دولتها دستگاههای تولید و توزيع ايدئولوژي هستند و مردم عصر جديد براي بازيابي احساس يكپارچگي و آرامش خیال دستبهدست دولت علیه خويشتن بسیج ميشوند. آدورنو میگفت دولت دائما در حال پرداختن و توجیه اسطورههايي مردمی است كه مردم را مسخ میكند تا از زير بار مسئولیت انتقادي فردي شانه خالی كنند.
در قصهی «جادوگر شهر اُز»، فرانك باوم به ما ميگويد هيچچيز رازآميزي وجود ندارد. فقط يك دانشمند خجالتي پشت پرده است كه ميتواند «دورتي» را به خانوادهاش برگرداند و به شير و آدمآهني و مترسك، هرآنچه دارند دوباره ببخشد. اين همان كاريست كه جمهوريخواهي و دموكراسي قرار بود انجام دهند. يعني قرار بود به هركس مطابق ارزشي كه دارد حقي عطا كنند. در داستان باوم، سياستمدار و دانشمند يكي هستند. آدم به ياد توماس جفرسون، سومين رئيس جمهور آمريكا ميافتد كه دانشدوست و جمهوريخواه بود. در اعلاميهی استقلال، آنطور كه جفرسون نوشته، آزادي حق طبيعي و الهي مردم است و به نام آنها و براي ايشان برپا ميشود. در متن اعلاميه تصريح شده كه مردم حق دارند براي به دست آوردن سعادت انقلاب كنند. در واقع از عصر روشنگري اين عقيده دنبال ميشد كه با علم و آزادي مردم ميتوانند تواناييهاي خود را بروز دهند و حق خود را بازيابند و ارادهی خويش را محقق كنند. اما از همان زمان، علم و آزادي تا رقيبان را كنار ميزدند و تا ميآمدند واقعا و عملا برپا شوند در دام نهادها و رويههايي ميافتند كه ميان مردم و خواستههايشان فاصله مياندازد. نهادها و رويهها در حقيقت صورت تجسم يافتهی «قرارداد اجتماعي» بود كه از دوران «ژان ژاك روسو» پيوسته در تغير و تحول و اصلاح است.
در ابتدا فكر ميكردند كه با مردمي كردن نهادهاي اقتصادي و سياسي و استقلال بخشيدن به قوهی قضائيه، نهادها و رويههايي (قوانين و قواعد حقوقي يا عرفي) دستوپا ميشوند كه بيشترين فايده را به بيشترين افراد ميدهد.
جاناستوارتميل، ميپذيرفت كه هر قانوني سرانجام به زيان گروهي باشد زيرا معتقد بود اگر بتوان قوانيني وضع كرد كه بيشترين نفع را به بيشترين افراد برساند، آنگاه ارزش دارد كه از زيانهايش چشم بپوشيم. لذا وقتي از نظريه او تحت عنوان «اصالت فايده» ياد ميكنيم منظورمان بيشترين فايدهاي است كه احتمالا قربانياني دارد، ولي چون نفع زيادي براي گروه بسيار بزرگي را تدارك ميكند قابل اغماض است.
معهذا نهادها و رويههاي ليبراليستي در اروپا و آمريكا بزگترين فايده را به يك اقليت اقتصادي اختصاص دادهاند. ديگر نگوييم كه همان مقدار ثروت نيز نتيجهی دزديدن منابع كشورهاي آسيايي و آفريقايي و صادر كردن انواع بدبختيها به اين دو قاره است. از همين رو نميدانيم رفاه طبقهی متوسط در كشورهاي برخوردار، چقدر حاصل كارآمدي نهادها و رويههاست و چقدر رهآورد نكبتپراكني در جهان است. با اين حساب معادله تغيير ميكند: بيشترين بدبختي براي بيشترين افراد و بزرگترين منافع براي كمترين افراد.
