جنگ اوکراین پرده از دو جنبه کلیدی قدرت غربی برمیدارد: قصد ناتو و تواناییهای آن.
مورد دیگر تحقیر روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است که مشابهتهای خاصی با تجربۀ جمهوری وایمار در پی توافقات ورسای دارد و ممکن است (تا حدی) تهاجم معاصر روسیه را توضیح دهد.
اما شاید تشبیه مناسبتر، توافق بدنام مونیخ 1938 و قربانیکردن سودتنلند چکسلواکی به عنوان بخشی از تلاش بریتانیا برای راضیکردن آلمان نازی باشد. با این حال، در حالی که هیچ یک از این سه تشبیه نمیتواند وضعیت مخمصۀ کنونی را به درستی توضیح دهد، شباهت ها به وضعیت ژئوپلیتیک امروزی آینده خوبی برای امنیت بینالمللی ندارد.
بینش کلیدی ارائه شده در این مقاله این است که اسرائیل به سرعت در حال رسیدن به نقطهای است که چارهای جز اتخاذ موقعیت طبیعی خود در کنار متحدانش -ایالات متحده و شرکای آن- نخواهد داشت. با این حال، چنین گامی تقریباً لزوماً یکی دیگر از الزامات استراتژیک اسرائیل را تضعیف میکند: ادامۀ راه رفتن بر روی طناب بین ایالات متحده و روسیه.
اسرائيل به جاي اينكه بگذارد تحولات دستش را مجبور كند، بايد وفاداري خود را با غرب در زماني كه خودش انتخاب ميكند، رسماً اعلام كند. به موازات آن، اسرائیل باید خطوط نظم نوظهور جهانی را شناسایی کند و تلاش قابل توجهی برای تشکیل ائتلافها و همکاریهای جدید برای مقابله با بیثباتی دوران جدید، و در درجه اول برای مقابله بهتر با ایران انجام دهد.
جنگ در اوکراین -بدترین درگیری نظامی در خاک اروپا از زمان جنگ جهانی دوم- محاسبات کشورهای عضو ناتو را در مورد قابلیتهای نظامی موجود اروپا و همچنین برنامههای سیاسی آنها افشا کرده است. بهطور خلاصه: در مواجهه با چالش خشونتآمیز روسیه با ارزشهایی مانند آزادی، دموکراسی، حاکمیت و همچنین نظم جهانی، ایالات متحده و متحدانش هر دو فقدان اراده برای استفاده از نیروی نظامی را از ترس تحریک جنگ جهانی سوم نشان دادهاند. این پیامی نگرانکننده برای شرکای آمریکا در اتحادیه اروپا، خاور دور و خاورمیانه است.
آغاز خصومتها در اوکراین، ایالات متحده و کشورهای اروپایی را در میان فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک در رابطه با استراتژی امنیتی خود -بهروزرسانی برنامهریزی توسعۀ نیرو در عصر رقابت ابرقدرتها، عمدتاً برای مقابله با تهدید بالقوه چین- گرفتار کرد.
اتحادیه اروپا در نهایت موفق شد درسهای اولیه جنگ را در آخرین سند خود، با عنوان «قطبنمای استراتژیک برای امنیت و دفاع» وارد کند. که در آن، تجاوز روسیه به عنوان یک «تغییر مبنایی در تاریخ اروپا» توصیف میشود که از آن نیاز به یک «جهش کوانتومی» در توسعۀ تواناییهای نظامی کشورهای اتحادیه اروپا بهمنظور تبدیلشدن به یک تامینکنندۀ امنیت «مطمئن» ناشی میشود. این بخش ممکن است بهعنوان یک تصدیق ضمنی از شکاف بین سطح تهدیدی که اروپا با آن مواجه است و تواناییاش برای مقابله با آن تلقی شود.
در مقابل، کاخ سفید هنوز جدیدترین استراتژی امنیت ملی خود را اعلام نکرده است، و پنتاگون هنوز استراتژی دفاع ملی خود را منتشر نکرده است، دو سندی که در آن چین قرار بود بر دستور کار مسلط شود. با این حال، به جای بهروزرسانی استراتژی چین، کاخ سفید اکنون مجبور شده است برای سرریز احتمالی جنگ اوکراین به خاک ناتو و احتمال اینکه پوتین دستور استفاده از سلاحهای شیمیایی را صادر کند، آماده شود.
