نوبت به ما رسیده است و ما اکنون در میدان کاریم؛ درست از همین سر، پنجه در روی یکدیگر و از آن بیش، پنجه در صورت هشیاری خواهیم کشید. مستان، حرمت زهدان را هم نگاه نخواهند داشت. بیداران، باید شب را تاب بیاورند و از وسوسۀ آن آغوشهای تاریک فریبنده حذر کنند. زمان که بگذرد مستی از سر این مردان خواهد پرید.
اشاره: دور نهم جلسات گزارش گروه های پژوهشی موسسه علم و سیاست اشراق، با گزارش گروه مطالعات علوم دقیقه در تاریخ چهاردهم تیر 1400 آغاز شد. دستور کار جلسات، قرائت متن گزارش از سوی مسئول گروه و سپس استماع نکات اعضای موسسه پیرامون متن است. متن گزارش جناب آقای علیرضا شفاه و خلاصهای از نکات اعضا، در ادامه میآید:
متن
شب از برای بیداران بسیار دراز است. اما مستان و رؤیازدگان و در-ناهشیاریفروشدگان، آن درازا را درنمییابند. با این همه شب از مستی آغاز میشود. بیداران درازای شب را با ملال مستوری ِ مستانۀ جهان، آنجا که در عالم وهم و رؤیا هیچ حرمت و ضرورتی در میان نیست، ادراک میکنند. این درازا بسی رنجآور است زیرا ملال سکوت در-خوابرفتگان و عربدۀ آزاردهندۀ مستان، هر حضور بیداری را به سخره میگیرد. مستان عربده میکشند و زخم میزنند و با اوهام مستانۀ خود، دمخورند. بیدار باید از مست حذر کند. با مست چه میتوان کرد؟ تاریکی شب خود از مستی تاریک شده است. آنجا که آدمی تصویر خود را در آغوش میکشد، چشم، دیگر چیزی نمیبیند و تاریک میشود. همان عنصری که مستی و سستی را میزاید، همو عنصر شب است. این جوهر، جوهری نافذ است. برای نوشیدنش هیچ تصمیمی لازم نیست. همانطور که شب از شکاف نازک پلکهای بسته به چشمها راه مییابد و آن را به خواب میبرد، عنصر به غایت لطیف سستی و مستی نیز به محض آنکه حسش میکنی از منافذ پوست به دورن بدن میخلد و مستی و سستی را میآفریند. درست از همین رو است که نه خوابرفتگان مرزی میان هشیاری و ناهشیاریشان مییابند نه مستان. با اینهمه مستان اگرچه نمیدانند کی و کجا مستی فرامیگیردشان، جام را خود درمیکشند.
مست از بیداری کناره میگیرد و بیداران را با رنج سکوت شب، با بیتفاوتی جهان تنها میگذارد. او خود به سکوت شب میخلد و بخشی از رنج بیداران میشود.
مستی به نوبت است. اگر این گزاره را خوب بخوانیم، درخواهیم یافت که مستان از چه رو جامها را درمیکشند و به سکوت و عربدۀ شب بدل میشوند. مستی به نوبت است. آنلحظه که نوبت میرسد، آدمی بیتاب میشود و خود را به اندرون نوبت خویش درمیافکند. این راز اقبال از مستی است. تا آنجا که در انتظار نوبت خود نشستهایم یا لحظهشماری میکنیم، همگی خواهان آنیم که خود را در اندرون آن درافکنیم. ما همه خواستار مستی و شبیم. چون خود را در آغوش نوبت خویش انداختیم، دیگر نه چیزی میبینیم نه چیزی میگوییم. عربدۀ آن سقوط، همانا خلیدن به سکوت شب است.
ما همه خواهان مستی و شبیم زیرا نوبت خود را بیتاب و رنجکشان به انتظار نشستهایم بیداران، زمان را تاب میآورند.
هر اندازه زمان خود را در قوارۀ دوریها و نرسیدنها بیشتر به رخ میکشد، شوق ما به نوبتمان شعلهورتر میشود و مستی پایان را بیشتر طلب میکنیم.
این شوق است که ما را به تقلّب میکشاند. ما نوبت خود را اشتباه میگیریم. خود را به کوزۀ شب واژگون میکنیم. به سرنوشتمان نمیرسیم اما از تصاحب نوبتمان مستانه عربدهکش میشویم.
شب از مستی آغاز میشود. ما خود را به آغوش شب نوبتمان میاندازیم و گمان میکنیم در مستی تاریک آن شب همآغوشی، پنهان خواهیم بود. وسوسۀ این تاریکی، آدمی را همآغوش دیو میکند. از این همآغوشی چه بسیار اولاد دیو که زاده شده است. اولاد دیو از تاریکی بیرون میآید و از جهان مستان به روزگار بیداران سرک میکشد.
چندی است نوبت ما در رسیده است و ما چه بسیار خود را در آن چاه مستانه درافکندهایم. این مستی میان ما جدایی خواهد انداخت. نه مست را با مست، گفتوشنیدی است و نه بیدار را با مست.
اگر از سرنوشت همآغوشی با آن دیوها که در تاریکیها کمین کردهاند هراسانیم، امروز بیش از هر زمان باید هشیاری را پاس بداریم.
