اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





مپنانامه
روایتی از یک نیروی مولد در اقتصادسیاسی ایران


۲۳ خرداد ۱۴۰۲   1560  0  0 دیدگاه
راه افتادیم به سمت کارگاه تولید پره‌های بادی ۱۲تنی. هر پره در دو نیمۀ طولی، تولید و بعد به هم چسبانده می‌شود. الیاف فایبرگلاس و چوب‌های بالسا در دو قالب به طول 50متر پخته می‌شوند. بعد دو نیمه به هم جوش داده می‌شود و در آخر بتونه و نقاشی. دانش ساخت و طراحی پیچیده‌ای داشت. الحق در شکار دانش فنی مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحی‌ترین حرف درباره مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو مرحله‌به‌مرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و چون بازيگر انحصاری بوده و دولت از آن حمايت كرده توانسته رشد خوبی كند. واقعاً این گزارۀ کلیشه‌ای چقدر می‌تواند روایت کند هزارویک شب تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز؟

اشاره: وزارت صمت، در طول حیات یک دهه‌ای خود، مطابق با سنت وزارتخانه‌های والد (صنعت، معدن و تجارت) گرفتار مسائل روزمره بوده است. مسائلی که هیچ‌گاه اجازه برنامه‌ریزی‌های بلندمدت ملی و راهبردی به مسئولان این سازمان عریض و طویل نمی‌داده است. امروز و در شرایطی که عباس علی‌آبادی مدیرعامل شرکت مپنا، از مجلس برای سکانداری وزارت صمت، رای اعتماد گرفت، بازخوانی هر چه بیشتر کاری که او و همکارانش در این شرکت انجام دادند، می‌تواند برای سیاست‌های وزارت صمت، درس‌آموز باشد. چرا که مپنا، به راستی یکی از معدود نیروهای اقتصاد مدنی در ایران بود که توانست امتداد عزم سیاسی جمهوری اسلامی در صنایع دفاعی و هسته‌ای را در سازوکارهای اقتصادی صنایع مدنی به ظهور برساند. متن پیش رو، روایتی از دکتر جواد وزیری، پژوهشگر حوزه سیاستگذاری علم و فناوری است که در بازدید از شرکت مپنا نوشته شده و پیشتر در شماره چهارم نشریه نوبنیاد در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است.

عکس: توضیح یکی از دستاوردهای مپنا توسط مهندس علی‌آبادی در بازدید سید ابراهیم رئیسی از کارخانه مپنا


بحثمان گل انداخته بود دربارۀ بازدهی ایران‌مال. از جلویش که رد شدیم تقریباً ساعت هشت و نیم صبح بود. چیزهایی را که دربارۀ بانک آینده و ایران‌مال شنیده بودم کنار هم می‌گذاشتم و با خودم کلنجار می‌رفتم تا سر در بیاورم از رمز و راز این سرمایۀ به گل نشسته در آخر خط. از قضا مکانش هم خیلی به جاست. دقیقاً آخر همت! ایران مال، آخر خط است، آخر خط یک مدل بیمار توسعه. بن‌بستی برای سرمایه و خمیرمایۀ ایرانی. استادنا می‌گفت از نگاه جماعت مالیچی، سود این کار در کپیتال گین آن است. به زبان خودمانی یعنی زمین بکر کوهپایۀ البرز را که میراث بین نسلی است لوطی‌خور می‌کنیم؛ بعد در آن ساختمان‌های صغیر و کبیر با یک فانتزی ملال‌آور می‌کاریم؛ بعد می‌نشینیم تا روزگار بر قیمت بیفزاید؛ یعنی ما ایرانی جماعت پول‌هایمان را در بانک آینده سپرده‌گذاری کرده‌ایم تا روزی بشود ایران‌مال. بعد با فشار نقدینگی سودهای ۲۵درصدی و ۲۷درصدی که گرفته‌ایم، يعنی همان افزايش نقدينگي، قیمت را باد کرده‌ایم و حالا خوشحاليم از این که مثلاً ۲۰۰درصد بازدهی نصیبمان شده است و خوشحال‌تر از اینکه به زودی با جیب‌های خالی می‌رویم به گشت‌وگذار در کار شو (show car) معلق‌‌ و لامبورگینی آویزان. یعنی حاصل همۀ این تشریک مساعی شده است جولانگاهی برای برندهای خارجی.