در نتيجه، تكاندهنده است وقتي ميبينيم در كشورهاي برخوردار نيز فاصله ميان مردم و خواستههايشان وضع را بحراني ميكند. مگر نه اينكه خواستههاي مردم طبيعي فرض ميشوند. در قصهی فرانك باوم، هر شخصيت، صاحب همان چيزي ميشود كه طبيعتش اقتضا ميكرده. درنظريههاي انسانشناختي و حقوقي و سياسي جديد نيز مردم، حقوقي طبيعي دارند كه بايد در اختيار بگيرند. اما در عمل فاصلهاي ميان مردم و خواستههايشان به وجود ميآيد كه از قضا ناخواسته نيست. منطق ِتوليد و بازاريابي از راه ايجاد نيازِ اضافه، فروش خود را تضمين ميكند. شبها مردمي كه در تب مصرف ميسوزند مانند لشگر زامبيها به فروشگاهها ميروند و صبح براي جبران عيشپيمايي شبانه كار ميكنند. آنها كالاها را هرچه باشد از نوشابه تا اتومبيل مانند كدهاي شأن اجتماعي دريافت ميكنند ولي اين كدگذاري پاياني ندارد؛ وانگهي آرزويي كه با آن سرپا ماندهاند مدام از ايشان دور ميشود. هميشه كساني هستند كه زودتر به قايق اقليت ِ برخوردار رسيدهاند. مردم، دورِ اين قايق دست و پا ميزنند تا به آن برسند و نميدانند قايق با همين دستوپا زدنها حركت ميكند و دور ميشود. كسي هم نميتواند آرام بگيرد زيرا باز هم غرق خواهد شد. مصرف، توتم عصر جديد است و همان كاري را ميكند كه توتمهاي خرافي قديم ميكردند. هركس از مصرف روبرگرداند تبديل به نجس اجتماعي ميشود. تاب آوردن چرخ سنساره توليد ِمازاد و مصرف ِاضافه، ساده نيست و بحران ميزايد ولي معمولا بحران فاصله ميان انسان و خواستههايش با نهادها و رويهها حفظ و كنترل ميشود. نهادها و رويهها خواستههاي شهروندان را توليد ميكنند، ايشان را بابت آن به كارميگيرند، جوايزي در پاسخ به تلاش مردم ميانشان توزيع ميكنند و فاصله اكثريت را با خواستههايي كه تمامي ندارد، حفظ ميكنند. اما هميشه روزي ميرسد كه شخصي از ميان نهادها و رويهها بيرون بيايد و مانند صداي ضبط شدهاي كه خرابي موتور هواپيما را اعلام ميكند، عليه نهادها و رويهها داد سخن دهد. مردم به صلاي اعتراض پاسخ ميدهند و معترض را چون قهرماني بر شانهی آراء به كرسي قدرت مينشانند. اينجاست كه اقليت برخوردار فرياد واپوپوليسم سر ميدهند.
قهرماني كه حالا برچسب پوپوليسم خورده احزاب را دور ميزند، فساد نهادها را برملا ميكند، تشت رسوايي قواي قضايي را بر زمين ميكوبد و بگومگو آغاز ميشود. فهرست اشكالات ماجراجويي پوپوليستها كوتاه نيست. سختترين انتقادها عبارتند از: جلب پشتيباني مردم با وعدههاي كلي و اميدهاي اقتصادي فراواني كه تأمين مالي ندارند.
البته اين حرفها در گوشها بسيار آشنايند زيرا همهی اين قولها همان قرارهايي هستند كه جامعه جديد با آن شكل گرفته. جمهوريخواهي و ليبراليسم بناي پادشاهي و فئوداليسم را برچيدند تا مردم را به خواستههايشان برسانند. دموكراسي در ابتدا حكومت مردم بر مردم قلمداد ميشد، بعدها به آن حكومت قانون ميگفتند و امروزه در عمل نحوهاي حكومت است كه نيروهاي جامعه يا همان احزاب را به تعادل ميرساند؛ يعني صاحبان قدرت را قانع ميكند به نوبت و بر اساس وعدههايي كه ميدهند سر كار بيايند. از قضا اين وعدهها اجابت نميشوند و به همين دلیل است كه پوپوليسم ممكن ميگردد. كشمكشهاي انتخاباتي در باب ايدههاي كارآمد چه با حضور پوپوليسم و چه در غياب آن بسيار پيچيده است. اصلا اگر چنين تاريكي و گردوغباري نبود فريبكاري ممكن نميشد. چه اينكه در غير اين صورت سرانجام كارشناسي ميآمد و به زباني محاسبهپذير از طريق رسانههاي فراگير، نور حقيقت را به قلبها ميتاباند و دغلپيشگان را رسوا ميكرد.