نوبت به ما رسیده است و ما اکنون در میدان کاریم؛ درست از همین سر، پنجه در روی یکدیگر و از آن بیش، پنجه در صورت هشیاری خواهیم کشید. مستان، حرمت زهدان را هم نگاه نخواهند داشت.
بیداران، باید شب را تاب بیاورند و از وسوسۀ آن آغوشهای تاریک فریبنده حذر کنند. زمان که بگذرد مستی از سر این مردان خواهد پرید.
نقاشی اثر آنیباله کاراچی نقاش ایتالیایی قرن شانزدهم
|
گفتوگو
علیرضا شفاه: این متن، بیش از هر چیزی، تذکر به وضع فعلی موسسه است که درون آن قرار گرفتهایم. موسسه ما تلاش زیادی کرد که بتواند برای خود میدان کار بسازد و امروز بعد از سالها سختی و رنج این اتفاق افتاده است و میدان کار وجود دارد. بیش از اینکه به این فکر کنیم که آیا از این میدان کار دستاورد علی حدهای داریم یا نه، باید به این فکر کنیم که خود این میدان کار، دستاورد موسسه است. اما ما باید به یاد بیاوریم که خطر توفیق چیست؟ هر کدام از ما که عضو شورا هستیم یا دوستانی که فعال هستند، ممکن است که با دستاوردی که به دست آوردیم و نوبتی که پیدا کردیم، هشیاری خودمان را از دست بدهیم و مست میدان کار خودمان بشویم. اینکه پژوهش در موسسه ما دشوار شده، در واقع ناظر به مستیای است که از دستاورد حاصل میشود. ما در موقعیتی هستیم که ممکن است نقطه جمع خودمان را از دست بدهیم. نقطه جمع ما و آنجایی که موسسه را بهعنوان یک نقطهی علیحده، میتوانسته ارزشمند کند، نقطهای بوده که ما با تکیه بر هشیاری نسبت به کار، به سمت کار رفتیم. قبل از هر چیزی، ما یک موسسه علمی هستیم. و مستی کار، ما را از این نقطه، دور کرده است. من گمان میکنم این موجبات تفرقه ما را فراهم خواهد آورد و برای من عجیب نیست که تفرقه به وجود بیاید. در واقع دوستیای که بر بنیاد هشیاری علمی نباشد، بالاخره سستی خودش را دیر یا زود نشان میدهد و جایی که گفتوگو منقطع شده باشد، دوستی، سست و سستبنیاد میشود. در واقع در نقطهای که کار اجازه نمیدهد شما تفسیر علمی داشته باشید، امکان گفتوگو برای همکاری میسر نیست. بسیاری از جمعیتها، کار را در خروجی آن میبینند و کار را در پیوند با نهاد نمیبینند. امیدی به اینکه ارثی وجود داشته باشد و اینکه کار بنیادی داشته باشد، وجود ندارد. تشبیه حضرت حق در قرآن این است که تفاوت شجره خبیثه و طیبه، ریشه داشتن است وگرنه هر دو، شاخههایی در هوا مستقر دارند. این نشانه آن است که آیا در کار گفتوگو هست یا نه؟ بدون گفتوگو امکان تشکیل نهاد وجود ندارد. نه اینکه هر جا گفتوگو وجود دارد، ما حتما موفق به تشکیل نهاد میشویم. متن من، دقیقا توضیح آن بود که در کار، چگونه گفتوگو منقطع میشود. قبل از اینکه به آن فکر کنیم ما را سست میکند و به درون ما نفوذ میکند. به طور کلی دستاورد و خود کار برای مرد، یکی از مستکنندهترین مسکرات است. چون بزرگترین دستاورد مرد، کار اوست. و من فکر میکنم موسسه ما کار را به دست آورده است. ما الان کار داریم. بدون هیچ تعارفی و با استحکام بالایی، ما زمین کار در موسسه ساختهایم و مشغولیم و این قطعی است که تمامی کارهای پایداری که موفق به انجام آن هستیم، از زهدان موسسه بیرون آمده است. با پاسداشت یک نوع تعهد علمی، این زمینها به دست آمدهاند. اما این زمینها برای ما تاریکی به ارمغان خواهند آورد. نشانهی آن این است که گروههای علمی ما ضعیف هستند. این نشانه آن است که عنصر کار چطور در جان مرد نفوذ میکند و چشمانش را میبندد و احیانا او را عربدهکش کرده یا به خواب میبرد. انسان بینهایت به فرصت خودش شوق دارد. این نوبت، انسان را بیتاب و مست میکند. مستی به نوبت است. ما از نوبتمان در جهان مست میشویم. مرد به محض اینکه زمین کار پیدا میکند، نوبت خودش را دیدار میکند و خودش را به کوزهی این نوبت میاندازد. هیچ چیزی را نخواهد دید. همه چیز را انکار خواهد کرد. چشمانش کاملا بسته میشود. او در فضای خالی این نوبت، عربدهکش میشود و به هر چیزی، بیحرمتی خواهد کرد. چون نوبتش رسیده است. انسان به هیچ قیمتی حاضر نیست نوبتش را رها کند. این وضع در واقع نقطهای است که ما تاریکی نوبتمان را در آغوش میگیریم و با آن تاریکی آمیخته میشویم. اینجاست که توجه نمیکنیم که این نوبت از چه زهدانی زاده شده است. توجه نمیکنیم که شادخواری و جشنی که در کار اتفاق میافتد، آیا آداب دارد یا نه؟ متن من اعلام این مسئله است که اگر بخواهیم وضع قدرتمند موسسه را بازیابی کنیم، اگر بخواهیم موسسه راهی را که میرود، با تقوا ادامه دهد، باید فصلی که در آن هستیم را فصل توجه مجدد به کار علمی سازمانیافته، توجه مجدد به زهدانی که در آن زاده شدیم، بدانیم.