به آخر جاده رسیدیم و سر گاری را کج کردیم به سمت اتوبان کرج. نرسیده به کرج، پیچیدیم به سمت فردیس. از کنار شهرک‌های جورواجور منطقه که در گرگ‌ومیش شهرسازی ایرانی سر از خاک در آورده‌اند عبور کردیم تا یک‌باره برج‌های خنک‌کننده نیروگاه قائم پیش چشممان سبز شد و دوباره سر از ایران‌مال درآوردیم. ایران‌مالی به وسعت حداقل صد هکتار. ایران‌مالی که مالش انصافاً مال است.

****
در ضلع جنوبی یک بلوار عریض‌وطویل و نیمه‌ساخته به ترتیب شرکت‌های مهم گروه در همسایگی هم چیده شده‌اند‌‌. پارس، توگا، موادکاران، پرتو و مکو. درباره مپنا کم نمی‌دانستم. بالاخره سوژۀ جذاب رفقای مدیریت تکنولوژی است و من که کار و کسبم متن و مقاله است، بی‌خبر نیستم از نوشته‌جات دوستان و مدایحی که سر داده‌اند در باب کچ‌آپ (هم‌پايی) این شرکت و این صنعت. خودم هم قبلاً خط تولید و مونتاژ نوعی از توربین را در محلۀ دیگر بازدید کرده بودم.

بازدید از شرکت پارس شروع شد. یک توضیح مختصر درباره جبهه‌های سه‌گانۀ کسب‌وکار مپنا -برق، ریل، نفت- داده شد. اين سه‌گانه به نظرم تركيب شگفت‌انگیزی است؛ به خصوص اگر سلاح را هم به اين سه اضافه كنيم. دولت-ملت جمهوری اسلامی با مفصل‌بندی اين «سه بعلاوه یک» می‌تواند تمدن خود را احيا كند. چنانچه هر دولت-ملت قدرتمندی طرحی این‌چنینی برای خود داشته و دارد. يعنی می‌داند كه شاكله خود را بايد در تحصيل و تركيب كدام گونه‌های صنعتی پی‌ريزی كند. جالب اينكه از آغاز ورود ما به دنيای مدرن اين 3+1 (برق و نفت و ريل + سلاح) ما را به خود دعوت كردند اما ما آن‌چنان كه بايد به استقبال نرفتيم. 

بعد از ارائۀ مختصر به سمت خط تولید ژنراتور راهنمایی شدیم. دادۀ فراموش‌نشدنی برایم این بود که امروز ظرفیت نصب‌شده تولید برق ۷۸ هزار مگاوات است که زحمت ۵۰هزارمگاوات آن را مپنا کشیده است. حدود ۳۰میلیارد دلار پروژه! زهی توفیق! در بخش حمل‌ونقل ریلی و توسعه میادین نفتی هنوز مانند برق توپ روی پای مپنا جفت‌وجور نشده است. نمی‌دانم مپنا با يك دست می‌تواند اين همه هندوانه بردارد يا نه! شايد هنوز برای اين توزیع‌شدگی كمی زود باشد!

ابتدا به هر کدام از اعضای تیم یک دستگاه ترجمه هم‌زمان که در همایش‌ها دیده بودیم دادند. نه برای ترجمه؛ برای شنیدن صدای راهنما در هیاهوی ماشین‌ها. کار جالبی بود هم کمک می‌کرد که صدای راوی را در میان سر و صدا خوب بشنویم و هم اجازه می‌داد با خیال راحت اگر جایی لازم بود مکث کنیم و نگران فاصله با راهنما نباشیم.

کارگاه اول وظیفۀ مونتاژ ژنراتور را به عهده داشت. البته ماشین‌کاری‌های سنگین و خاص هم در کارگاه صورت می‌گرفت. ورودی کارگاه یک ماشین‌تراش عجیب و غریب، در حال تراشیدن یک شفت پنج متری با قطری حدود یک متر برای ژنراتورهای بادی بود. چه شیارهای ظریفی بر جان پولاد آب‌دیدۀ تنومند می‌انداخت چنگال‌های ماشین. در مسیر می‌شد رشد جنینی حضرات روتور و استاتور را دید. وه که با چه مشقتی جناب روتور و استاتور منعقد می‌شوند و درهم‌می‌آمیزند تا قلب تپنده زندگی مدرن یعنی ژنراتور متولد شود. 