ابهام در چند و چون وعدهها امري تصادفي يا عارضي نيست. هميشه طرفين ادعا ميكنند برنامههايي علمي دارند و كارشناسان به جان هم ميافتند. زيرا زبان علمي جديد ديگر آن زبان روشني كه ادعا ميكرد با واقعيت خارجي مطابقت دارد نيست. غالبا هيچ «درك واضح و متمايزي» در ميان نميآيد. فقط واژههاي تخصصي هربار از سوي طرفين عليه هم به كار ميروند. طوري كه گويي نبردي نمادين رخ داده؛ آن هم با الفاظي كه دلالتهاي همهفهمي ندارد. در اين ميان مردم احساس ميكنند دارند فيلمي به زبان خارجي ميبينند كه زيرنويس گويايي ندارد.
چنين درگيريهايي به بحران اساسي علم باز ميگردد. از نيمه قرن بيستم ترديد در مورد علم و تكنولوژي آغاز شد. تا مدتها كفايت عملي نظريههاي علمي باعث ميشد دانشمندان از زير بار تشكيكها به درآيند. تا آن زمان مطالعات روانشناسانه، مطالعات اجتماعي و اساسا دانشهاي فرهنگي و انساني در مورد نظريههاي نادرست بحث ميكردند و ميخواستند نشان دهند چگونه تموجات رواني و اقتضائات فرهنگي و ساختارهاي اجتماعي باعث ميشوند عقايد غيرِقابل اثبات (مثلا در حوزهی دين يا هنر يا اخلاق) و همچنين نظريههاي نادرست علمي مطرح شوند. اما جامعهشناسان مكتب ادينبورا و مكتب بث، سعي كردند نشان دهند حتي وقتي نظريهاي علمي و با كفايت عملي در دست داريم نميتوانيم از صحت نظريه مطمئن باشيم. ايشان نام پروژه خود را «برنامه قوي» يا «sts» ميناميدند و ميگفتند چه بسا موفقيتهاي علمي نه به خاطر صدق فرضيهها بلكه به دلايلي كه آنها را درك نميكنيم درست از آب درآمدهاند. وقتي خود علم گيج كننده است ديگر نبايد انتظار داشت تعارضات سياسي و اقتصادي را حل كند.
مشهور است كه كافكا در رمانهاي «مسخ» و خصوصا «محاكه» و «قصر» آنچه بدان بروكراسي ميگويند را به باد انتقاد گرفته است. انسان كافكايي در برابر دستگاههاي عريض و طويل نهادها و رويهها محكوم ميشود و كارش به جايي ميرسد كه مذبوحانه به دنبال جرمي ميافتد كه نميداند چگونه و كي انجام داده است. دستگاههاي عريض و طويل مبهمي كه ما در پيچاپيچ خود حيرتزده شماتت ميكنند و بيرون مياندازند. اينسان تمام اعتمادي كه به نظم بروكراتيك داشتيم به «يأس كافكايي» بدل ميشود. در اين بلبشو معمولا محافظهكاران به حفظ نهادها و رويهها اصرار ميكنند؛ در مقابل پوپوليست به كمك مردم همين نهادها و رويهها را تحت فشار قرار ميدهد. از اين بابت نميتوان كسي را ملامت كرد زيرا اولا نهادها و رويهها ارزش ابدي ندارند، ثانيا عليالاصول عيبي ندارد مردمي كه ساختاري را بنا كردهاند مطالباتي از ساختارشان داشته باشند؛ خاصه آنكه كار پوپوليست نه با برچيدن بلكه با دستكاري در نهادها و رويهها انجام ميشود.
شعار عدالت از سوي احمدينژاد و اقتدار از طرف ترامپ همان شعارهايي است كه جمهوري اسلامي را در ايران و جمهوري را در آمريكا بنا كرده است. وانگهي رقيبانشان نيز همين شعارها را سر ميدهند. اصلا يكي از مهمترين مدعيات جمهوري و دموكراسي اين است كه ساختاري «خودترميمكننده» دارند. طرفه اينكه قرار بوده اين ترميم به كمك گشودهبودن جمهوري و دموكراسي به سوي مداخلهی مردم انجام شود.