سید باقر نبوی ثالث: تذکر آقای شفاه، میتواند شرایط بازدارندهای برای کارهای ما ایجاد کند و یک آن دوستان را در حین تلاشی که میکنند متذکر کند. مسئله آقای شفاه از آنجا که آن را با دوستی درگیر میکنند، خیلی بغرنج است. گویی درباره نحوی آدمبودن صحبت میشود. اگر اینطور گفته نشود که آدم خودش را با دوستیهایش پیدا میکند، لااقل یکی از عناصری که انسان میتواند خود را با آن بفهمد، دوستیها و احیانا دشمنیها است. انسان در فعالیت جمعی هم علاقه دارد در سازمانی فعالیت کند که احساس کند در آن دوستانی دارد و میتواند در آن ریشه داشته باشد. اما چیزی که در اشراق صحبت در آن، جایش همواره خالی بوده صحبت درباره جایگاه سازمانی بوده است. در واقع همواره دوستی را بر رابطه سازمانی ارجح دانستهایم و این باعث میشود که در طول زمان، اتفاقا در داستانی که از خودمان تعریف میکنیم، خلل ایجاد میشود. وقتی رابطه سازمانی ما تعریف ناشده باقی میماند، روایت درام کار ما در اشراق، ضربه میخورد.
سید علی متولی امامی: من در ادامه صحبتهای آقای شفاه یاد این آیه شریفه میافتم که میفرماید: اذا جاء نصرالله و الفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا. فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توابا. خداوند میگوید به شکرانه پیروزی، تسبیح و استغفار کن. این خیلی مسئله عجیبی است و با بحث آقای شفاه مناسبت دارد. اینکه انسان در لحظهی پیروزی باید استغفار کند. در تسبیحکردن، نفی وجود دارد. هم نفی هم استغفار در لحظه پیروزی، ما را متذکر میکند که به تعبیر آقای شفاه، پیروزی آداب دارد. یعنی آنچه که باید، منزه است از آنچه که هست. آنچه که هست و آنچه به دست آوردی را نفی کن و استغفار کن از آنچه به دست آوردی. این یک توجهی در راه رفتن انسان میدهد. راه فقط وقتی برای انسان همچنان وجود دارد که ما همچنان نقطه پایانی ندیده باشیم. این معنای تسبیح و استغفار است. وقتی راه وجود دارد که برای انسان پرسش همچنان مطرح است. ما تجربهای را از سر گذراندهایم که هر بار موفقیتی در مراکز پیرامونی اشراق، به دست میآمد، تنشها زیاد میشد، تفرقه به وجود میآمد و در مراحل مختلف، دوستانی را از دست میدادیم. آیا ما آن تسبیح و استغفار را از دست میدهیم؟ تا هدف وجود دارد، تا طریقی وجود دارد، رفیق لازم است. الرفیق، ثمالطریق. در این جداییهایی که در موسسه رخ میدهد به راحتی رفاقتها فراموش میشود. گاهی با خودم فکر میکنم که چقدر برای این رفاقت و این راه هزینه کردیم. چطور ممکن است این هزینهها به راحتی نادیده گرفته شود یا اصلا تصور شود قابل جبران است؟ من تصورم این است که یک فراموشکاری در این پیشامدها وجود دارد. این مقدم بر روابط سازمانی و حرفهای ماست. ما مراکزی را سراغ داریم که روابط سازمانی بسیار حرفهای و ساختارمندی دارند و در عین حال آن مجموعه به اقرار دوستان حاضر در آن مجموعه، تمام شده است. گاهی احساس میکنم که در موسسه دوگانهای شکل گرفته که از سویی گفته میشود کار علمی در مجموعه ضعیف است و از سویی بعضا کار علمی را تحقیر کرده یا دستکم میگیرد. اگر ما بر کار علمی تاکید میکنیم، به این معنی است که اگر کار علمی نمیبینیم، اگر نیاز به کار علمی نمیبینیم، یعنی راهی وجود ندارد.
