عادیسازی و توسعه قدرت رژیم خواهد بود. بنابراین نتانیاهو هر نوعی از بدنامی حقوقی بینالمللی همچون احکام دادگاه جنایی بینالمللی و امثال آن یا قطعنامههای مجمع عمومی یا شورای امنیت را به جان میخرد اما همچون یک ناجی تاریخی هیچ معادلهای را جز معادلۀ بقا برنمیتابد. اینها همه به یک معناست و آن تلقی رژیم صهیونیستی از وضعیت کاملاً بحرانی این رژیم است؛ البته این وضعیت بحرانی چون امکان تداوم ندارد، به دو نتیجۀ کاملا متضاد منجر میشود: موجودیت مستقر و پایدار اسرائیل یا نابودی کامل آن.
این همان چیزی است که بیش از چهارماه قبل، رهبر انقلاب در دیدار نبیه بری از آن، با شرایط مرگ و زندگی برای هر دو طرف معادله یاد کرده بودند. معادلۀ بازدارندگی که مشخصۀ دوران پیش از طوفانالاقصی بود، دیگر کارایی ندارد و شاید جبهۀ مقاومت هیچگاه به این میزان به نابودی دشمن اصلی خود نزدیک نبوده است. لرزانبودن تمامی حصارهای تبلیغاتی، سیاسی، امنیتی، نظامی و فناورانۀ رژیم اکنون بر همگان آشکار شده است و سراسر منطقه، لبریز از جوانمردانی است که آرزوی دیرینۀ خود را در نابودی دولت اسرائیل، قریبالوقوع و صحنۀ جهاد را آماده میبینند. رزمندگان بدون مرز جبهۀ مقاومت، اکنون آمادۀ نبرد افتخارآمیز اما سخت نهاییاند و هیچ زمانی به این اندازه به این هدف نزدیک نبودهاند. البته این سکه روی دیگری هم دارد و آن اینکه به همین اندازه هیچگاه جبهۀ مقاومت در معرض نبردهای نابرابر، ترورهای هدفمند و فشارهای سنگین و بیسابقۀ نظامی، سیاسی و حیاتی نبوده است؛ به عبارتی جبهۀ مقاومت هیچگاه تا این اندازه به ازدستدادن تمام آنچه برای امروز ذخیره کرده بود، نزدیک نبوده است. اکنون پس از ترور ناجوانمردانه و سبعانۀ پرچمدار مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله، بحرانیبودن این وضعیت هرچه بیشتر خود را بر ما عیان میکند. معادلۀ ما و رژیم صهیونیستی در این وضعیت، نه معادلۀ تنبیه است نه قصاص. اکنون زمانۀ بسیج عمومی برای نصرت است، نصرتی بدون حد و بدون مرز. این همان چیزی است که هم در پیام رهبر انقلاب در پی ترور رهبر حزبالله بر آن تاکید شده است و هم در خطبۀ نماز جمعۀ ایشان قابل مشاهده است. این بسیج عمومی، هم حکم قرآنی است، هم تکلیف ملی ما بر اساس قانون اساسی است و هم بهلحاظ حقوق بینالملل موجه و مشروع است. هر فعالیتی که بخواهد این اراده و خشم انباشتۀ اجتماعی از رژیم را صرفاً در پرتاب موشک یا پهپاد خلاصه کند، نهتنها کمکی به این معادله نمیکند بلکه امکان خطا را در آن افزایش میدهد و این بدون شک به نفع دشمن است.
اکنون ما در وضعیتی خطیر قرار داریم. ما ناگزیر از جنگی هستیم که دیر یا زود دچار آن خواهیم شد. اما آنچه در اینجا با اهمیت است، شیوه و کیفیت پاینهادن در این جنگ است؛ آیا توان روحی تبدیل جنگ به گامی اساسی برای تغییر معادلات منطقه و جهان و وضعیت خود در جهان آینده را داریم یا صرفاً آرزوی آسیبدیدگی کمتر در جنگی داریم که اساساً برای درهمشکستن ما و همپیمانان ما طراحی شده است؟ آیا واقعاً آمادهایم معادلۀ استراتژیکی که چندین دهه است آن را ساختهایم و اکنون تغییر کرده را بهنفع نامعادلۀ جدیدی که در عمل مجاهدان فلسطینی آشکار شد، کنار بگذاریم؟ آیا مهیای ویرانساختن نامعادلهای هستیم که در آن قدرت ارادۀ انسان نادیده گرفته میشود؟ در جنگی که جنگ ارادههاست آیا خواهیم توانست ارادۀ انقلابی را بر عادتوارههای بروکراتیک غلبه دهیم تا راهی برای انسان و انسانیت در جهان فردا باز بماند؟ فرصتها به سرعت در حال گذر است...