کاهش مستمر بودجه دفاعی آنها باعث شده است که اعضای اروپایی ناتو بهشدت به بازدارندگی هستهای ارائهشده توسط ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه وابسته باشند.
بنابراین، مانند اسلاف خود، باراک اوباما و دونالد ترامپ، تلاشهای جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده برای تمرکز نظام آمریکا بر آسیا و آمادهسازی برای درگیریهای مسلحانه احتمالی در اقیانوس هند و اقیانوس آرام، بار دیگر به دلیل نیاز به پرداختن به همه موارد مشکلات آشنا در سایر صحنههای عملیات مختل شده است.
با این حال، در سطح عمیقتر، جنگ اوکراین پرده از دو جنبه کلیدی قدرت غربی برمیدارد: قصد ناتو و تواناییهای آن. هر دو جنبه، که به اختصار توضیح خواهم داد، به محاسبات استراتژیک قهرمانان اصلی در بحران کنونی مربوط میشود. افشای این محاسبات ظاهراً محدودیتهای بازدارندگی آمریکا را آشکار میکند و به روسیه و چین اطلاع میدهد که تا چه اندازه میتوانند یک کمپین نظامی تهاجمی احتمالی را رهبری کنند و در عین حال در آستانه درگیری مستقیم با ایالات متحده باقی بمانند. این درس توسط تمامی بازیگران نظام بینالملل بهدقت مطالعه خواهد شد و بر امنیت بینالمللی و ظهور نظم نوین جهانی از غرب تا شرق اروپا و از خاورمیانه تا خاور دور تأثیر خواهد گذاشت.
با توجه به مقاصد رهبری ناتو، پیامهای عمومی همراه با استقرار عملیاتی نیروهای واکنش سریع ناتو (برای اولین بار) و تقویت نظامی کشورهای متحد هم مرز با اوکراین، تردید چندانی در ذهن ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه باقی نگذاشته است. در واقع، اظهارات پرزیدنت بایدن و نخست وزیر بریتانیا، بوریس جانسون، هرگونه مفهوم ابهام استراتژیک غرب را از بین برد. رهبران دو کشور تصریح کردند که جدای از سلاح، کمکهای بشردوستانه و حمایت کلامی قوی از رئیسجمهور اوکراین ولودیمیر زلنسکی، آنها قصدی برای توقف فعالانه تجاوز روسیه ندارند و منطقه پرواز ممنوع را بر فراز اوکراین تحمیل نخواهند کرد. جانسون حتی در جریان یک مناظره در پارلمان لندن یک عذرخواهی کرد: "واقعیت غم انگیز این است که ولادیمیر پوتین در صورت امکان به ماشین جنگی خود ادامه خواهد داد."
بایدن در سخنرانی خود در مورد وضعیت اتحادیه، محدودیتهای مداخله غرب در درگیریها را برجسته کرد: «نیروهای ما درگیر نزاع با نیروهای روسیه در اوکراین نیستند و نخواهند بود، بلکه برای دفاع از متحدان خود در ناتو در صورت تصمیم پوتین برای پیشروی به سمت غرب [کمک خواهند کرد]. پوتین میتواند به راحتی از سخنان بایدن استنباط کند که ایالات متحده حاضر به دفاع از چه چیزی نیست و در واقع میتواند به قول نخستوزیر بریتانیا به «ماشین جنگی خود رو به جلو» ادامه دهد. . بایدن بر شدت خطر در صورت سرریز درگیری تأکید کرد: «رویارویی مستقیم بین ناتو و روسیه جنگ جهانی سوم است».
امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، که در حال حاضر رئیس شورای اتحادیه اروپا نیز هست، به همین ترتیب تلاش کرد از درگیری فاصله بگیرد. او در پی نشست ویژۀ رهبران اروپایی که از قضا در کاخ ورسای برگزار شد، گفت: «بهعنوان اروپاییها، ما در اوکراین در حال جنگ نیستیم». به عبارت دیگر، اروپا و ایالات متحده آگاهانه اوکراین را قربانی کردهاند؛ کشوری با بیش از 41 میلیون نفر جمعیت، و یکی از معدود دموکراسیهایی است که از خاکستر اتحاد جماهیر شوروی سابق برخاسته است.