محمد حسین تسخیری: ظاهر امر این است که ما در کار آنقدر سرمست میشویم که ممکن است سرآغاز کار را فراموش کنیم. اما به نظرم مادیتر هم میشود مسئله را بررسی کرد. گاهی ممکن است به تعبیر آقای متولی، غفلت و فراموشیای داشته باشیم. گویی مسئله انتخاب میان دو تصمیم است. تداوم مستی کار، یا برهمزدن آن از طریق بازگشت به پژوهش. اما به نظر نمیرسد که ما بین این دو، به سادگی مخیر باشیم. مسئله استقلال مالی یک موسسه علمی و پژوهشی، چیزی در مورد شیوه پژوهش و شیوه استمرار حیات علمی آن موسسه پیش میکشد. اینگونه نیست که به سادگی بتوان حیات مادی نیروهای تشکیلات را نادیده گرفت و صرفا با عوض کردن صورت مسئله پژوهش، و تذکر به لزوم جدی گرفتن آن، از مستی کار بر حذر شد. بخش قابل توجهی از مستی کار، مستی استقلال مالی است. مرد آنجا که نان از دسترنج خود میخورد، همواره با این سوال رو به رو است که چه چیزی ارزش آن را دارد که این استقلال به خطر بیفتد؟ موسسهای که نخواسته است به نحو نفتی تامین شود و نخواسته است کارمند استخدام کند، تا کجا میتواند انتظارات پژوهشی خود را از نیروهای بدنه خود، مفصل کند؟ اینکه اعضای شورا، توانستهاند از پس سالها مجاهدت، به موقعیتی برسند که در آن، برای تامین معیشت خودشان، مجبور به فعالیتی غیر از فعالیت در موسسه نباشند، یک وضع استثنایی است. این وضع در شرایطی که دعوت دوبارهای برای تشکیل گروههای پژوهشی روی میز گذاشته شده است، نباید وضعی طبیعی تلقی شود. همه ما میدانیم که در سازمانهای متعارف علمی که برای تامین معیشت پژوهشگر، مستمری تعریف میشود، چه چیزی هدفگذاری شده است: فراغت. این فراغت در پس تمامی عزمی که برای باز کردن میدان کار داریم، همچنان ضروری است. موسسه ما، در خلال استقلال مالیاش از پول نفت، به این موضع علمی رسید که آن شیوه متعارف سازماندهی مالی نهاد علم، پژوهش را فاسد میکند. اما میان این نفی تا رسیدن به نقطهای که دوستان شورای مرکزی در آن ایستادهاند، گامهای دیگری هست که باید طی شود. ما school، یعنی مکانی فارغ و مهیا برای پژوهش را پس زدهایم. ولی آیا میتوانیم ضرورت فراغت را هم پس بزنیم؟ تصور من این است که فارغ از بعضی جداییها که اساسی بودند، بسیاری از جداییها ناشی از عدم تابآوری وضع اشراق توسط جداشدگان بوده است. پیش از آنکه دوباره اشراق دعوتی برای حضور افراد جدید داشته باشد، باید به یاد بیاورد که چگونه بر سر مسئله معیشت، بخشی از دوستان نزدیک خودش را از دست داده است. دوستانی که هنوز در مغناطیس اشراق هستند اما نمیتوانند به آن متعهد باشند.
معصومه ندیری: ما در اشراق، دچار قبضی شده بودیم که همچون نعمتی از سوی خداوند است. باید این قدر این قبض را دانست. ما دستمان به پژوهیدن نمیرسید. امروز انرژی رو به حرکتی در متن آقای شفاه دیدم. گویی انبساطی در کار است. اما هنوز باید به این قبض فکر کرد. من فکر میکنم چه بسا اشراق نتواند به دوران پژوهشی سابقش بازگردد و این چیزی عمدی نبوده که حاصل اراده یا کمبود اراده باشد. شاید اشراق به منزلی رسیده و شرایطی در این وقوف دارد که هر کسی نمیتواند با اشراق بماند و کار علمی کند. مسئله این است که سرنوشت کار پژوهشی در اشراق صرفا میتواند در نسبت با کارش ادامه پیدا کند. یعنی باید بپرسیم که فرم فعلی اشراق چقدر میتواند سوالات کار را در پژوهش ما حاضر کند؟ و به همین دلیل من انبساط حاضر در متن آقای شفاه را در صحنه عینی اشراق، به سادگی قابل تحقق نمیدانم.
حسین پیمانی: متن آقای شفاه بیشتر از هر زمان دیگری برای من شنیدنی بود. چرا که در وضعیت کار در یکی از مراکز اشراق، یعنی مدرسه، کاملا این را احساس کردیم. این که نیروها نمیتوانند به نحو باثباتی کار کنند. این اشاره دقیقی است که مستی کار، روابط در حال از هم گسیختن را پنهان میکند. پرسش علمی، اجازه نمیدهد ظواهر فریبنده کار، ما را نسبت به از بین رفتن روابط و طبعا راه، غافل کند.
امیرحسین صنایعی: آن چیزی که در متن دیده میشود، نفی است. ما همیشه نفی کردهایم. اما نفی خودمان را نفی نکردهایم. در حالی که آیندهداری ما، در نفیِ نفی است. ما همیشه اینکه چه کاری نمیکنیم را با گفتارهایی بیان کردهایم اما اینکه چه کار میکنیم یا چه کار میخواهیم بکنیم، همواره مسکوت مانده است. من طرحی از آینده در متن آقای شفاه نمیبینم. همین مسئله باعث میشود که ما نتوانیم کار پژوهش را جلو ببریم. احاله به زمان و بیتاثیری ما در زمان چیزی هست که این روزها درگیر آن هستیم. نقطه تاریک متن آنجاست که ما در آینده چه کار داریم؟
سید علی متولی امامی: آیا بیداری در میان مستی، خود یک موضع نیست؟ تابآوری شب یک موضع در برابر آینده نیست؟
امیرحسین صنایعی: مسئله این است که ما از روشناییای در آینده صحبت میکنیم که گویی در طلوع آن دخیل نیستیم.