اما پوپوليستها هم به زودي در زحمت ميافتند. زيرا باز كردن درهاي نهادها و رويهها هم حدي دارد و در ادامه بسياري از خواستههاي مردم بيجواب ميماند. نميتوان برنامههاي كلان اقتصادي را يكسره به كارگاههاي كوچك سپرد يا نميشود محكومان سياسي و جزايي را به خيابان برد تا مردم حقشان را كف دستشان بگذارند و خلاصه هر كاري راهي و هر راهي دمودستگاهي ميخواهد. از آنجا كه كسي نيست نداند كه دستگاهها به هر حال مردم را بيرون ميگذارند بار ديگر چرخهی فراخوان مردم و مردمزدايي تكرار ميشود. با اين حال نارضايتي مردم از پوپوليسم به يمن استدلالات مشعشعانهی محافظهكاران در دفاع از معقوليت ذاتي نهادها و رويهها نيست. بلكه برق زرقوبرق اشراف همچنان چشمها را ميزند درحاليكه به شكل غمانگيزي نيازهاي اوليه مانند خوراك و مسكن و پوشاك بر زمين ماندهاند. يعني همواره ارزشها و نيازهايي هستند كه سر در سينه هم انتظار اجابت ميكشند. منتقدان دولتهاي پوپوليستي شروع به نشان دادن مشكلات پايانناپذير كرده و به شخصيتهاي محوري دولت انگ لجاجت، ماجراجويي و خودكامگي ميزنند. ترديدها آغاز ميشود؛ اگر زماني ناپلئون و هيتلر ظاهر شدهاند چه دليلي دارد كه دوباره شخصيتهاي مشابه نيايند.
«ايبسن» در نمايشنامهی «دشمن مردم» نشان داده چطور ممكن است مردم عليه قهرمان خويش متحد شوند. در اين نمايش «توماس استوكمان» دربارهی آلودگي گرمابههاي مشهور شهر با شهردار و ساير متنفذين درميافتد، مردم و روزنامهنگاران با شور فراوان از استوكمان دفاع ميكنند ولي به زودي معلوم ميشود بدنامي حمامهاي شهر توريستها را به وحشت مياندازد و اقتصاد شهر عملا به خطر ميافتد. مردم اين بار عليه قهرمانشان ميشورند و وي را نفي بلد ميكنند. طنز ادبي ايبسن در مورد مردمي كه عليه خود با ساختارهاي فاسد همدست ميشوند بعدها توسط لوييآلتوسر و تئودورآدرنو صورتي نظري و فلسفي گرفت؛ اما به همان اندازه يأسآميز باقي ماند. به نظر آلتوسر دولتها دستگاه توليد و توزيع ايدئولوژي هستند و مردم عصر جديد براي بازيابي احساس يكپارچگي و آرامش خيال دستبهدست دولت عليه خويشتن بسيج ميشوند. به نزد آدرنو دولت دائما در حال پرداختن و توجيه اسطورههايي (چون ناسيوناليسم و مصرف و...) است كه مردم را مسخ ميكند تا از زير بار مسئوليت انتقادي فردي شانه خالي كنند. بدبيني ِ همزمان ايشان به مردم و دولتها، مخالفتي عبوسانه با خوشبيني فارغبالانه ليبراليستها و نئوليبراليستها نبود. ليبراليستها دمبهدم قول ميدادند به زودي دولت و امر سياسي در نظام اقتصادي منحل خواهد شد. اما جنگها و مظالمي كه قرن بيستم را آكنده بود نشان ميداد نه تنها حكومتها پابرجا هستند بلكه خوشبيني كارل ماركس به مردم و شكنندگي قدرت حكومتها، فعلا دور از دسترس است.