با توجه به قابلیتهای نظامی موجود ناتو در اروپا، جنگ اوکراین نشان داد که واقعاً چقدر سرمایهگذاری در قابلیتهای نظامی کشورهای عضو ناتو کاهش یافته است. تعداد معدودی از آنها به محدودیت توافق شده مبنی بر صرف 2 درصد تولید ناخالص داخلی برای دفاع دست یافته اند. علاوه بر این، در حالی که برخی از اعضای ناتو پس از الحاق کریمه به روسیه در سال 2014، هزینههای دفاعی خود را با توجه به تورم و آسیب اقتصادی ناشی از ویروس کرونا افزایش دادند، برخی گمان میکنند که میانگین واقعی هزینههای دفاعی کشورهای اروپایی 1.5 درصد از تولید ناخالص داخلی آنها است. این نیز عمدتاً به افزایش قابل توجه تدارکات نظامی توسط بریتانیا و فنلاند نسبت داده می شود (این کشور به طور رسمی شریک ناتو است، اما یک متحد نیست). قطعنامهای که در نشست ویژه رهبران اروپا در اوایل مارس 2022 برای تغییر مسیر و افزایش چشمگیر سرمایهگذاری مشترک در توسعه نیروی نظامی و حفاظت از داراییهای حیاتی در حوزه سایبری و فضای بیرونی صادر شد، شواهدی ناگوار بر بیتوجهی چندین دههای آنهاست.
در نتیجۀ کاهش مستمر بودجۀ دفاعی کشورهای اروپایی، اعضای ناتو بهشدت به بازدارندگی هستهای ارائه شده توسط ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه متکی ماندند. ژنرال بریتانیایی سر ریچارد شیرف، معاون سابق فرماندهی عالی متحدان ناتو در اروپا، چندین سال پیش استدلال کرد که این وضعیت میتواند به روسیه اجازه دهد تا علیه کشورهای بالتیک بدون مجازات عمل کند. به گفته شیرف، پوتین تصور میکرد که غرب هرگز اولین کسی نخواهد بود که سلاح هستهای را شلیک میکند. به همین دلیل، و در غیاب نیروهای متعارف قابل توجه ناتو برای بازدارندگی او، پوتین اساساً میتواند هر کاری که میخواهد انجام دهد.
بنابراین، با پیشروی ستونهای زرهی روسیه به سمت کشوری از اروپای شرقی و طرفدار غرب، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی -که در سال 1949 برای جلوگیری از حملۀ اتحاد جماهیر شوروی، بعداً فدراسیون روسیه، به اروپای غربی تأسیس شد- نمیتوانست به طور جدی به گسترش « چتر بازدارندگی متعارف» خود برای پوشش اوکراین فکر کند. توجه به این نکته ضروری است که اگرچه اوکراین عضو ناتو نیست، اما در سال 1994، اوکراین ضمانتهای کتبی از روسیه (به همراه ایالات متحده، بریتانیا و ایرلند) دریافت کرد که مسکو به استقلال و حاکمیت خود در امتداد مرزهای خود در ازای پیوستن کییف به معاهده منع اشاعه (NPT) احترام میگذارد. بیستوهشت سال بعد، اوکراین ارزش واقعی این ضمانتها را کشف کرد و کشورهای اروپایی دریافتند که قدرت نظامی ترکیبی آنها نمیتواند پوتین را از اقدام بازدارد و نمیتواند او را پس از این کار متوقف کند.
دیپلماسی آمریکایی و اروپایی به بسیج ائتلافی از کشورها و شرکتهای بزرگ برای اعمال تحریمهای اقتصادی گزنده علیه روسیه افتخار میکند. اگرچه این اقدامات اقتصادی در واقع بیسابقه است، اما با این وجود، پیشروی ارتش روسیه را متوقف نکرده یا حملات بیامان آن را به مراکز جمعیت غیرنظامی اوکراین کاهش نداده است. نتیجه اجتنابناپذیر این است که پوتین در برنامهریزی کمپین نظامی خود برای حمله به اوکراین، تصور میکرد که ریسکی برای رویارویی نظامی بین ارتش او و نیروهای ناتو وجود ندارد.