اباصالح تقیزاده طبری: چیزی که در سخن آقای صنایعی شنیدنی هست این است که ما همواره در آستانه یک گفتار میرویم اما گام بعد را برنمیداریم. مثلا ایشان میپرسند که اگر میگوییم بیدار باید تاب بیاورد، چگونه باید تاب بیاورد؟ این تابآوردن چگونه یک راه و رسم است؟
امیرحسین صنایعی: و ضمنا اینکه وقتی وارد جهان دیگری میشویم چطور در ساخت آن مشارکت داریم؟ متن آقای شفاه انگار اینطور میگوید که ما در وضعیت تعلیقی قرار است تاب بیاوریم و طلوع روشنایی در اختیار ما نیست.
علیرضا شفاه: مقصود شما این است که چگونه همین تابآوردن شب، طلوع را موجد خواهد بود. لذا باید این تابآوردن توضیح داده شود تا معلوم شود که چگونه ثمربخش خواهد بود؟ به قول سیدعباس معارف که میفرمود: خورشید بود شب به قدح جایی اگر هست / مِی دان و سبو واسطه فردایی اگر هست. مسئله سرنوشت بهعنوان نقطه طلوع، همواره در افکار من، مسئله بسیار بغرنجی بوده و هست. باید در این باره گفتوگو شود که نوبت و سرنوشت چگونه با هم رابطه پیدا میکنند و چطور ما بدون اینکه به سرنوشتمان ملحق شویم، در کوزه نوبتمان میافتیم و به تاریکی فرو میرویم. این باید توضیح داده شود که ما در جهان چطور به جای اینکه سرنوشتمان را در آغوش بگیریم، غرورمان را در آغوش میگیریم. در این متن، این گفتار به اندازه کافی ضروری نشده است. این متن را بیش از آنکه یک طرح کلی برای اشراق بدانم، یک تحلیل از وضع مخاطرهآمیز فعلی اشراق میدانم. یعنی متنی موقتی و زمانمند است که نه به درد دیروز و نه به درد فردای اشراق نمیخورد. درباره جمعی نوشتم که نوبتشان شده که میدانی داشته باشند و دستهایشان رنگ کار را گرفته است. یعنی کار نه به عنوان یک حادثه بلکه به عنوان یک موقع و مقام، برای ماست. ما باید بتوانیم لباس کار خودمان را پوشیده باشیم. همه ما در اشراق گرم کاریم. اما پرسش شما پابرجاست. ما از کجا باید چهره آشنای سرنوشتمان را تشخیص دهیم؟ و این به ما خواهد گفت که همین قدمهای کوچکمان را چگونه باید برداریم.
اباصالح تقیزاده طبری: من تصورم بر این است که در خود بیداری، مستیای وجود دارد که در مستی مست، آنطور که آقای شفاه گفتند نیست. اما بیدار هم بدون این مستی، نمیتواند بیدار باشد. بیدار، یک چیزی را خوب میفهمد و البته ممکن است آن را خوب نفهمد و آن را از دست بدهد. بیدار کیست؟ بیدار در یک جمله، کسی است که میتواند صورت خراب هر ساختنی را ببیند. میتواند صورت سست هر موفقیتی را ببیند. و موفق نمیشود جز با نحوی تعلیق. جز با نحوی سستی. جز با نحوی دیدن بیبنیادی. دیدن این خرابی در هر ساختن و موفقیت، به واقع یک طریق است. بیدار باید بتواند که این کار را بکند. این برای بیدار، نحوی مستی را به همراه دارد. چه اتفاقی میافتد که بیدار به سمت نحوی مستی حرکت میکند؟ این اتفاقا از سر هشیاری بیدار است. خود هشیاری، یک بحران و فریب برای بیدار است. هشیار بودن در جهان، برای کسی که هشیار است، پیامدهایی دارد. کسی که با هشیاری در جهان، جهان را میبیند و با جهان مراوده دارد، پیامدهایی را میبیند. گاهی موفقیت گاهی شکست. اما این ها تفاوت ماهوی با هم ندارند. یعنی موفقیت و شکست، هر دو پاسخ است. و از آن جهت که هر دو پاسخ است، شما را میسازد. ما گاهی فکر میکنیم که گامی که در برابر ما هست، موفقیت است. در حالی که شکست هم ما را میسازد. چون ما داریم از جهان پاسخ میگیریم. همین پاسخ چه به دست آوردن باشد چه از دست دادن، چیزی را به دست آوردهایم. و این اتفاقی است که برای بیدار از سر هشیاری خودش میافتد. اگر بیدار بخواهد آن هشیاری را نگه داشته باشد، باید بتواند آن ماهیت خراب همهی این ساختنها را ببیند. اگر ما این را در بیدار تشخیص دهیم که چگونه از سر هشیاری خودش، ممکن است به این فتنه مبتلا شود، آن موقع است که من فکر میکنم آن جستن مستی، اساسی میشود. البته یک سوال مهم وجود دارد و آن این است که چه چیزی بیدار را به آن سمت میبرد و چه سائقی در خود بیداری هست که بیدار را به سمت جستن مستی میبرد. طوری که من میگویم انگار این طور است که بیدار از سمت هشیاری خودش، مبتلا میشود و باید حواسش باشد بیداریاش را نگه دارد. اما این که در خود بیداری چه چیزی وجود دارد که ما را به این سمت میبرد که اصلا از این فتنه فاصله بگیرد؟
علیرضا شفاه: من در مورد این که چه سائقی از مستی در خود بیداری هست، گفتم این مسئله نوبت است. شما میگویید چه سائقی در پرهیز از افتادن در نوبت هست؟
اباصالح تقیزاده طبری: و آن خودش یک تصمیم است. دیدن خرابی آن همه ساختن، خودش یک تصمیم است.