من در اين يادداشت به جاي استفاده از كلماتي نظير دولت، حاكميت، قانون و قواعد، واژههايي مانند نهادها و رويهها را به كار بردم تا از ورود بيمورد در بحثهاي ميان چپ و راست بركنار بمانم. منظورم بيبنياد بود اين نظريهها نيست بلكه مقصودم نشان دادن شكافي است كه به هر حال ميان مردم و حكومت باقي ميماند. البته گفته ميشود حاكميت، صورت تجسم يافته مردم است و دولت، ارده آنهاست كه به نمايندگي از اكثريت، قوانين را به تصميم تبديل كرده و جامه عمل ميپوشاند. ولي هر ساختاري براي پيشبرد اهدافش مجبور است به حفظ خود اولويت دهد. موضوع، سوءاستفادههاييست كه در پوشش همين اولويتبخشي موجه، انجام ميشود. محافظهكاران، گاه تحت پوشش رياكاري سياسي، به نهادهايي كه آنها را با حرفهايگري هيپنوتيزم كردهاند، چسبيدهاند. تصميم سياسي مادامي كه محتواي آن منافع مردم باشد مشروعيت دارد؛ در عوض محافظهكاران تصميمات خود را به نهادها و رويهها مستند ميكنند. ايشان محرومان را با روياي منافع بلندمدت يا خطراتي كه بيخ گوش ملت است كنترل ميكنند تا به رياضت اقتصادي يا وضعيت استثنائي كه فشار امنيتي دارد، تن دهند. ولي تنآسايي و رفاه خودشان از چشم مردم دور نميماند. زبان حرفهايگري محافظهكاران، به واسطه بحراني كه علم با آن دست به گريبان است از كار افتاده؛ شعارهاي سياسي آنها تفاوت چنداني با پوپوليستها ندارد و حناي گرانقيمت مردمدوستيشان ديگر رنگي ندارد.
معهذا هنوز اگر ايبسن را پشت ميز نمايشنامهنويسي برگردانيم نمايشي مأيوسانه خواهد نوشت. آنچه ميتوان «يأس ايبسني» ناميد، يأسي نيست كه از بدذاتي مردم ناشي شود. آلتوسر و آدرنو هم نگران بودند كه مبارزه مردم براي احقاق حقوقشان مصادره شود يا مصرف گردد. بسياري از مبارزات مردمي حتي وقتي حكومتي را سرنگون كردهاند به سرعت تبديل به جايگزيني حكومت ديگري شده كه حتي وقتي گردانندگانش تغيير كردند ايدئولوژي مشابهي را به كرسي نشاندهاند. يا ميبينيم كه انتقادهاي پيدرپياي كه از دولتي ميشود مقطعي و زودگذرند و همواره با انتقادهاي جديدي عوض ميشوند طوري كه در دراز مدت معلوم ميشود فقط بهانهجويي احزاب رقيب بوده. مصادره و مصرف انتقاد سياسي شيوهی رايج اپوزوسيونها و احزاب رقيب است. چه اينكه واژه مردم مبهم است و احيانا ميتوان نظرِ بخشي از آنها را به كمك رسانههاي فراگير تعميم داد. اين بدان معناست كه به انتقادها نيز بايد از جنبهاي انتقادي نگريست.
آنچه در همين لحظه مايه اميد است همين است كه ايبسن نمايشاش را روي صحنه برده و آلتوسر و آدرنو به رغم ترشرويي، مقالههايشان را نوشتهاند و هنوز در سراسر جهان مرداني هستند كه غمخوار مردم و طلبكار عدالتند. خود همين حضور انتقادي نشان دهندهی راه باريكي است كه از ميان موانع گذشته. اشتباه است اگر گمان كنيم يك بار براي هميشه مشكلات رفع ميشود. عصاي حضرت موسي (ص) هم كه نيل را شكافت، ايمان هميشگي همهی بنياسرائيل را تضمين نكرد. ولي آنقدر بود كه شعلهی ايمان را فروزان نگاه دارد. هيچ سياستمدار، مقاله علمي و مردم همواره انقلابياي در كار نيست. اما سياست و علم و اهتمام به مردمداري فاصله ما را با فاجعه حفظ ميكند. درست كه سياستمداران اشتباه ميكنند يا خودكامگي ميورزند اما امر سياسي در كار است و اصلاح و چانهزني از طريق پافشاري و مقاومت در باب مفهوم امر سياسي اوضاع را تا حدودي حفظ ميكند. اثباتپذيري نظريهی علمي و كاميابي روشهاي تحقيقي مسجل نيست. ولي ارزش نظريه و روش به اين نيست كه حتما به نتيجه ميرسد بلكه به اين است كه تنها از راه علم شانس موفقيت باقي ميماند. كلمهی مردم مفهومي مبهم است؛ كسي نميتواند بگويد كه مردم حقيقت را ميدانند و نميدانيم عبارت «مردم» حقيقتا چيست. اما مردم خود حقيقت دارند و حقيقتا هستند.
سويهی انتقادي يا آنچه مايلم به آن آرمان انقلابي بگويم ميتواند سياست را ممكن كند، از علم بهره بردارد و مردم را هر از چندي به صحنه بياورد. اين وضع معلق تا زمان حكومت منجي باقي خواهد ماند.