درک فرسایش قدرت آمریکا
محدودیتهای بسیج ناتو، صحبتها در مورد جنگ جهانی سوم بالقوه، و تمایل غرب برای قربانیکردن اوکراین، نشانههای دیگری از فرسایش وجهه و اعتبار قدرت آمریکاست، روندی مضر که با این وجود خیلی قبل از حمله روسیه به اوکراین آغاز شد. واشنگتن کاملاً آگاه است که رهبران و کشورهای خاور دور، خاورمیانه و فراتر از آن، اظهارات و اقدامات آن را در مورد اوکراین زیر نظر دارند و بر اساس آن حرکات خود را محاسبه میکنند. جهان همچنین عقبنشینی پر هرجومرج ایالات متحده از افغانستان و تسلط طالبان در اوت 2021 را به یاد میآورد، بهویژه تصاویر شهروندان افغان که ناامیدانه به هواپیماهای نظامی آمریکایی چسبیدهاند و در نهایت کشته میشوند.
کاهش قدرت آمریکا، چنان که تصور میشود، پیامدهای مهمی برای ثبات در دیگر صحنههای عملیاتی دارد -اول از همه در هند و اقیانوس آرام. اعلامیه رئیس جمهور روسیه پوتین و رئیس جمهور چین شی جین پینگ در مورد یک محور رسمی چین و روسیه، که بهعنوان "مشارکت بدون محدودیت" مورد ستایش قرار میگیرد- قطعاً در واشنگتن، بهعنوان یک چالش مشترک برای نظم جهانی، هژمونی آمریکا و ارزشهای آن تلقی میشود. تفاهم شخصی بین پوتین و شی، و ترس از اینکه چین ممکن است از روسیه حمایت نظامی کند، بایدن را وادار کرد تا شخصاً به رئیس جمهور چین در مورد پیامدهای چنین اقدامی هشدار دهد.
چین بعداً موضع خود را نرمتر کرد و بهدنبال ارائه یک خط نسبتاً آشتیجویانه بود و بر روحیۀ همکاری و کمکهای بشردوستانه تأکید کرد. بعداً، پکن حتی سفیر خود در واشنگتن را موظف کرد که توضیح دهد که مشارکت چین و روسیه واقعاً محدودیتهایی دارد. با این حال، این یک بشکۀ باروت بالقوه باقی میماند و نگرانیهایی را در واشنگتن ایجاد میکند که ایالات متحده میتواند همزمان با چالشهای نظامی در دو جبهه بزرگ روبرو شود: علیه روسیه در اروپا، و علیه چین و/یا کرهشمالی در هند و اقیانوس آرام.
بهسادگی میتوان فرض کرد که پکن از نزدیک شاهد رهبری واشنگتن غرب در خلال بحران اوکراین است و درباره امکانسنجی تحمیل اجباری «اتحاد» با تایوان، نتیجهگیری خواهد کرد. در همین راستا، پکن در حال بررسی طیف واکنشهای کشورهای غربی و تحریمهای اقتصادی سختی است که آنها علیه روسیه اعمال کردهاند تا شاید برای این که غرب در آینده اقدامات مشابهی را علیه چین انجام دهد، آماده شود.
اما حتی اگر پکن –که ایالات متحده آن را بهعنوان بزرگترین تهدید استراتژیک خود تعریف می کند، حمله روسیه به اوکراین را بیشتر بهعنوان یک هشدار درک کند تا یک فرصت، تایوان خود میتواند چندین درس مهم در مورد نیاز به تقویت دفاع خود بیاموزد. با این حال، عمدتاً میتواند ارزش واقعی اعلامیههای حمایت و تضمینهای امنیتی غرب را ببیند. و اگر همه اینها کافی نبود، [این واقعیت پیش روی آنهاست که] کرهشمالی آزمایشهای موشکی خود را در سال 2022 (از جمله پس از شروع جنگ اوکراین) از سر گرفت. پیشفرض پرتابهای موشکهای بالستیک بعدی در آیندۀ نزدیک بهطور قابلتوجهی احساس امنیت کره جنوبی و ژاپن را تضعیف میکند.
متحدان آمریکا در خاورمیانه در حال تلاش برای جبران تصمیمات اخیر آمریکا و کاهش اعتماد به رهبری منطقهای آن هستند.
در خاورمیانه، در یک برش حتی سریعتر نیز همین اتفاق میافتد. منطقه در حال تماشای رویدادهای اوکراین و تعمیم در مورد ایران و توافق هستهای جدید است که ممکن است به زودی امضا شود. همگرایی این دو فرآیند که مستقیماً به هم مرتبط نیستند، پیامهای نگرانکنندهای درباره آمریکا به جناحهای مختلف خاورمیانه میفرستد.