علیرضا شفاه: آیا واقعا ما با یک سائق در مستی طرف هستیم؟ ذات هر چیزی، همان چیزی است که آن چیز را مدهوش کرده است. ما به ذات خودمان مدهوشیم. اصلا مدهوشی باعث میشود که چیزها ذات داشته باشند. همین است دیگر. بیداریای ندارد نسبت به آن چیزی که هست، که بخواهد چیز دیگری باشد. او اگر میتوانست نسبت به اینکه چیست، بیدار باشد، دیگر آن چیز نبود و بحران پیدا میکرد چیز بودنش. بین کلمه سائق و کلمه مستی و مدهوشی، یک ارتباطی هست. آیا ما به توسل یک سائق و یک مستی، بیدار میمانیم؟
اباصالح تقیزاده طبری: حرف من به لحاظ علمی طرح ناشده است. اما میتوانم بگویمش. به لحاظ علمی، یک جای این داستان، پرش دارد. ولی یک چیز را میدانم. این حضور هموارۀ مستی در بیداری، که به تو اجازه میدهد از هر آن پاسخی که میگیری، فاصله بگیری. هیچ کدام را ضروری تلقی نکنی، خودش یک مستی میخواهد. من نمیدانم این لحظه چگونه در بیداری حاضر میشود. من میدانم که خود بیداری، به واسطه هشیاری ممکن است چگونه به ابتلا بیفتد. اما نمیدانم آن شکل مستی چگونه وسط بیداری حاضر میشود. این برای من یک پرسش بزرگ است. اما نکته من این است که مسئله موفقیت نیست، بلکه مسئله این است که تو پاسخی میگیری. این تلقی، نگرش تراژیک را جا میگذارد و جلوتر از آن است. واقعا کسب بیداری و نگهداشتن بیداری، یک امر طبیعی نیست. ما روایتی از کار خودمان داشتیم که فکر میکنم این روایت درست، انتزاعی بود. بگویم بیداری غیرطبیعی است. ما قبلا میگفتیم میخواهیم به کار بیفتیم. ما میگفتیم باید توجه کنیم به مرز چیزها، وقتی چیزها در مرز خودشان، مواجه میشوند، تازه میتوانند تصوری درباره ذاتمندی خودشان داشته باشند. مسئله سیاست و علم برای ما از این جهت معنیدار بود. چیزی که ما گاهی بین حرفهایمان بود، و خیلی هم میچرخید، این بود که میگفتیم دوستان این که ما میرویم به سمت کار، این جلوهای به کار علمی ما میدهد. شتاب و عمق کار علمی ما بیشتر میشود. این گفتار در آغاز، گفتار رایجی بین ما بود. از همین سر، تنیدگی علم و سیاست را روی زمین دیدار میکردیم و برای ما، مسئله ضروری میشد. میگفتیم وقتی دارم بیرون میروم، دارم کار علمی میکنم. اما به نظرم امروز میفهمیم که این روایت، کمی انتزاعی است. ببینید کار، خودش یکجور استکبار میآورد. وقتی شما کار میکنید شما را پر میکند. این همزمان درباره موفقیت و شکست است. فرقی نمیکند. کار دستان شما را قوی میکند. این کاری که کار با ما میکند اصلا اینطور نیست که آن نقطه علمی را تقویت کند. این خودش ماجرایی است. دقیقا این نقطه با نقطه ابتدایی شما در علم، تفاوتی نمیکند. آن موقع که شما کار علمی میکردید یک غرور فرمی داشتید بدون اینکه اصلا دستتان به جایی خورده باشد. حالا که به جهان میروید، دچار یک غرور محتوایی میشوید. اما اصلا اینطور نیست که به سادگی از آن به این برگردیم. اصلا مگر این که از نقطه علمی به نقطه کار رفتیم کاری طبیعی بود که برعکسش طبیعی باشد؟ وقتی ما میخواستیم از علم به کار برویم، یک طور حماقت بود. در دانشگاهها میگویند ما مرد علم هستیم، لیست مسائل کشور را به ما بدهید تا به آن پاسخ دهیم، آیا این کاری است که ما از آن صحبت میکنیم؟ رفتن به سمت کار، آن بیچارگیای است که انسان در مواجهه با جهان دارد. غیرطبیعیبودن این حرکت از علم به کار آنجایی بود که علم، در این حرکت، تحت فشار قرار گرفت، آسیب دید و مجروح شد. این یعنی که شما داری کار میکنی. کار به نحو ضروری باید آسیب بزند که تو بفهمی کار کردی. آن روایت، روایت خام و کودکانهای بود که ما فکر میکردیم که در نقطه کار، پژوهش علمی ما، عمق پیدا میکند. معلوم است که الان هم باید به نحو غیرطبیعی، پژوهش علمی خودت را به دست بیاوری. الان کار علمی کردن برای ما، نحوی مستی در بیداری است. نحوی طلب ضعف و سستی در عین قوت و قدرت است. ما باید بتوانیم این کار را انجام دهیم.