کمی جلوتر سوله با یک پلکان مارپیچ و هولناک به طبقۀ پایین می‌رفت. نمی‌دانم این استخر بزرگ و عمیق وسط این سوله چه می‌کرد. ای کاش می‌پرسیدیم. به هر حال بخشی از کارگاه در عمق بود. از بالا خداقوتی به اپراتورها گفتیم و با لبخندی تحویلمان گرفتند. در سوله مجاور ژنراتورهای بادی که با پره‌های بادی ۵۰متری تغذیه می‌شوند و با وزنی حدود 100تن روی برج‌های ۸۵متری می‌تپند قابل مشاهده بود. برج و ماشین و پره‌ها می‌شوند یک درخت چهارصد تنی غول‌آسا در یک مزرعه بادی مانند کهک، برای ۲/۵مگاوات برق ناقابل. وقتی به مسیر پرفرازونشیب تولد ۲/۵مگاوات از ظرفیت ۷۸هزارمگاواتی تولید برق کشور نگاهی انداختم، با خودم گفتم ما چقدر برق را ساده می‌انگاریم و سرسری مصرف می‌کنیم. اما مردم بالادست آب را، برق را، گاز را می‌فهمند.

آخر کارگاه یک ژنراتور ۱۶۰مگاواتی، زرهی خشن و کامل بر تن کرده، منتظر بوژی بود تا به نیروگاه محل خدمت اعزام شود. خودش و زره‌اش می‌شدند ۲۷۰تن. گران‌سنگ و گران‌بار. واقعاً جا دارد وصف «هِوی دیوتی» برای این غول مهربان. اين واژه جذاب (Heavy Duty) كه گاهی بر زبان راهنما جاری می‌شد به تجهیزی اطلاق می‌شود که خاص کار سنگین و غیرعادی است.

جناب ژنراتور مسافر مپنای شماره دو بود. مپنای شماره دو یعنی شرکت پیمانکاری که وظیفۀ طراحی و تأمین و احداث نیروگاه را در مناطق مختلف به عهده دارد. بعد از احداث نیروگاه نوبت مپنای سوم می‌رسد که کارش بهره‌برداری است يعنی تولید و توزیع برق. اينجا پايان زنجيره نيست. زنجيره تازه از اينجا آغاز می‌شود؛ به آن می‌گويند E2X. يعنی برق و هر چه دلت بخواهد. به غیر از مصرف مردم، اگر برق باشد مزیت‌های صنعتی،‌ خدماتی و كشاورزی زیادی خلق می‌شود؛ مثلاً‌ می‌شود برق را تبديل كرد به آب شيرين -از طريق آب شيركن كنار دريای عمان-  و آب شيرين را در رفسنجان تبديل كرد به پسته. برق را می‌شود تبديل كرد به فولاد،‌ به آلومینیوم، به حمل‌ مسافر و الخ.

در میان خودنمایی ماشین‌‌های تراش عظیم و جرثقیل‌های فوق سنگین یک چیز نگاهت را می‌ربود. افرادی که خوب در نقش‌هایشان فرو رفته بودند و برخلاف تصور تعدادشان زیاد نبود. اپراتورها را می‌گویم. جماعت متفاوتی به نظر می‌رسيدند. بین فرد و نقش در مپنا فاصله‌ای نيست. می‌توانستی اپراتور را حس کنی. معلوم بود که هوی دیوتی هستند. نکته جالبی که در این بازدید نسبت به موارد مشابه، برایم چشمگیر بود خلوتی کارگاه‌ها بود. کسی را نمی‌دیدم بیکار بچرخد. یک جا حتی احساس کردم که کارگاه تعطیل است. تعداد افراد سایت را از راهنما پرسیدیم. پاسخ واقعاً جالب بود. 