اولین مورد به رفتار آمریکا در برابر روسیه و آنچه تحت عنوان قربانیکردن اوکراین تلقی میشود، مربوط است. دوم در مورد رویکرد آمریکا در قبال ایران در مذاکرات هستهای و طرح واشنگتن برای حذف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران از فهرست سازمانهای تروریستی خارجی بهعنوان بخشی از مذاکرات است (آمریکا قبلا حوثیها را در یمن (نیروهای نیابتی ایران) از فهرست حذف کرده است). حتی اگر ایالات متحده در نهایت نظر خود را در این مورد تغییر دهد، اقدامات آن قبلاً به اعتماد ملتهای منطقه از جمله اسرائیل به صلاحدید ژئوپلیتیکی آمریکا آسیب رسانده است.
این پسزمینهای برای هجوم فعالیتهای دیپلماتیک در خاورمیانه و مجموعهای از نشستهای بیسابقهای است که با شروع جنگ اوکراین، با عجله برگزار شد. اولین مورد، دیدار بین نفتالی بنت، نخست وزیر اسرائیل و عبدالفتاح السیسی، رئیس جمهور مصر و محمد بن زاید، ولیعهد امارات در اواخر مارس بود. ظاهراً دلیل سفر بشار اسد رئیسجمهور سوریه به امارات نیز همین بوده است -که تا همین اواخر حتی در کشورهای عربی هم منفور بود. این سفر ممکن است یک سیگنال نمادین به واشنگتن یا تلاشی برای دور کردن اسد از محور رادیکال به رهبری ایران باشد.
در هر صورت، سلسله نشستهای پرمخاطب به خودی خود نشان میدهد که چگونه دولتهای منطقه به سرعت محاسبات ژئوپلیتیک خود را بهروزرسانی میکنند. همچنین بر تثبیت چارچوبهای جدید و فوقالعاده برای جبران تصمیمهای اخیر ایالات متحده و کاهش اعتماد به رهبری منطقهای آن تاکید میکند. حتی پیامهای اطمینانبخش آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه ایالات متحده در اورشلیم، نتوانست آسیبهای وارده را کاهش دهد.
توانایی اسرائیل برای مانور بین ابرقدرت ها در حال کاهش است
درگیری در اوکراین بهطور فزایندهای توانایی اسرائیل را برای مانور بین ابرقدرتها محدود میکند. در واقع، اورشلیم بهسرعت به لحظهای نزدیک میشود که باید آشکارا جایگاه طبیعی خود را در کنار واشنگتن به دست آورد. تداوم ابهام در این موضوع حیاتی در درازمدت تنها باعث آسیب بیشتر خواهد شد.
چالشهای مداوم در جبهه سوریه و تلاشهای ایران برای استقرار نظامی در آنجا و همزمان پیشبرد برنامه هستهایاش، نیاز اسرائیل به ادامه هماهنگی سیاسی با روسیه و هماهنگی نظامی با نیروهای ارتش روسیه حاضر در سوریه را توضیح میدهد. این امر نیاز اساسی اسرائیل را به حفظ عاقلانه روابط با کرملین، به ویژه در زمان چنین تنشهای بینالمللی حاد، و تلاش برای دفاع از این دارایی استراتژیک، که دستیابی به آن کار زیادی میطلبد، تحریک میکند. میتوان تصور کرد که رفتار محتاطانه اسرائیل، پیامرسانیهایش بین پوتین و زلنسکی، و دیپلماسی لرزنده نخستوزیر بنت، همگی به حفظ –حداقل تاکنون– هماهنگی استراتژیک بین اورشلیم و مسکو و آزادی عملیاتی که ارتش اسرائیل نیاز دارد، کمک کرده است. اغراق در اهمیت این کار بزرگ، دشوار است.
موضعگیری واضحتر از جانب ایالات متحده در بحران اوکراین میتواند اسرائیل را برخلاف منافعش از تفاهماتش با مسکو محروم کند، عمدتاً در تأمین فضای عملیاتی برای مانور. تاکنون، اینها اسرائیل را قادر ساخته است که از حضور روسیه در سوریه از سال 2015، بهعنوان یک عامل تثبیتکننده و شریک برای هماهنگی استراتژیک و نظامی، بهره مند شود. این امر بهویژه برخلاف آنچه در روی پرده ظاهر میشد، یعنی فروپاشی رژیم سوریه به دلیل جنگ داخلی، گسترش داعش و استفاده اسد از سلاحهای شیمیایی علیه مردم خود، صادق بود.