سید علی متولی امامی: چرا وقتی که دستمان به کار میرود موضع علمی ما ضربه نمیخورد؟
اباصالح تقیزاده طبری: مسئله بدوا، ضربه زدن به درک علمی نیست. مسئله بیوجه کردن علم است. الان مگر شما بلد کارتان نیستید؟ شما که نیاز ندارید کارتان را صورتبندی کنید. به نظر میرسد که آیا اصلا علم لازم است؟ گویی کل صحنه بیوجه میشود. این بیوجه شدن، مقارن با قدرت تو است. یعنی پر و پیمان میشوی و از پس زندگی خود برمیآیی. یعنی کار برای خودش کفایت میکند.
سید علی متولی امامی: کار استغنا ایجاد میکند. اما به محض اینکه شما آن نقطه را پس میزنی آیندهدار میشوی.
اباصالح تقیزاده طبری: به نظرم این کلمات میتواند هنوز ما را فریب دهد. من یک چیزی را میدانم. احساس میکنم این حرف شما، از همان تقلبهای علم است. علم گویی با زبلی و دغلکاری، دارد دوباره خودش را جا میکند و میگوید اگر من را نداشته باشی، آینده نداری. آیا خود نقطه کار، نمیتواند آیندهاش را بسازد؟ به نحو سهلانگارانه نمیتوانیم این سوال را بپرسیم که آیا آمریکا نمیتواند آینده داشته باشد؟ علیرغم نداشتن پشتیبانی علمی.
سید علی متولی امامی: میخواستم بگویم که چگونه وقتی در نقطه عملی به توفیقی میرسیم، تنها چیزی که میتواند ما را از این وضع نجات دهد و فراروی میکند این است که همچنان راه را نرفته بداند. من کاری به علم ندارم. حرفم این است که چگونه میتوانیم هنوز ادامه دهیم؟
اباصالح تقیزاده طبری: آیا کار میتواند برای خودش آینده بتراشد؟ به نظر میرسد که میتواند. یعنی به سادگی نمیتوان گفت علم میتواند این آینده را برای کار بسازد. وقتی بفهمید که رفتن از نقطه علم به کار، غیرطبیعی است، میفهمید که از نقطه کار به علم رفتن هم غیرطبیعی است. این یعنی که کار علمی، نحوی مجاهدت است. نمیدانم این مجاهدت از کجا میآید؟ اما میفهمم که کار علمی از نحوی مجاهدت میآید. ما شاید باید چنین پاسخهایی بدهیم. میپرسند چرا کار پژوهشی میکنید؟ کار علمی تو به کارهایت چه مربوط است؟ ما میگوییم من محکم کار علمی میکنم. کار علمی را نگه داشتهام. یعنی نسبت اینها را جستوجو نمیکنی. و این شخصیت شما را در این صحنه نشان میدهد چون تنها تو هستی که در این صحنه، کار علمی میکنی.