راه افتادیم به سمت کارگاه تولید پره‌های بادی ۱۲تنی. هر پره در دو نیمۀ طولی، تولید و بعد به هم چسبانده می‌شود. الیاف فایبرگلاس و چوب‌های بالسا در دو قالب به طول 50متر پخته می‌شوند. بعد دو نیمه به هم جوش داده می‌شود و در آخر بتونه و نقاشی. دانش ساخت و طراحی پیچیده‌ای داشت. الحق در شکار دانش فنی مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحی‌ترین حرف درباره مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو مرحله‌به‌مرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و چون بازيگر انحصاری بوده و دولت از آن حمايت كرده توانسته رشد خوبی كند. واقعاً این گزارۀ کلیشه‌ای چقدر می‌تواند روایت کند هزارویک شب تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز[1]؟ به نظر حقیر برای اینکه مپنا را بفهمی باید اپراتورهایش را بفهمی نه مدل‌های انتقال و مدیریت تکنولوژی را که دوستان ما به آن علاقه‌مندند.

وقت کم بود و دیدنی بسیار. شرکت پارس را به مقصد شرکت مکو ترک کردیم. مأموریت مکو ساخت سیستم‌های کنترلی توربین و ژنراتور و تابلو برق است. سیستم کنترل یعنی مغز سامانه‌های پیچیدۀ توربو ژنراتور. در مقایسه با آی کیو بچه‌های برق این سیستم‌ها خیلی پیچیده نیست. تا آنجا که من می‌دانم برقی‌ها سیستم‌های ناوبری بسیار پیچیده‌تری در کشور توسعه داده‌اند. حاج‌آقا می‌گويد يكی از علت‌های اساسی سرآمدی وزارت نيرو با بقيه وزارتخانه‌ها مهندسان برق و مدل ذهنی‌ آن‌هاست.

مدل کسب‌وکار مكو با شرکت پارس تفاوتی نداشت. اجزا و قطعات از شبکه همکاران تأمین می‌شد. بعد مونتاژ و تست. دستگاه پانچ در یک اتاق تمیز در حال چاپ بورد بود. لیسانس زیمنس دانش فنی را فراهم کرده بود، اما طراحی بومی تابلوها بر اساس استاندارد داخلی مپنا در حال شکل‌گیری بود.

در گوشه‌ای از شرکت پروژه برق‌سوز کردن پژو ۴۰۵ در جریان بود. با نصب موتورهای براشلس در چرخ‌های عقب و پر کردن صندوق عقب از باتری. کارشناس مربوطه می‌گفت «هر شش ماه باتری یک نسل جلو می‌رود. اگر از باتریِ امروز استفاده کنیم یک سوم صندوق پر می‌شود!» و این یعنی طوفانی در راه است. طوفانی که ژئوپولتیک انرژی را سخت متأثر می‌کند‌ و ما از آن غافلیم. بی‌راه نیست که تسلا یکی از دستورکارهای اصلی اوباما و ترامپ بود و هست. خیلی حسرت خوردم به خاطر فرصت‌های از دست رفته. چه می‌شد اگر به جای این همه سر و صدا درباره فناوری‌های کذا و کذا تمرکز کرده بودیم روی باتری؟

توگا آخرین منزلی است از این دهکده خوش‌آب ورنگ که توفیق گشت‌وگذارش نصیبمان می‌شود. توگا یعنی توربین گاز، یعنی چرخ زندگی؛ موتوری است که مضاف‌الیه‌های زیادی دارد. توربوژنراتور، توربوجت، توربو کمپرسور، توربو پمپ و...

ارزش راهبردی‌اش کمتر از سانتریفیوژ نیست. پره و هوا به شکلی باورنکردنی در هم می‌چرخند و می‌پیچند و می‌فشرند. اما پره و ما ادراک ما پره؟ به ظاهر کار دستگاه‌های سی ان سی است، اما به واقع هنر دست و اندیشه است. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد ...

انواع و ابعاد مختلف دارد با فناوری گوناگون. پره‌های عقب باید در چند هزار درجه گرما و فشار بی‌امان بچرخند. مپنا فناوری جدیدی برای تولید آن‌ها به دست آورده که به آن سینگل کریستال می‌گویند. یعنی با رشد یک کریستال پره تولید می‌شود. 