علیرغم مشکلات فراوانی که ایجاد شد، حداقل در ابتدا، مسکو به ایجاد چارچوب دیپلماتیکی کمک کرد که انهدام سلاحهای شیمیایی اسد را تسهیل کرد.
با وجود مشکلات و اختلافات مختلف، اسرائیل یک کشور غربی است و مهمترین شریک آن ایالات متحده آمریکا است.
همچنین با اورشلیم هماهنگ شد تا از اصطکاک بین نیروهای اسرائیلی و ارتش روسیه که در سوریه فعالیت میکنند، جلوگیری شود - امری که برای تامین منافع امنیتی اسرائیل در این صحنه عملیات ناآرام ضروری است
.
علاوه بر این، روسیه –و شخص رئیس جمهور پوتین– در مأموریت حساس بشردوستانه یافتن و بازگرداندن اجساد سربازان اسرائیلی که در جریان نبرد سلطان یعقوب در سال 1982 مفقود شدند، کمک کرده است، موضوعی که برای افکار عمومی اسرائیل اهمیت زیادی دارد. با وجود تنشهای آشکار، اسرائیل توانسته است منافع خود را در شرایط سخت تأمین کند.
با این حال، علیرغم نیاز دائمی به هماهنگی با روسیه برای تضمین آزادی عملیات در جبهه شمال شرقی اسرائیل و همچنین احترام متقابل و روابط شخصی بین رهبران ارشد اسرائیل و پوتین، اورشلیم نمیتواند به نوسان بین طرفین ادامه دهد. ایالات متحده قبلاً علناً نشان داده است که انتظار دارد اسرائیل بیشتر با منافع آمریکا و کمتر با مسکو هماهنگ باشد. توانایی اسرائیل برای ادامه «بندبازی»، هرچه جنگ اوکراین طولانیتر شود و ویرانی و کشتار غیرنظامیان بیشتر میشود، کاهش مییابد، چه رسد به اینکه روسیه با سلاحهای غیرمتعارف (از هر نوع) به اوکراین حمله کند. در حالی که به رهبران ایالات متحده و بریتانیا و همچنین دبیر کل ناتو هشدار داده شده است.
حتی در یک مفهوم پراگماتیک، واضح است که اسرائیل باید با چه کسی طرف شود. حمایت استراتژیک، دیپلماتیک و نظامی آمریکا به ستون اساسی امنیت ملی اسرائیل تبدیل شده است. همکاریهای متعدد در زمینه امنیت و تحقیق و توسعه، همکاری اطلاعاتی نزدیک، برنامههای کمکهای خارجی سخاوتمندانه برای حفظ مزیت نظامی کیفی نیروهای دفاعی اسرائیل، و سپر دیپلماتیکی که ایالات متحده همچنان به اسرائیل در نهادهای سازمان ملل -قبل از هر چیز شورای امنیت- ارائه میکند، همه اجزای اساسی عمق استراتژیک اسرائیل در معنای عمیق و چندبعدی این اصطلاح هستند.
با این حال، مهمتر از همه، ارزشهای مشترکی است که حمایت استراتژیک آمریکا از اسرائیل بر آن استوار است، و احساس عمیق تعهدی که بارها و بارها توسط کنگره و روسای جمهور آمریکا نشان داده شده است. با وجود مشکلات و اختلافات بیشمار، اسرائیل یک کشور غربی است و مهمترین شریک آن ایالات متحده آمریکا است. اسرائیل ارزشهای دموکراتیک با کشورهای غربی دارد، نه با رژیمهای استبدادی به رهبری پکن و مسکو. بنابراین، اگرچه حفظ گفتوگو با همه قدرتها و ابرقدرتها مزیتی است که اسرائیل باید حفظ کند، اما توسعه روابط خود با آمریکا از اهمیت بیشتری برخوردار است.
با توجه به این موضوع، اقدامات اسرائیل باید منعکسکننده این باشد که در مناقشه اوکراین در کنار ایالات متحده ایستاده است و در عین حال تا آنجا که ممکن است روابط و ارتباطات خود را با روسیه و رهبری آن حفظ میکند. در هر صورت، اسرائیل باید فعالیتهایی را که از حمایت عمومی گسترده برخوردار است، مانند ارائه کمکهای بشردوستانه به پناهندگان و کمکهای پزشکی به نیازمندان، و کمک به بازسازی زیرساختهای غیرنظامی و سایر آسیبهای ناشی از جنگ، افزایش و گسترش دهد. اینها باید در سطح بالایی انجام شود تا به جامعه بینالمللی و مردم اوکراین نشان داده شود که اسرائیل به آنها کمک میکند. چنین رویکردی تضمین میکند که اسرائیل در کنار متحدان طبیعی خود باقی میماند.