سید علی متولی امامی: ما نباید این نسبت را بیتوضیح رها کنیم. باید به این فکر کرد که شاید کار ما باید فکر کردن و پرسش کردن درباره شیوه و فرم کار علمی و نهاد علم باشد. شاید پرسش جدیای که اینجا وجود دارد این است که در موقعیتی که دست ما به کار است، کار علمی چطور حاضر میشود؟ نگهداشت علم و نهاد علم چه تصویری دارد؟
سید علی کشفی: در قرآن کریم میخوانیم که فسبحوه بکرة و اصیلا. این چه دوگانهای است؟ در امر تازه و در امر اصلی و جاری. در هر دو، این تسبیح را به جا بیاور. یک نسبتی وجود دارد بین امر تازه و امر اصیل با روز و شب. آنجا که شب تسبیح را به جا بیاوریم و بیداری را نگه دارم، روز را هشیار خواهم بود. ما در کارمان در اشراق، دچار بحرانیم. در بدو امر، به نظر میرسد که این بحران، ناشی از تصمیمات غلط است. اما وقتی چنین تلقیای پیدا میکنیم به سرعت خواستار این میشویم که خب تدابیرت را اصلاح کن. درست و به موقع تصمیم بگیر. اما آقای شفاه به درستی مسئله را به جای دیگری میبرد. اگر میخواهی درست تصمیم بگیری، مسئله را در شب دنبال کن. آن بیداری و هشیاریای که در کار علمی ضرورت دارد، آن هشیاری است که من را آماده درست تصمیمگرفتن میکند. ما نباید آن را در تدابیر کاری جستوجو کنیم. شیوهای از پژوهش است که به ما اجازه نمیدهد درست تصمیم بگیریم. این یعنی در پژوهشهایمان اشکال وجود دارد. این را به عنوان یک اشکال پیشینی مطرح نمیکنم. این از قبل معلوم نبود. این فرق دارد با اشکالگیری متعارفی که از پژوهش در اشراق گرفته میشود. ما این را الان کشف میکنیم که در شیوه پژوهش ما اشکال اساسی وجود دارد که ما در تصمیمگیریهایمان به مشکل میخوریم. شکست کار را باید نگه داشت تا کار علمی ما تداوم داشته باشد. ما به اندازه کافی در پژوهشمان سختگیر نیستیم که اینطور در کارمان سستی راه مییابد. ما شاید هنوز بیهودگی را از کار علمیمان، به رغم همه تلاشهایمان، بیرون نکردهایم. این با تذکر آقای تقیزاده، اصلا به این معنی نیست که من باید مواد کارم را وارد مواد پژوهشم کنم. این به معنی کاربردیکردن پژوهش ها نیست. بلکه به این معنی است که آیا من در پژوهشم عمیقا سرنوشت را جستوجو میکنم؟ اگر اینطور مسئله را بررسی کنیم، حالا به جاست که بگوییم برای تقویت کار مراکز، باید کار علمیمان را احیا کنیم. یعنی جایی که شخصیت علمی من، قوام پیدا کرده است، در کار تصمیمات درستی خواهم گرفت. گرچه بسیار غیرطبیعی است و این دو در تداوم هم نیستند.
سید باقر نبوی ثالث: من به این فکر میکنم که قاسم سلیمانی، به سادگی یک استراتژیست نبود. یعنی دانشمند علوم نظامی نیست. در حالی که اگر امکانی برای ما فراهم شده که درباره منطقه حرف بزنیم، به خاطر شخص قاسم سلیمانی است. این برای بحث ما وضع بغرنجی ایجاد میکند. یعنی یک کسی، یک کارهایی میکند که حتی راهگشای فکرکردن دیگران میشود. یعنی انگار نمیتوان الگویی درباره کار و پژوهش، درآورد. من همیشه فکر میکنم کار اصل است و انسان کار علمی را هم برای کار میخواهد. وقتی با مسئلهای کار دارم، میتوانم پژوهشی درباب آن داشته باشم. غیر از این، کتابخواندن و پژوهشکردن، نوعی فرهیختهبودن است. از این حیث من تصور میکنم شاید تفکیک کار علمی و کار، دشوار و شاید زائد باشد. یعنی نمیتوان به راحتی گفت ما الان از کار علمی چرخشی به کار یا بالعکس داشتهایم. اما این برای من روشن است که شما از سر کار به سراغ کار علمی میروید.
علیرضا شفاه: من با یک پرسش بحث را تمام میکنم. این پرسش، پرسش رسمی گروه مطالعات علوم دقیقه است. چه نیازی به خواندن ریاضیات محض است؟ میدانید چرا این سوال نمادین است؟ چون هیچ ربطی به کار ندارد. اصلا میدانید علم در کجا متولد شد؟ وقتی عدد اصم متولد شد. عدد اصم هیچ کاربردی نداشت و پیش از آن، مصریان و بابلیان، اندازهگیری را بلد بودند. دایره، مثلت و مربع را میشناختند. اما هیچ وقت یک بابلی، از خودش نپرسید، مساحت دایره «حقیقتا» و «دقیقا» چقدر است؟ هیچ وقت از خود نپرسیدند که که وتر مثلث قائم الزاویه، «حقیقتا» چقدر است؟ این تمایز مساحی بابلی با تولد علم در آتن است. بابلیها حتی قضیه فیثاغورس را میدانستند. از این قضیه هم استفاده مهندسی میکردند. ولی یک بار از خودشان نپرسیدند که وتر با ارتفاع مثلث، حقیقتا چه نسبتی دارد؟ به همین خاطر به عدد اصم نرسیدند. در حالی که اصم بحران ایجاد کرد و علم را متولد کرد. آیا انسان باید ریاضیات بخواند؟ ریاضیات چطور بر زبان انسان جاری میشود؟ چطور انسان، ریاضی میفهمد؟ چطور عدد اصم میفهمد؟ آیا این اهمیتی دارد؟ آیا این با انسانبودن ما و کار ما ربطی دارد؟ علم محض یعنی درست همان علمی که به هیچ دردی نمیخورد. چه رابطهای بین علم محض و انسان وجود دارد؟ نه با کار بلکه با انسان چه رابطهای دارد؟ علم محض درست آنجایی است که گویا انسان مطرح نیست. به همین دلیل عدد اصم مظهر علم است. چون آن نقطه، انسان دیگر مطرح نیست. علم محض یعنی پرداختن به خود تاریکی. تماشای خود تاریکی. و طرح خود تاریکی. آنجایی که جای انسان نیست و نا انسان است.
تنظیمکننده: محمدحسین تسخیری