دو مسیر را خلاف جهت طی کردیم. یعنی از کل به جزء. ابتدای سوله سامانه کامل قابل مشاهده بود. جلوتر که رفتیم زیرسیستم‌ها و پره‌های ریزودرشت قابل رویت بودند. هیچ‌وقت این همه ماشین‌کاری پیچیده و متنوع را یکجا ندیده بودم. مپنا دنیای ماشین‌کاری پیشرفته و سنگین است. برای مونتاژ توربین یک دستگاه کشش سنگین وجود داشت که ۱۲متر شفت را با چند 10هزار نیوتن می‌کشید تا ۶میلی‌متر کش بیاید. این ۶میلی‌متر امکان می‌داد تا بتوان دیسک‌ها را کنار هم فیکس کرد. 

به سوله آخر رسیدیم. محل استقرار یک ابزار و دانش کلیدی برای دستیابی به توربین. یک کلبه شیروانی بزرگ داخل سوله بود. بعد از نصب پره‌ها روی شفت، آن را با موتورهای الکتریکی پرقدرت، درون کلبه می‌چرخانند تا 10هزار دور در دقیقه. هم‌زمان از طریق پمپ‌های قوی در آن خلأ ایجاد می‌کنند تا هوایی در کار نباشد که اگر باشد توربین پرواز می‌کند. همه این دم و دستگاه برای بالانس‌کردن پره‌هاست. توگا تیر آخر را بر قلبم زد. با خودم گفتم کی شود که بگویند از این کارگاه صنایع دستی، موتوری بیرون آمده که زیر بال‌هایمان را می‌گیرد و در سقف سی هزار پا می‌گذارد. 

خدا کند روزی برسد که ما دریابیم چرخ زندگی و چرخۀ تولید توربین باهم می‌چرخد. امروز که این گزارش را می‌نویسم- دقیقاً همین امروز- مطلع شدم که زیمنس یک قرارداد ۱۴میلیارد دلاری با عراق برای احداث نیروگاه بسته است. البته بی‌مهری به بازار مپنا در داخل غم‌انگیزتر است. باورش سخت است؛ ما با وجود مپنا از صندوق توسعه ملی 2/1ميليارد دلار پول برداشته‌ايم و از ايتاليا توربين وارد كرده‌ايم! 

در طول این سفر کوتاه حظ گوش کمتر از حظ چشم و دل نبود. کلامی که در گوشمان طنین‌انداز بود راویان فوق‌العاده‌ای داشت که توانایی روایت‌گری‌شان چشم‌گیر بود. این توانایی اتفاقی نبود. همیشه قدرت در دست و در زبان است. در واقع راویان همان مدیران میانی مپنا بودند که باحوصله و آرامش برایت میدان و ماجرا را شرح می‌دادند. 

***
بعد از ناهار سرو ته كرديم به سمت تهران اما نه از مسير ايران‌مال؛ چون مال بايد به آدم تعلق و شخصيت بدهد نه آنكه او را معلق و سرگشته كند. ما بر مال بنا می‌شويم و قوام پيدا می‌كنيم و به همين خاطر مراقبت از مال دستور الهی است. لا تؤتوا السفهاء اموالكم التی جعل الله لكم قياماً. 

مپنا و ايران‌مال هر دو زخم‌هايی هستند؛‌ زخم‌هايی بر دستان ما؛ زخم‌هايی بر بازوان ما؛ زخم‌هايی بر جان ما. زخم‌هايی تازه كه بايد آن‌ها را چاره كنيم اما نمی‌توانيم آنها را به خوبی ببينيم. به قول حاج‌آقا «پيچيدگی مركب» دارند اين زخم‌های مزمن؛ يعنی درد آشكار ندارند. يكی زيباست و ديگری زشت؛ شبيه دمل. بر تنت چسبیده اما متعلق به تو نیست. 


پانوشت

  1. ^ فناوري روز در سرزمين نيمروز. اين شعار شركت مپناست. نيمروز سرزميني است در شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي كه محل خيزش پهلوانان و يلان ايران مانند سام و رستم است كه با دستان آنها ايران زمين پرافتخار بر جاي می‌ماند.

منبع: نوبنیاد

مپنا علی آبادی اقتصاد سیاسی
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)