راه پیش رو
این تحلیل تاکنون نشان میدهد که چگونه جنگ در اوکراین نهتنها توانایی اسرائیل را برای بندبازی محدود میکند، بلکه تصمیمگیرندگان در اورشلیم را با یک پارادوکس حاد مواجه میکند. از یک سو، به نظر میرسد که قدرت آمریکا رو به افول است -همانطور که توجه و علاقه واشنگتن به خاورمیانه- از سوی دیگر، اسرائیل نمیتواند واقعاً به هیچ ابرقدرت دیگری تکیه کند، نه از نظر نظامی، نه از نظر سیاسی، و قطعاً نه از منظر ارزش های مشترک.
چگونه میتوان این پارادوکس را حل کرد؟ اسرائیل باید بدون تاخیر برای رویارویی با نظم نوپای جهانی و تغییرات اخیر در امنیت بینالمللی و منطقهای آماده شود. فرض کاری آن باید این باشد که ایالات متحده شریک استراتژیک اصلی خود باقی میماند اما شریکی که دائماً با چالش روبهرو میشود و ممکن است نتواند به همه وعدههای خود عمل کند. حمایت آمریکا سنگ اصلی است، اما کل خانه نمیتواند به تنهایی روی آن بایستد.
از این رو اسرائیل باید در کنار حفظ روابط منحصربهفرد خود با ایالات متحده، همکاریهای خود را با بازیگران کلیدی در اروپا، آسیا و خاورمیانه تقویت کند. از نظر اقتصادی، روابط تجاری و امنیتی روبهرشد با کشورهای خلیجفارس نیز فرصتهای جدیدی را برای ایجاد مشارکت در آسیا ایجاد میکند. افزایش صادرات، واردات و همکاریهای فناوری با بازارهای قابل توجهی مانند ژاپن و هند، اسرائیل را قادر میسازد تا برای دوره جدیدی از تشدید رقابت ابرقدرتها آمادگی بیشتری داشته باشد.
با این حال، اقتصاد نسبت به موضوع استراتژیک اولیه یعنی ایران، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. منطقی است که فرض کنیم کشورهای سنی امضاکننده پیمان ابراهیم، که بهطور رسمی و علنی همکاری استراتژیک خود را با اسرائیل تقویت کردند، از اورشلیم انتظار دارند که رهبری تلاشها در مقابله با تهدید مشترک ایران را بر عهده بگیرد. تسریع شکلگیری محوری شامل اسرائیل، امارات، بحرین، مصر، اردن و مراکش، همراه با سایر روندهای ژئوپلیتیکی که بهطور خلاصه در این مقاله مورد بحث قرار گرفت، نیاز به بحث صادقانه در مورد موقعیت استراتژیک اسرائیل را مورد توجه قرار میدهد. این نتیجه تغییرات ژئوپلیتیک اخیر و درسهای موقت جنگ در اوکراین برای حوزههای سیاسی و نظامی و نقش نیروهای نظامی متعارف در بازدارندگی بین کشورها است (مسئلهای خارج از محدوده این مقاله).
بهطور گستردهتر، جنگ در اوکراین مستلزم سازماندهی مجدد فوری سیستم اسرائیل است. تحول در امور جهانی و برهمزدن نظم جهانی، اسرائیل را با منافع جدید سیاسی، اقتصادی و امنیتی در حوزههای جغرافیایی جدید، اعم از دور و نزدیک، در چشم طوفان قرار داد. در حالی که بیثباتی ذاتی امروز، برنامهریزی را دشوارتر میکند، با این وجود اکنون زمان اتخاذ موضعی فعال در گسترش و تقویت چارچوبها و ائتلافهای جدید سیاستگذاری و تقویت قدرت اسرائیل در همه حوزههای مربوطه است. اسرائیل باید از برتری نسبی و چابکی خود اطمینان حاصل کند و اتاق عملیاتی خود را برای مانور -از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی- در طلوع عصر جدیدی در رقابت ابرقدرتها حفظ کند.
.